داستان کامل بازی ELDEN RING قسمت اول / گذشتهی سرزمین Lands Between
با داستان بازی Elden Ring در خدمت شما هستیم، در این مقاله Loreهای بازی، دیالوگهای شخصیتها، توضیحات آیتمها و غیره را در کنار هم قرار داده و سعی کردیم در یک مجموعه به طور کامل به شما بگوییم که در بازی چه خبر هست و چه اتفاقاتی در جریان و چه رویدادهایی قبل از جریانات بازی بوقوع پیوسته است. در آخر باید بگویم این مقاله ترجمهی مستقیم مطلب مشابه از وب سایت Gamespot میباشد. در قسمت اول به اتفاقات و جریانات قبل از شروع بازی میپردازیم، پس با ما در وب سایت ساعت هفت همراه باشید تا به گذشتهی Lands Between پی ببرید.
این مطلب بخشی از راهنمای سفر شما در بازی ELDEN RING است برای مطالب مشابه بیشتر به صفحه اصلی مراجعه کنید.
دنیای الدن رینگ
داستان کامل بازی ELDEN RING (فهرست)
مقدمه
همچون بازیهای قبلی Fromsoftware در این بازی نیز شخصیت شما که آن را Tarnished خطاب میکنند، باید به سرزمینهای متنوع سفر کند و Elden Runesها را جمعآوری کند و تبدیل به Elden Lord شود. اما این توضیح کوتاه از کنار این واقعیت رد میشود که در بین جناحهای مختلف و بازیهای سیاسی و جنگهای نیمهخدایان برای فتح Lands Between چه اتفاقاتی افتاده و در حال وقوع است. این سرزمین کاملاً بیصاحب است و اکنون به هیچکس حتی خدایان قدیم نیز تعلق ندارد و سرنوشت جز به جز این سرزمین در دستان شماست. حال این سوالات ممکن است حداقل یکبار از ذهن شما گذر کرده باشند؛ قبل از ورود شما به Lands Between چه اتفاقی افتاده، اصلاً برای چه پا به این سرزمین گذاشتهاید، چه کاری را میخواهید انجام دهید و چه کسی میکوشد شما را متوقف کند؟
مرگ در سرزمینهای میانی تقریباً معنایی ندارد و هرکسی دوباره از مرگ برخواهد خواست.
داستانی دربارهی مرگ
همچون سری بازی Dark Souls و یا Demon’s Souls مرگ جزوی جدانشدنی از بازی است. اما در Elden Ring معقولهی مرگ کمی پیچیدهتر است و محوریت قصهی بازی و اتفاقات قبل از شروع بازی را در خود جا داده است.
سرزمین Lands Between در Beyond the Fog یا “ماورایِ مه” یا “آنسوی مه” واقع شده است که ساختار واقعیت آن به ارادهی خدایان و نیمهخدایان گره خورده است. حال Marika الههی سرزمینهای میانی (ترجمهی Lands Between) و ملکهی آن واقعیت را به کمک Destined Death یا مرگ مُقَدَّر تغییر داده است. قانونی که همهچیز از جمله خدایان و نیمهخدایان را هم شامل میشود و همه خواهند مرد.
در کل به دو دلیل در بازی میمیرید یا برای بدست آوردن قدرت دشمنان به آنها حمله میکنید و یا آنها را سد راه خود مییابید و یا هر دو، اما بخاطر اقدامات ملکه ماریکا و نقش شما به عنوان فردی خدشهدار (ترجمهی واژهی Tarnished) مرگ تا حدی بیاهمیت است. وقتی در نبرد میمیرید یا از Site of Grace برمیخیزید یا از Stake of Marika، وقتی در Site استراحت میکنید به دلیل گفته شده دشمنان دوباره از مرگ برمیخیزند، مرگ در سرزمینهای میانی تقریباً معنایی ندارد و هرکسی دوباره از مرگ برخواهد خواست. به همین دلیل اگر در Limgrave در کنار مردگانی که به صلیب کشیده شدهاند بگذرید صدای آه و نالهی آنها را خواهید شنید که حقیقتاً دردناک است. حال این سوالها در ذهن خطور میکند که چرا سربازان شبیه زامبی هستند، چرا عدهای مشغول کاووش زمین هستند، مانند Dark Souls که مردم عقلشان را از دست داده بودند. اما وقتی مردم واقعاً میمیرند روح آنها به Erdtree درخت طلای بزرگ در مرکز عالم و منبع حیات ابتدایی، جزء اصلی Elden Ring و “نظم طلایی” میپیوندد.
اینطور که به نظر میرسد نوعی حیات ابدی و یا رستاخیز از طریق این درخت بزرگ امکانپذیر است، البته مشخص نیست در آنجا چه میگذرد. این واقعیت که ارواح به جای مثلاً رفتن به آخرت یا نابود شدن، به طور فیزیکی به Erdtree بازمیگردند، نشان از این موضوع دارد که Erdtree منبع اصلی Elden Ring (که شامل ارواح بسیاری از افراد است) و Spirit of Ash است. به همین دلیل در انتهای گوردخمهها و مقابر زیرزمینی با ریشههای درخت بزرگ روبرو میشوید که ارواحِ درگذشتگان را جذب کند.
Tarnishedها به سرزمینهای میانی برمیگردند تا بر سر Elden Lord شدن رقابت کنند.
دربارهی Player بازی
شما را با عنوان Tarnished یا خدشهدار خطاب میکنند، اجداد شما قبلاً در سرزمینهای میانی زندگی میکردند ولی بعدها تبعید شدهاند. اینطور که پیداست شما باید از نوادگان Hoarah Loux یا همان Godfrey باشید. اولین Elden Lord که سالها و یا شاید صدهها پیش تبعید شده بود. البته اصل و نسب و ارتباط خونی شما با این Lord در بازی مشخص نیست. حال سرزمینهای میانی صاحب ندارد و ملکه ماریکا ناپدید شده و حلقهی کهن شکسته است، Tarnishedها به سرزمینهای میانی برمیگردند تا بر سر Elden Lord شدن رقابت کنند. هدفی که در ابتدا دارید همین تبدیل شدن به Elden Lord یا ارباب کهن است که در ابتدا برای شما دور از ذهن به نظر میرسد. بسیاری از کاراکترهای دوروبرتان نیز همین نقش را باید ایفا کنند یا درصدد هستند از شما برای رسیدن به مقاصد خود بهره ببرند مانند (Hyetta و یا Vare).
نقش و سِمَت Elden Lord صرفاً یه لقب نیست زیرا تواناییهای این سِمَت بسیار زیاد است. بنابراین کاراکترهایی که میخواهند مثلاً چرخهی مرگ و زندگی را در سرزمینهای میانی تغییر دهند باید با یک Elden Lord در ارتباط باشند و به همین دلیل بعد از آنکه این کاراکترها به پتانسیل شما برای Elden Lord شدن پی میبرند از شما میخواهند یا سعی میکنند ذهنیت شما را تغییر دهند و در جهت امیال خود از شما بهره ببرند.
Elden Ring شئای جادویی است که قوانین واقعیت را در سرزمینهای میانی جاری میکند.
ماریکا و نیمهخدایان
برای اینکه بفهمیم Elden Lord بودن به چه معناست باید بفهمیم واقعیت در سرزمینهای میانی چگونه است. چگونه ماریکا و خانوادهاش در این سرزمین حکمرانی میکند، هر دو خداگونه هستند و مانند اربابان فئودال و ملکه و شاه کنترل سرزمینهای میانی را در اختیار دارند. اول از همه Elden Ring شئای جادویی است که قوانین واقعیت را در سرزمینهای میانی جاری میکند.
Elden Ring همان نشانی است که در صفحهی ابتدایی راهاندازی بازی مشاهده میکنید. این حلقه از Runeهای بزرگ تشکیل شده که هریک عناصر این دنیا را تحت امر دارد. با حذف Rune of Death، ماریکا توانست نحوهی عملکرد مرگ را در دنیای خود تغییر دهد. جالب است که خود Elden Ring نیز متعلق به سرزمینهای میانی نیست و خاستگاهاش جای دیگری است. Greater Will یا ارادهی بزرگتر (نیرویی کیهانی و خدای بیرونی)، این Elden Ring را به سرزمینهای میانی فرستاد. ارادهی بزرگتر خدای اصلی سرزمینهای میانی است، منبعی که برکات و تواناییهای زیادی از آن سرچشمه میگیرد. ماریکا، توسط فرستادگان ارادهی بزرگتر یعنی دو انگشت، به مرتبهی خدایی ارتقا یافت. ارادهی بزرگتر در جایی دور از سرزمین بین قرار دارد، بنابراین برای اعمال ارادهی خود فرستادگان یا کارگزارانی دارد. ماریکا یکی از آن ماموران است، او در اصل از مردمان Numen است، جایی خارج از Lands Between، فرستادگان ارادهی بزرگتر، دو انگشتها، ماریکا را برای تبدیل شدن به Empyrean انتخاب کردند. کسی که میتوانست خدا شود و برای حمل Elden Ring خود را وقف کند.
ماریکا توانست این سِمَت را تحویل بگیرد و اهداف محوله را محقق کند، پس خدا شد. بنابراین اگر بخواهیم هرمی از قدرتهای بزرگ دنیای بازی Elden Ring ایجاد کنیم، در بالاترین و والاترین مرتبه Greater Will قرار دارد، سپس ماریکا و حلقهی کهن، دو انگشتها (احتمالاً) و نیمهخدایان که فرزندان و فرزندهای ناتنی او هستند، در این هرم در رتبههای بعدی قرار میگیرند. در حالی که ماریکا قدرت حلقههای کهن را در اختیار داشت اما سرزمینهای میانی هم خالی از سکنه نبود و حتی مردمان این سرزمین خدایان خود را داشتند. از آن جمله غولهای کوهستان، اژدهایان (که احتمالاً قبل از ماریکا تابع ارادهی بزرگتر بودند) انسانها و دیگر نژادهای پراکنده در سراسر دنیای بازی حضور دارند.
ماریکا با کنترل حلقهی کهن و Rune of Death توانست Golden Order را ایجاد کند. نوعی کلیسا که قوانین و واقعیت را در سرزمینهای میانی جاری میکرد، همان کلیساهای ماریکا که در سراسر بازی مشاهده میکنید. در اقدام بعدی او کارزاری راه انداخت تا تمام ملل و مردمان سراسر جهان تحت امر Golden Order قرار بگیرند. بنابراین او به فردی نیاز داشت تا تحت امر او و تابع فرامینش و ایمان به “نظم طلایی” برای او بجنگد. همسر ماریکا به عنوان Elden Lord شناخته میشد، او به عنوان دست راست ماریکا، قدرت عظیمی در سرزمینهای میانی دارا بود. ماریکا برای اولین لرد خود، جنگجویی قوی به نام Hoarah Loux را انتخاب کرد، او نام خود را به Godfrey The Golden تغییر داد، تحت فرمان ماریکا، گادفری با غولهای کوهستان و نژادهای مختلف جنگید. وقتی پا به سرزمین غولها در کوهستانهای بلند میگذارید به لطف گادفری با غولهای عظیم یخزده مواجه خواهید شد. او از ماریکا صاحب ۳ پسر شد؛ Godwyn The Golden و Mohgwyn و Morgott که دو نفر آخر دوقلو بودند. اما Godwyn فرزند مورد علاقهی ماریکا بود، گادوین مبارزه با اژدهایان را ادامه داد که در نهایت با بعضی از آنها نیز دوست شد. اما موگوین و مورگات با گادوین فرق داشتند، آنها Omen بودند و انگار نفرین شده بودند، از سر و بدنشان شاخ میرویید!
موجوداتی عجیب، قدرتمند که نظم طلایی هیچ ارتباطی با آنها نداشت. نظم طلایی شاخهای این دو را قطع میکرد، رویهای که با دیگر Omenها نیز برخورد میکرد ولی غیر از مورگات و موگوین دیگر Omenها بعد از بریدن شاخهایشان میمردند. با Morgott و Mohgwyn اما رفتار شنیع صورت نمیگرفت زیرا آنها خون سلطنتی داشتند، پس این دو کودک را به فاضلابهای Leyndell فرستادند تا دور از مردم قرار بگیرند. اولین Boss بازی یعنی Margit یک Omen است که به سبب Golden Order (نظم طلایی) از مردم جداشده است. در حالی که جنگهای ماریکا و گادفری به خوبی پیش میرفت و نفوذ ارادهی بزرگتر در سراسر سرزمینهای میانی گسترش مییافت، در میان ارتشهایی که در سرزمینهای میانی برای گسترش نظم طلایی تلاش میکردند قهرمانی وجود داشت به نام Radagon، او که سربازی عادی بود توانسته بود، خود را به عنوان رهبری لایق و مبارزی قدرتمند نشان دهد و پلههای ترقی را یکی یکی بپیماید. او در Leyndell ارتشی دیگر فراهم کرد تا به مردمان سرزمین لیورنیا حمله کند، زیرا آنها تحت امر نظم طلایی در نمیآمدند. در Liurnia آکادمی رایا لوکاریا قرار داشت جایی که جادوگران با استفاده از قدرتهای کیهان، در تضاد با نظم طلایی، آموزش میدیدند. این سرزمین پادشاهان خاص خود، خانوادهی سلطنتی کاریان و شوالیههای قدرتمندی داشت که از قدرتهای جادویی استفاده میکردند. راداگون و نیروهایش در نبرد با شوالیهها و جادوگران لیونیا کارشان گره خورد و نتوانستند به پیشروی قابل توجهی دست یابند. در یکی از میادین نبرد، راداگون با Rennala آشنا شد، رنالا که از خانوادهی سلطنتی کاریان بود، عاشق راداگون شد و راداگون نیز سخت دلباختهی رنالا شد. بنابراین سرزمین لیورنیا نه با زور و جنگ که با ازدواج بین راداگون و رنالا تحت امر نظم طلایی درآمد. این دو صاحب ۳ فرزند شدند؛ Rykard، Radahn و Ranni.
با این حال Godfrey مردم را برای تسخیر سرزمینهای بیشتر گسیل میکند و به دلایلی ماریکا مقام و سِمت Elden Lord را از او میگیرد و شوالیههایش را نیز به همراهش به سرزمینی دوردست تبعید میکند. احتمالاً این امر منشاء Tarnishedهاست، ماریکا برای Godfrey و جنگجویانش مقدر کرد که در خارج از سرزمینهای میانی زندگی کنند، بجنگند و خود را قویتر کنند تا قبل از بازگشت دوباره، که البته تمام این قصه قابل بحث است. در همین حال بعد از بیرون راندن Godfrey، به ناگاه راداگون، رنالا را ترک میکند؛ حرکتی که باعث شد Rennala به شدت درهمبشکند، تا همسر دوم ماریکا و دومین Elden Lord شود. به همین دلیل رایکارد،رادان و رانی فرزندان ناتنی ماریکا شدند و به مقام نیمهخدایی رسیدند.
رنالا بعد از جدایی راداگون، دیگر نتوانست رهبری لیورنیا را برعهده بگیرد و از نظر روحی و روانی به مرحلهی دیوانگی رسید، این مورد تاثیر مخربی بر لیورنیا گذاشت. راداگون و ماریکا نیز صاحب دو دوقلو شدند؛ Malenia و Miquella، این دوقلوها نیز مانند Mohgwyn و Morgott نفرین شده به دنیا آمدند [درباره معنای واژهی Omen باید گفت که این واژه به معنای “به فال نیک/بد گرفتن” است. و با توجه به ظاهر این بچهها متوجه میشویم که نظم طلایی آنها را نفرین شده انگاشته و سعی میکرد از دید عموم پنهانشان کند.] اما به شکلی دیگر، میکولا هرگز نمیتوانست رشد کند (همواره کودک باقی ماند)، در حالی که مالنیا توسط Scarlet Rot نفرین شد و هرچه رشد میکرد، بدنش میپوسید. با این حال ماریکا توانست این کودکان نفرین شده را کنترل کند و حکومتش را استوار نگهدارد و جامعهای یکپارچه و حکومتی قدرتمند را بوجد آورد و آن را حفظ کند. اما درب هیچ وقت بر روی یک پاشنه نمیچرخد.
شبِ دشنههای سیاه و درهم شکستن حلقهی کهن
ماریکا سرزمینهای میانی را به طورکامل فتح کرده و نظم طلایی را به طور کامل گسترانیده بود (حداقل در ظاهر که چنین بود) و همهی اینها را به لطف حلقهی کهن بدست آورده بود. او ارتشی قدرتمند از روحانیون و شوالیهها به لطف نظم طلایی برای خود بوجود آورده بود.[نظم طلایی برای گسترش خود از روحانیون مذهبی استفاده میکرد و ماهیتی مذهبی داشت، به همین دلیل کلیسای ماریکا بوجود آمد تا این دین، مذهب، نهضت یا هرچه که بنامیدش، در سرزمینهای میانی گسترده شود و عموم مردم و نژادها را زیر یک بیرق درآورد.]
به کمک Rune of Death او هر که را که میخواست جاودانه میکرد، به همین دلیل مردمان سرزمینهای میانی و تمام اعضای خانوادهاش حتی فرزندان ناتنیاش نیز جاودانه بودند. اما برای حفظ Rune of Death او این حلقه را به Maliketh، برادر ناتنیاش داد تا از آن محافظت کند. درباره Maliketh باید گفت که او نیمه انسان، نیمه گرگ است و هم سایهی ماریکا خوانده شده است. Maliketh خادم وفادار ماریکا بود و حاضر بود جانش را برای این امر اهدا کند. با این حال ماریکا برخورد خوبی با او نداشت، وظیفهی او نگهبانی از Rune of Death در محیطی تحقیرآمیز و دورافتاده بود. با این حال یک شب، فردی موفق شد تکهای از Rune of Death را بدزدد، او با این تکه خنجرهایی ساخت و قاتلینی را تربیت کرد که شبانه وارد پایتخت شدند. آنها توانستند Godwyn را به قتل برسانند! بسیاری از آنها در هنگام فرار کشته شدند ولی در هدف خود موفق شده بودند پس مرگشان اهمیتی نداشت، برای اولینبار یک نیمهخدا کشته شد. از اینجا به بعد تاریخ کمی مبهم است و مشخص نیست درست چه زمانی همهچیز از کنترل ماریکا خارج شد، اما مشخص است که به نظم طلایی و حتی شخص ماریکا صدمات زیادی وارد شد.
در نقطهای، بلافاصله بعد از شب دشنههای سیاه، چند صباحی بعد از آن، ماریکا چکش را برداشت و حلقههای کهن را درهم شکست. او این حلقه را به دستهای از Runeهای کوچکتر تبدیل کرد، بعضی قدرتمند و بعضی نه و آنها را در سراسر جهان پراکنده کرد. راداگون سعی کرد حلقه را ترمیم کند ولی دیگر دیر شده بود و ماریکا هم ناپدید شد. شاید اگر ماریکا میماند نظم را میتوانست در سرزمینهای میانی حفظ کند ولی بعد از شکستن حلقه همه چیز در سرزمینهای میانی بهم ریخت و به حال خود رها شد. راداگون نیز ناپدید شد و نظم طلایی فروپاشید و خلاء قدرت پدید آمد.
نیمهخدایان تکههای قدرتمند Runeهای حلقهی کهن را در اختیار گرفتند. برخی سعی کردند، نظم طلایی را برگردانند و بعضی سعی کردند قدرت را مال خود کنند. برخی میخواستند واقعیت را با کمک Runeها تغییر دهند و برخی دیگر به خدایان بیرونی رو آوردند تا امیال آنها را به سرانجام برسانند. نیمهخدایان هم به دلایل گفته شده کل سرزمینهای میانی را وارد جنگ داخلی کردند که به Shattering معروف است. سرزمینهای میانی به سرعت به قلمروهای کوچک تقسیم شد که هر کدام ارتش خود را داشت. درگیریهای نیمهخدایان به نبرد عظیم بین دو نیمهخدای قدرتمند ختم شد، رادان و مالنیا. آنها روی تپههای شنی Caelid به نبرد پرداختند اما هیچکس بر دیگری برتری نیافت. اگرچه هیچکدام شکست نخوردند و تاثیری نبردشان بر محیط و زمینها برجا ماند. مالنیا و بیماری نفرین شدهاش، سراسر Caelid را دربر گرفت و سربازان هر دو جناح را از بین برد.
Scarlet Rot بیماری است که میتواند بر روی بدن و مغز آسیب جدی وارد کند [با توجه به مطلبی در وب سایت Reddit کاربری اشاره کرده بود که Scarlet Rot ویژگیهای مشترکی با بیماری دیابت دارد؛ اسکارلت رات روندی افزایشی دارد، درست مشابه دیابت، هر دو با سوزنی خاص که خون را بیرون میکشد، میتوانند کنترل شوند، هر دو بیماری در اوج پیشرفت اعضای بدن بیمار را از بین میبرند که منجر به قطع عضو میشود.] رادان آنقدر به اسکارلت آلوده شد که عقلش را از دست داد، اما مالنیا از این پوسیدگی برای غلبه بر رادان استفاده کرد و با این کار اراده و احساس خود را از دست داد و به دستاورد قابل توجهی هم نرسید، زیرا در برابر این مصیبت تسلیم شد.
بعد از این نبرد عظیم جنگهای موسوم به Shattring فروکش کرد ولی سرزمینهای میانی تا حد زیادی نابود شد. در حالی که نیمهخدایان قادر به شکست دادن یکدیگر نبودند به قلعههای خود عقبنشینی کردند. اما بقیه نیمهخدایان سعی کردند با روشی دیگر و یا ارتباط با خدایان بیرونی اهداف خود را پیشببرند. با این حال مشخص نیست حلقهی کهن قابل تعمیر است، نظم طلایی دوباره میتواند قد علم کند، در حالی که نیمهخدایان نامیرا هستند و توانایی غلبه بر یکدیگر را ندارند و سرزمینهای میانی نیز نابود شده است.
درست در همین مقطع هست که Tarnished وارد میشود. این افراد توسط نیرویی عجیب به سرزمینهای میانی فراخوانده شده و با نور Graceها هدایت میشوند. به نظر میرسد که Grace تابع دو انگشتها و در درجهی بالاتر ارادهی بزرگتر است و Tarnished را به سمت نیمهخدایان و بدست آوردن Runeهای قدرتمندشان سوق میدهد. تا بتوانند حلقهی کهن را ترمیم کنند و تبدیل به Elden Lord شوند.
اساساً وظیفهی نیمهخدایان است که این کار را انجام دهند ولی از آنجایی که آنها نتوانستند بر هم غلبه کنند این وظیفه برعهدهی Tarnishedها گذاشته شده است. شما در طول بازی با Tarnishedهای بسیاری روبرو میشوید که هدف شما را دنبال میکنند. اما بعضی از آنها دیگر توانایی دیدن Graceها را ندارند. حال شما زمانی پا به سرزمینهای میانی مینهید که سلطنت ماریکا یک قصه است و حتی Roundtable نیز مکانی مخروبه شده است.
دستورات (Agendas) و خدایان بیرونی
در حالی که هدف شما از بین بردن نیمهخدایان و بدستآوردن Runeهای قدرتمند آنهاست، اتفاقات دیگری نیز در این بین در حال وقوع است. در طول سفر شخصیتهای دیگری را ملاقات میکنید که نقشههای خود را در سر دارند. بسیاری از مردم و Tarnishedها و حتی نیمهخدایان میخواهند که تبدیل به Elden Lord شوند. برخی نیز میخواهند از شما برای رسیدن به اهداف خود استفاده کنند. محرک اصلی شما دو انگشت، عامل ارادهی بزرگتر است ولی دوانگشتها مستقیم نمیتوانند با شما ارتباط برقرار کنند و به همین دلیل Finger Maidenها به کمک شما میآیند، آنها قادر حرکات و زبان بدن دوانگشتها را برای شما تفسیر کنند.
این دوشیزگان متعهد هستند که Tarnishedها را راهنمایی کنند تا از حکمت دو انگشت پیروی کنند و به ارادهی بزرگتر خدمت کنند. آنها همینطور به شما کمک میکنند تا Runeهای خود برای افزایش قدرت خود بهره ببرید. اما شما بازی را بدون دوشیزه شروع میکنید و نمیتوانید Runeهای خود را افزایش دهید و تقریباً محکوم به فنا هستید. خوشبختانه یک زن مرموز به نام Melina به شما کمک میکند به شرطی که او را در هدفش یاری کنید و او را به Erdtree برسانید [ به طور کلی تئوریهای زیادی حول شخصیت Melina وجود دارد، بعضی او را همان Gloom Eyed Queen میدانند که در کالبد این دختر حلول کرده، اگر او را روح نپندارید، بعضی او را نوادهی این ملکه Godskinها میدانند یا بعضی او را دختر Gloom eyed Queen گفتهاند. تئوری دیگری او و Ranni را یک نفر میداند و عدلهی خود را برای این موضوع دارد. البته این دو تئوری که Melina و Gloom eyed Queen با یکدیگر ارتباطی خونی دارند نمیتواند درست باشد و از یک دیالوگِ Melina در پایان Frenzied Flame و چشم چپ او، نمیتوان چنین برداشتی کرد و استدلالی قوی ایجاد کرد. از طرفی Ranni و Melina نیز نمیتوانند یک نفر باشند، زیرا هدفی نامشترک دارند و Melina به صراحت بیان میکند که مادرش درون Erdtree او را بدنیا آورده یا مادرش درون Erdtree سکنا دارد. VaatiVidya یوتیوبر معروف در زمینهی Elden Ring ویدئوهای زیادی تهیه کرده که دیدن آنها را به طرفداران بازی به شدت پیشنهاد میکنم. او دربارهی Melina بر مبنای سلاح این دختر که قابل دریافت در بازی است و آیتم پروانهی سوزان که در جای جای بازی قابل جمعآوری است، چنین استدلال میکند که Melina فرزند سوم Radagon و Marika است. این فرزند سوم را Marika به نحوی پنهان کرده، حال از دست Radagon یا ارادهی بزرگتر، یا هر دو زیرا این دختر میتواند خود را بیافروزد (پروانههای سوزان به صراحت این موضوع را تایید میکنند). ماریکا از این دختر برای به ثمر رساندن هدف Tarnishedها که همان به آتش کشیدن Erdtree و از میان بردن انسداد ورودی آن است بهره برده است یا Melina هدف وجودی خود را در به سرانجام رساندن این عمل میداند و این موضوع را به صراحت قبل از به آتش کشیدن خود بیان میکند. از طرفی Miquella و Malenia هر دو، دو پروانه که نماد آنهاست را دارا میباشند. Aeonian Butterfly که نماد Malenia میباشد و Nascent Butterfly که نماد Miquella است. در کنار اینها Smoldering Butterfly را داریم از آنجا که دو مورد قبل در بازی هر یک نماد یکی از فرزندان Radagon و Marika هستند، مورد سوم نیز جزء Melina نمیتواند ارجاع دیگری داشته باشد، موضوعی که در ویدئوی VaatiVidya با دلیل دربارهاش صحبت شده است. دربارهی اینکه Melina مانند ارواح است دلیلش این است که چون میتواند خود را مشتعل کند به مرور بدنش از بین رفته است. به طور کلی تئوری VaatiVidya دربارهی بازی Elden Ring طرفدار زیادی دارد و مورد قبول واقع شده است. با توجه با کاراکتر Mesmer The Impaler و رابطهی او با ماریکا تئوری VaatiVidya نیز توسط خود او رد شده است و اکنون قویترین تئوری دربارهی Melina احتمالاً همانی است که خودش بیان میکند، سوزاندن Erdtree و باز کردن مسیری برای از بین بردن Elden Beast.]. در ادامه ارادهی بزرگتر از شما میخواهد که حلقهی کهن را ترمیم کنید، اما درحالی که افراد زیادی در جهت رسیدن به مقام Elden Lord با هم رقابت میکنند اما همگی آنها هدف یکسانی را دنبال نمیکنند. سرزمینهای میانی بدون صاحب و ویرانهای است که برای تسخیر شدن کاملاً محیاست.
با اینکه ارادهی بزرگتر سالیان سال است که در این سرزمین پرستیده شد و آن را تحت امر خود دارد ولی خدایان بیرونی دیگری نیز وجود دارند و پیروان آنها نیز برای کنترل این سرزمین در حال کوشش هستند. اگر در اینباره به کاووش در درون بازی بپردازید با بسیاری از آنها روبرو خواهید شد. به عنوان مثال، اگر در سرزمین Malenia و درباره Scarlet Rot جستجو کنید درمییابید که این بیماری مربوط به خدایی بیرونی است که Rot نامیده شده و با پرستندگانش کامل میشود. همینطور شما Three Finger را ملاقات میکنید که عامل خدایی بیرونی است که کاملاً مخالف نظم طلاییِ ارادهی بزرگتر است و تلاش میکند تا هرجومرج را در سرزمینهای میانی بگستراند. هرچه دربازی پیش میروید اشارات بیشتری درباره خدایان بیرونی خواهید یافت و کشف اهداف آنها مسائل و راز و رمزهای بازیِ Elden Ring را بیشتر نمایان میکند. البته افرادی هم هستند که میخواهند از کنترل خدایان بیرونی رها شوند. همچنین گروهی از نیمهخدایان را خواهید یافت که از نژاد Empyrean هستند درست مانند ماریکا که دوانگشتها آنها را کاندید رسیدن به مرتبهی خدایی قرار دادهاند تا جایگاه ماریکا را بگیرند. درباره ماهیت و قوانین حاکم بر این Empyreanها چیزی نمیدانیم، اما میدانیم که آنها کاندید جانشینی ماریکا هستند و هنگامی که شخصی به عنوان Empyrean انتخاب شد، یک سایه دریافت میکند که نیمهانسان و نیمهگرگ است و کاملاً به او وفادار، مانند Malekith برای ماریکا. Empyreanهایی که دربازی آنها را میشناسیم، مالنیا و برادرش میکولا، همچنین رانی دختر رنالا و راداگون هستند. در این میان Empyreanهای دیگری نیز وجود دارند که چیزی از آنها نمیدانیم، شخصیتی که از آن به نام ملکهی غروب چشم (Dusk-Eyed Queen) یاد شده است. بنابراین با این گروهها طرف هستیم، نیمهخدایانی که میخواهند در کنار ماریکا باشند و نظم طلایی را برگردانند، گروههای که میخواهند حلقهی کهن را براساس باورهای خود شکل دهند و Empyreanهایی که میخواهند جایگاه ماریکا را به عنوان خدا تصاحب کرده و جانشینش شوند.
بنابراین در طول سفر خود در سرزمینهای میانی با افراد مختلفی روبرو میشوید و صحبت میکنید که برخی برای رسیدن به خواستههای خود به شما دروغ میگویند، دیگران سعی میکنند شما را بکشند تا آنچه را که دارید بگیرند و همگی میخواهند Elden Lord شوند تا قدرتی که این سِمت به همراه دارد را تصاحب کنند. اینکه با چه کسی صحبت میکنید و چه هدفی را دنبال میکنید و چه کسی را از سر راهتان برمیدارید کاملاً به خودتان بستگی دارد. کاری که شما در EldenRing انجام میدهید میتواند مانند داستان گیج کننده باشد، پس برای دانستن این اتفاقات و آنچه در حال رخ دادن است و پیبردن به تاریخچهی هر مکان با ما در طول مجموعه مقالات داستان بازی Elden Ring همراه باشید.
قسمت بعدی: داستان و تاریخچه منطقه Limgrave
امیدواریم از مطلب” داستان کامل بازی ELDEN RING ” لذت برده باشید تا بعد…
ناموسا از این مقاله کامل تر داریم؟
عالی بود ، اصلا فکرش هم نمیکردم ، عجب مقاله ای بود، خیلی ممنون
جدی میگم کارتون درسته
ممنون از نظرتون امیر جان