It is that sneaky, rat-bastard, 24/7 voice.

اون صدای لعنتی که 24 ساعته تو گوشته.

You know what I am talking about.

میدونید دارم راجع به چی صحبت میکنم.

That voice that tells you you are not good enough.

اون صدا به شما میگه که به اندازه کافی خوب نیستید.

Not good enough for what? Not good enough to be what? President of the United States?

به اندازه برای چی خوب نیستید؟ به اندازه کافی خوب نیستید که رییس جمهور امریکا نشدید؟

Maybe you are not that good, but now are you good enough to deserve your share of basic human happiness?

شاید به اون اندازه خوب نباشید اما الان آیا به اون اندازه خوب هستید که شایستگی اولین فاکتور هر انسانی بنام شادی رو داشته باشید؟

Are you good enough to be okay with who and what you are?

آیا به اندازه خوب هستید که با کسی و چیزی که هستید کنار بیاین؟

I say yes.

من که میگم بله.

But it doesn’t matter what I say.

اما مهم نیست من چی میگم.

It is your voice, which means you are the one that hears it. Which means you are the only one that can fight it.

صدای تو، که همون صدایی که میشنوی هستی. یعنی اینکه نو تنها شخصی هستی که میتونی باهاش بجنگی.

Jesse, we never hear from you.

جسی، ما اصلا هیچی ازت نشنیدیم.

What is going on? you can tell me I am full of shit. It is okay. I don’t mind.

قضیه چیه؟ میتونی بگی که دارم مزخرف میگم. باشه. مشکلی نیست.

Just come on. Let us in on it.

فقط بجنب. خودتو خالی کن.

So, like , what makes you the expert?

خب، کی گفته که تو کارشناسی؟

I don’t think I ever said I was that.

من هیچ وقت چنین ادعایی نداشتم.

But you are the one sitting here telling us thus and so , be happy, forgive yourself, blah, blah, blah.

اما الان تو اینجا نشستی و داری به ما میگی فلان و بَهمان، شاد باش ، خودتو ببخش، وِر وِر وِر.

Have you ever really hurt anybody?

تا به حال به کسی صدمه رسوندی؟

I don’t just mean disappointed your mother or whatever.

منظورم مادرت نیست که مثلا ناامیدش کرده باشی یا از قبیل چیزا.

But did you ever really hurt someone?

اما به کسی صدمه وارد کردی؟

I killed my daughter.

دخترمو کشتم.

It was July 18th, which is my birthday.

هجدهم جولای بود، روز تولدم.

I was high on cocaine and I was drunk. Cocaine was not an issue. I had bought myself two grams as a birthday present.

کوکایین زده بودم و مست بودم. کوکایین مسئله نبود. برای خودم دو گرم به عنوان هدیه تولد خریده بودم.

I had plenty left. But I was out of vodka.

ازش زیاد مونده بود. اما، مشروب تمام کرده بودم.

Where instead of selling liquor in the supermarkets they have these abc stores, which close at 5 pm and right then it was like 4:42 .

جایی که بجای فروش مشروبات الکلی فروشگاه های ا بی سی داشتند که ساعت 5 می بست. و درست اون موقع ساعت 4:42 بود.

I am arguing with my wife.

داشتم زنم رو متقاعد میکردم.

Come on. Go to the abc for me, it is my birthday.

برو دیگه. تولد منه.

They are not going to sell it to me. And she is saying no, no .

اونا اون رو به من نمیفروشند. و اون مدام میگفت نه.

So I am pissed. And the clock is ticking. So, I jump in my truck.

قاطی کردم و ساعت داشت به 5 نزدیک میشد. پریدم تو وانتم.

She is my 6-year-old daughter. She is playing at the end of the driveway.

دخترم 6 سالش بود. داشت دم در بازی میکرد….