داستان کامل سریال Better Call Saul / تا فصل پنجم
بلاخره بعد از دو سال انتظار نوبت به فصل جدیدِ یکی از موفقترین سریالهای چند سال اخیر تلوزیون محصول شبکهی AMC است که پنج فصل از آن در سالهای پیش از سال 2015 تا 2020 منتشر شده بود. در این مطلب قصد داریم در مورد داستان فصلهای پیشین سریال Better Call Saul جهت یادآوری اتفاقات مهم گذشته صحبت کنیم، تا بهتر بتوانید فصل جدید را آغاز کنید. (که چند روز دیگر آغاز خواهد شد) با سایت ساعت هفت با ” داستان کامل سریال Better Call Saul ” همراه باشید.
ارسال اولیه: ۱۲ اسفند ۱۳۹۸
به روز شده: ۳۱ فروردین ۱۴۰۱ (به خاطر انتشار فصل ششم به روز شد)
برای خواندن مطالب دیگر ما در مورد سریالهای مختلف به لیست بهترین سریال ها مراجعه کنید…
در مورد Breaking Bad : بررسی سریال Breaking Bad / تغییری باورنکردنی
همچنین در مورد Better Call Saul بخوانید: بررسی سریال Better Call Saul فصل پنجم / معجونی بریکینگ بدی
معرفی شخصیت ها و بازیگران سریال Better Call Saul
مطالب مشابه:
معرفی شخصیت ها و بازیگران سریال The Witcher (جدید)
معرفی شخصیت ها و بازیگران اصلی سریال Money Heist (جدید)
معرفی بازیگران و شخصیت های اصلی سریال See
معرفی شخصیت ها و بازیگران اصلی سریال Vikings
معرفی شخصیتهای انیمه Attack on Titan / حمله به تایتان
معرفی شخصیتهای اصلی سریال The Mandalorian
معرفی شخصیتها و بازیگران اصلی سریال Peaky Blinders
مروری بر داستان پنج فصل اول سریال Better Call Saul
(شامل اسپویل می باشد برای یادآوری اتفاقات مهم)
“نگاه کوتاه”
سریال Better Call Saul اسپین-افی از سری بریکینگ بد است که شاید نتواند به طور کامل آن داستانِ قدرتمند، شخصیت پردازی، دیالوگ و جادویی که در تک تک لحظات داستانِ بریکینگ بد وجود داشت و از آن به عنوان یکی از بهترین سریالهای تاریخ (حتی بهترین) بوجود آورد را برایمان زنده کند و شاید نتواند جای خالی بریکینگ بد را به صورت کامل در قلبمان بگیرد، اما حداقل میتواند شکافِ به جا مانده از این سریال را کمی برایمان پُر کند و ما را به همان فضای دوست داشتنی ببرد و بار دیگر با شخصیتهای سریال که خاطرات زیادی با آنها داریم، همراه سازد.
به گذشتهی ساول میرویم و مسیرِ تبدیل شدنش از جیمز مک گیل؛ یک فرد کلاه بردارِ ساده ولی خوش قلب به ساول گودمن؛ یک وکیل خبره، حیله گر و کلاه بردار که وکالت خلافکارها را بر عهده میگیرد، را نظاره میکنیم…
” فصل اولِ سریال بهتره با ساول تماس بگیری “
داستان کامل سریال Better Call Saul
داستانِ سریال Better Call Saul در مورد ساول گودمن است. در سریال Breaking bad دیدیم که Saul یک وکیلِ کلاش بود که برای رسیدن به منافع و پول، حتی به خلافکاران کمک میکرد و از طریق این راه امرار معاش مینمود. دیدیم که او چطور به “والتر وایت” و “جسی پینک من” در مسیرشان به سمت تبدیل شدن به هیولاهای تولیده کنندهی شیشه کمک کرد. اما اتفاقات آخر سریال او را در مسیر تازهای قرار داد و حالا او باید گذشته خود را فراموش کرده و تبدیل به انسان جدیدی شود. او با نامی جعلی و هویتی تازه مشغول به کار در یک مغازه ی فست فود فروشیِ کوچک شده است… و ما با فلش بکهایی به گذشتهی او می رویم و مسیرِ تبدیل شدنش از جیمز مک گیل (که به جیمی معروف است) ؛ یک فرد کلاه بردارِ ساده ولی خوش قلب به ساول گودمن؛ یک وکیل خبره، حیله گر و کلاه بردار که وکالت خلافکارها را بر عهده میگیرد، را نظاره میکنیم…
یک درگیری درونیِ دائمی در دورههای مختلف زندگی جیمی برای رسیدن به موفقیت وجود دارد و در این مسیر برادر بزرگ تر او چالز مک گیل (که به چاک معروف است) را ملاقات میکنیم، شخصی که یک وکیل بسیار موفق است و شرکت HHM که یکی از بزرگترین شرکت های وکالتی ایالت نیومکزیکو در آمریکاست را تاسیس کرده است. اما در مقابل جیمی مسیر خودش را میرود. مسیر منحرف، پر از کلاه برداریهای کوچک و خوش گذرانیهای زودگذر که باعث میشود برادرش چاک که انسان موفقی است را، از او دور کند. اما وقتی جیمی در یکی از همین خوشگذرانیها به دردسر میافتد و زندانی میشود. پس جیمی مجبور است تا از برادرش کمک بگیرد و چاک نیز او را نجات داده و وارد شرکتش میکند.
بعد از ورود جیمی به شرکت، او به عنوان نامه رسان مشغول کار میشود. اما جیمی وقتی موفقیت چاک را میبیند، تلاشش را برای تغییر خود بیشتر میکند. او در آزمون وکالت شرکت کرده و در کمال ناباوریِ همه از جمله برادرش قبول میشود. او تبدیل به یک وکیل شده اما هر چه تلاش میکند در شرکت HHM به عنوان وکیل استخدام شود سنگی جلوی پایش گذاشته میشود و هیچ وقت اجازهی ورود به شرکت به عنوان وکیل را بدست نمیآورد. او در شرکت با زنی به نام “کیم وکسلر” که او نیز وکالت میخواند آشنا میشود. آن دو همیشه رابطهی دوستی خوبی در طول سریال با هم دارند و پشتیبان هم هستند و این پشتیبانی در فصلهای متمادی ادامه پیدا کرده و دوستی آنها تبدیل به نوعی عشق میشود.
چندین سال بعد، چالز مک گیل دچار یک مشکل عجیب و غریب میشود و او را به جیمی وابسته میکند. مشکل جریانهای مغناطیسی است که در محیط وجود دارد! که البته این یک مشکل روانی محسوب میشود و او به هیچ عنوان هیچ حساسیتی نسبت به هیچ وسیله الکترونیکی یا برقی ندارد ولی ذهن او انگار او را به دام انداخته است. او در مواجهه با هر چیزِ برقی دچار تنگی نفس، صوت کشیدن گوش، تاری بینایی و این گونه اختلالات جسمی میشود و همین باعث شده دیگر نتواند شغل خود را به عنوان یک وکیلِ زِبر دست ادامه دهد و در خانه، خود را در تاریکی، بدون برق و وسایل الکترونیکی حبس کند. جیمی شخصی است که از او حمایت میکند و پشت او را گرفته است تا به نوعی گذشته اشتباه خود را برای برادرش جبران کند.
دیگر جیمی مک گیل بودن آن آدم ساده و بدون ریا، برایش کارساز نیست. او باید تبدیل به ساول گودمن شود تا مثل او که همیشه در مسیر زندگیش بازی خورده است… حال او قانون را بازی خود قرار دهد و مسیرهای مخفی دور زدن قانون را به خلافکاران بیاموزد.
رفتارهای چاک باعث بوجود آمدن مشکلاتی در درون جیمی شده است. رفتار او بر روی زندگی جیمی تاثیرات منفیِ زیادی میگذارد. تحقیر کردن افراد و بزرگ جلوه دادن خود در برابر دیگران باعث میشود که جیمی همیشه در درونش دچار عقده و کمبود باشد. رفتار نادرست برادرش با او مسیر را برای کج رویهای او هموارتر میکند. هر چه که جیمی میخواهد به سمت مسیر درست قدم بردارد انگار گذشته او جلویش را میگیرد و نزدیکترین کس او یعنی برادرش که باید حامی او باشد جلوی پایش سنگ میگذارد. همین مسئله جیمی را دل آزرده کرده و آنها را از هم دور میکند. جیمی وقتی مردان قانونی را میبیند که حق را ناحق میکنند دیگر از مسیر حق خارج شده و برای خودش در مسیری کاملا جدید اسم و رسمی جدید میسازد. دیگر جیمی مک گیل بودن آن آدم ساده و بدون ریا، برایش کارساز نیست. او باید تبدیل به ساول گودمن شود تا مثل او که همیشه در مسیر زندگیش بازی خورده است… حال او قانون را بازی خود قرار دهد و مسیرهای مخفی دور زدن قانون را به خلافکاران بیاموزد.
چاک در حقیقت یک آدم خودخواه و خود بزرگ بین است که حتی موفقیت برادرش را نیز نمیخواهد ببینید و یا بپذیرد. او همیشه با نگاهی تحقیرآمیز به جیمی نگاه کرده است. همیشه جیمی یک دلقکِ مزاحم برای او بوده است که همه او را بیشتر از چاک دوست داشتهاند. پس او همیشه در طول مسیر زندگیِ جیمی به جایی که پشتش باشد سدِجلوی راهش میشود. او هیچ وقت نمیخواست جیمی وکیل شود. چرا که از نظر او وکیل شدن چنین فردِ کلاشی برای جامعه و قانون خطرناک است. او فکر میکند که جیمی عوض نمیشود اما هر کسی توانایی عوض شدن و بهتر شدن دارد اما رفتارِ اشتباه چاک خود به بدتر شدن جیمی کمک میکند. اعتماد نداشتن، تحقیر کردن، کوچک شمردن، اینها تنها یک سری کلمات نیست اگر بیملاحظه باشیم به راحتی میتوانیم به مسیرِ زندگی دیگران لطمه وارد کنیم. فرقی ندارد که چه تحصیلاتی داشته باشیم یا چقدر روشن فکر باشیم. فقط اگر در مسیرِ زندگی یک طرفه قضاوت کنیم میتوانیم یک مسیر کج و منحرف را برای دیگران خلق کنیم.
در سریال Better Call Saul با شخصیتهای دیگری از دنیای بریکینگ بد همراه میشویم. مثلا با شخصیت “ مایک آرمانتراوت ” اینبار از زاویهی جدیدتری آشنا میشویم و با چگونگی آشنایی و ورود او به دار و دسته “گاس فرینگ” آشنا میشویم. در سریال وارد زندگی شخصی او میشویم و بیشتر با داستان زندگی او از نزدیک آشنا شده و بعد چگونگی تبدیل شدنش به خلافکار و محافظ حرفهای و روش متصل شدن او به “گاس فرینگ” را میفهمیم. او یک پلیس فاسد بود و پسرش توسط گروهی به قتل میرسد و هم اکنون در کنار عروس و نوهاش زندگی را میگذراند و برای اینکه کسی مشکوک نشود به عنوان پارکبان در ادارهی پلیس شهر کار میکند ولی در اصل او یک حرفهای است که ماموریتهایی برای پول انجام میدهد و برخی ماموریتها را نیز برای جیمی در طول فصل اول انجام داده و جیمی نیز در مقابل وکالت او را در برخی قسمتها بر عهده میگیرد.
وقتی جیمی در اواخر فصل اول یک پرونده ی بزرگ را کشف میکند، آن پرونده را به شرکت HHM میآورد. اما باز چاک جلوی پای او سنگ میگذارد و مانع ورود او به عنوان وکیل به شرکت میشود. اما به خاطر بزرگ بودن پرونده HHM مجبور میشود با شرکت دیگری به نام “دیویس اَند میِن” همکاری خود را آغاز کند. وقتی وکیل های “دیویس اَند میِن” متوجه رابطه خوب جیمی و وکلای سالخوردهاش میشوند و البته به درخواست “کیم وکسلر” به او پیشنهاد همکاری به عنوان وکیل در پرونده را میدهند.
” فصل دومِ سریال بهتره با ساول تماس بگیری “
داستان کامل سریال Better Call Saul
به یکباره زندگی جیمی تغییر میکند. دفترش در پشت یک مغازه مانیکور و ماساژِ پای چینی به یک خانه بزرگ و ماشین کهنه او به یک مرسدس بنز تبدیل میشود و زندگی روی خوشش را به جیمی نشان میدهد.
در فصل دوم با کش مکش درونی جیمی رو به رو میشویم. او برای مدتی به سمت دنیای کلاه برداریِ سابق کشیده میشود و از وکالت دست می کشد. او خود را آزاد میبیند و به خوش گذرانیهای سابق خود دست میزند و در برخی از این خوش گذرانیها کیم نیز او را همراهی میکند. هنوز پیشنهاد شرکت “دیویس اَند میِن” به او پا برجاست و فشار و اسرار کیم او را به این شرکت وصل میکند. به یکباره زندگی جیمی تغییر میکند. دفترش در پشت یک مغازه مانیکور و ماساژِ پای چینی به یک خانه بزرگ و ماشین کهنه او به یک مرسدس بنز تبدیل میشود و زندگی روی خوشش را به جیمی نشان میدهد. اما کار روزمره و قوانین یک شرکت بزرگ جلوی آزادی و بلندپروازی های او را گرفته است و او نمیتواند وضعیتی که گرفتار شده است را تحمل کند. پس از شرکت بیرون آمده و به وکالت خصوصی دست میزند.
داستان اصلی فصل دوم به جز کش مکشهای درونی جیمی به دو بخش تقسیم میشود. اولی داستان “کیم وکسلر” که به خاطر اشتباه جیمی در پخش بدون اجازه تبلیغات در شرکت ” دیویس اَند میِن”، او در HHM نزول درجه میگیرد چرا که اسرار او باعث پیوستن جیمی به آن شرکت شده و او به بایگانی میرود. ولی کیم پر تلاشتر از آن است که جا بزند پس با یک بانکِ در حال توسعه به نام “مسا ورده” تماس میگیرد و وکالت آنها را برای HHM جور میکند. اما حتی این پیروزی نیز “هاوارد هملین” را راضی نمیکند که او را به کار قبلیش بازگرداند. در همین کشمکشها جیمی به کیم پیشنهاد کار در دفتری مستقل میدهد و این پیشنهاد کیم را به فکر فرو میبرد.
همین موضوع کیم را به فکر جدایی از HHM میاندازد. او از HHM جدا شده و میخواهد پرونده “مسا ورده” را برای خودش بردارد. اما اینبار نیز چاک پیشدستی میکند و پرونده را برای شرکت HHM نگه میدارد. جیمی که از دستِ برادرش بسیار ناراحت است به قصد ملاقات او وارد خانهاش میشود. چاک به خاطر مریضیاش روی کاناپه به خواب رفته است و وقتی او پروندههای “مسا ورده” را میبیند نقشهای به ذهنش خطور میکند او پلاک آدرس یکی از شعب جدید بانک را که قرار است به زودی افتتاح شود و شرکت HHM باید کارهای حقوقیش را انجام دهد را تغییر میدهد. همین تغییر برای چاک و شرکتش مشکل میآفریند و بار دیگر پرونده “مسا ورده” به کیم بازگردانده میشود. در ادامه شک و شبههی چاک نسبت به جیمی را میبینیم و درگیری که بین این دو بوجود میآید. در آخر چاک با ترفندی اعتراف به تغییر اعداد توسط جیمی را ضبط میکند… او مریضی خود را تشدید میکند و میگوید، میخواهد به خاطر هواس پرتی از شرکت HHM خارج شود. همین مسائل دل جیمی را به رحم میآورد و او اعتراف میکند که او پرونده را دستکاری کرده است. ولی در این حین چاک در حال ضبط صدای او می باشد و تمام این اتفاقات یک نقشه بود.
داستان دیگر فصل دوم در مورد “مایک آرمانتراوت “ و ماموریتهایش میباشد. او با شخصی به نام “ ناچو وارگا ” آشنا میشود که از دارو دسته “توکو و هکتور سالامانکا” میباشد که در کار پخش مواد مخدر بخصوص شیشه هستند. “ناچو وارگا ” میخواهد سرِ “توکو سالامانکا” را زیر آب کند پس مایک را که در یکی از ماموریتهایش با او آشنا شده بود استخدام میکند. مایک توکو را نمیکشد بلکه با حقهای او را به زندان میاندازد. با زندانی شدن توکو، هکتور به سراغ او میآید و نوه و عروسش را بوسیله “لئونل و مارکو سالامانکا” برادرزادههای دوقلواش به مرگ تهدید میکند که با گردن گرفتن اسلحه از مجازات چند ساله توکو کم شود. مایک به ناچار این مسئله را قبول میکند ولی به خاطر تهدید کردن نوه و عروسش از سالامانکاها کینه به دل میگیرد. پس مایک نقشههایی برای صدمه زدن به گروه سالامانکا و همینطور کشتن هکتور میکشد. در آخر وقتی که او قصد کشتن هکتور را دارد اتفاقی میافتد که مسیرش را تغییر میدهد…
” فصل سومِ سریال بهتره با ساول تماس بگیری “
ماجراهای فصل سوم دقیقا بعد از اتفاقات ضبط اعترافات جیمی توسط چاک ادامه پیدا میکند. چاک بوسیله این مدرک علیه جیمی شکایتی تنظیم میکند تا او را به جعل سند و کلاهبرداری متهم کند. جیمی و کیم که کاملا مستقل شدهاند، در دفتری که اجاره کردهاند برای خودشان وکالت میکنند و با مشکلات مستقل شدن دست و پنجه نرم میکنند. در این فصل با مایک نیز همراه میشویم، آخر فصل قبل دیدیم که او قصدِ کشتنِ هکتور را داشت ولی شخصی با صدا در آوردن بوق ماشینش و گذاشتن ورقی که روی آن نوشته بود “نکن” جلوی او را گرفته بود. حال باید او بفهمد چه کسی به دنبال اوست. جیمی وقتی متوجه میشود که چاک صدای اعترافات او را ضبط کرده است، با عصبانیت به خانه او میرود و در را شکسته و ضبط صوت را میشکند. اما این نیز یکی دیگر از حیله های چاک محسوب می شد و او با استخدام یک کارآگاه خصوصی به عنوان شاهد جیمی را به خاطر ورود غیر قانونی به خانهاش و آسیب رساندن به اموالش زندانی و دادگاهی میکند.
” برادر من، آدم بدی نیست. او آدمِ خوش قلبی هستش. فقط… نمیتونه به خودش کمک کنه… و بقیه باید با عواقب کارهاش زندگی کنن”
شکایت چاک نسبت به جیمی، هم به خاطر ورود غیر قانونی به خانه او و هم کلاه برداری به دادگاه مخصوص جرائم وکلا کشیده میشود تا برای همیشه جلوی وکالت جیمی گرفته شود. کیم وکالت او را بدست میگیرد تا در دادگاه او را از اتهام های چاک نجات دهد. در دادگاه جیمی ترفندی می زند و یک باطری را در جیب چاک میگذارد بدون اینکه او متوجه بشود. بیماریِ حساسیت به الکترو مغناطیس چاک که اصرار میکند یک بیماری جسمی است رو میشود و مشخص میشود که یک بیماری روانی است و حرف و تهمتهایش زیر سوال میرود. اینجا یک موفقیت برای جیمی و کیم بوجود میآید و دادگاه فقط حکمِ تعلیق ۱۲ ماهه از کار وکالت برای جیمی میبُرد.
حال جیمی مجبور است برای تامین مالی خود دست به کارهای مختلفی بزند. در اولین کار خود یک تبلیغ برای فروش دیگر تبلیغات در تلوزیونش درست میکند و برای اولین بار از اسمِ “سال گودمن” استفاده میکند. همزمان با اینکار او برای در آمد بیشتر دست به هر کاری میزند از جمعآوری زباله بگیرید تا فروش گوشیهای یکبار مصرف… او همه تلاشش را برای بقا انجام می دهد. بعد از دادگاه عذاب وجدان کیم نسبت به کاری که با چاک کردند به او فشار میآورد. خود چاک نیز در وضعیتِ کاملا بحرانی قرار دارد و به خود فشار میآورد تا با بیماریاش مقابله کند.
از طرفی مشکلات جیمی بیشتر میشود و تمام خدمات بیمهای او نیز معلق میشود. جیمی تلاش میکند تا با پولی که بواسطه پروندهای که برای HHM درست کرده بود خود را از منجلاب بیپولی نجات دهد. از طرف دیگر چاک نیز به خاطر مشکلاتی که بعد از دادگاه با HHM پیدا کرده است و فشاری که “هاوارد هملین” برای بازنشسته کردن او بعد از رسوایی در دادگاه به او آورده بود، قصد شکایت از HHM را دارد تا جلوی بازنشسته شدن خود را بگیرید و یا غرامت سنگینی از شرکت دریافت کند. او بیش از حد به خود فشار میآورد و میخواهد خود را عادی جلوه دهد ولی از درون در حال متلاشی شدن است. هاوارد در اخر از پول شخصی خود پولی به چاک میدهد تا تمام قضیه بین آنها به نوعی تمام شود و شراکتشان به پایان برسد. تمام تلاش جیمی برای نگهداشتن دفتر بیفایده میشود و در آخر جیمی و کیم دفترشان را به خاطر مشکلات مالی میبندند.
“کیم وکسلر” به کارِ خود روی پرونده “مسا ورده” ادامه میدهد. او در تمام سختیها در کنار جیمی میماند و حتی در دادگاه به عنوان وکیل از او پشتیبانی میکند. اما کیم بیش از حد خود را غرق کرده و به تنهایی فشار زیادی را زیر پرونده ی “مسا ورده” تحمل میکند. همین فشار در انتهای این فصل به یک تصادف بزرگ برای او تبدیل میشود که مدتی او را خانه نشین میکند. در مدت خانه نشینی جیمی از او پرستاری میکند و کیم برای اینکه فشار زیادی به خود آورده و ممکن بود جان کسی را به خطر بیندازد عذاب وجدان میگیرد.
” نمیخوام به احساسات آسیبی بزنم… ولی حقیقتش اینه که تو هیچوقت اون قدرها برام مهم نبودی…”
جیمز مک گیل در اواخر سریال باز میخواهد ارتباطش با چاک برادرش را بهتر کند و برای معذرت خواهی به خاطر اتفاقاتی که افتاده به پیش او میرود. چاک همه چیز را عادی نشان میدهد. وسایل الکترونیکی دوباره در خانه روشن شده و حال او بسیار خوب است. او عذرخواهی جیمی را قبول نمیکند. در اصل بیماری ذهنی چاک از درون در حال بلعیدن اوست. چاک با حرفهایش جیمی را ناامیدتر و بیهویتتر میکند. ” نمیخوام به احساسات آسیبی بزنم… ولی حقیقتش اینه که تو هیچوقت اون قدرها برام مهم نبودی…” شاید واقعیترین حرفی که در کل سریال چاک به جیمی زد همین جمله بود و این احساس واقعی این برادر را نسبت به جیمی نشان میدهد. مشکلات روانی چاک بعد از این بیشتر و بیشتر میشود. او به جان خانه میافتد و تمام سیم کشیهایش را بیرون میکشد چون احساس میکند از جایی میدان مغناطیسی ساطع میشود. این بخشها با آهنگهای احساسی بیننده را با مسیر داستانی هم جریان میکند. چاک تنها، خسته و تهیتر و مریضتر از هر زمانی است و با انداختن چراغ نفتی، خانهاش را وقتی خودش نیز درونش است به آتش میکشد…
اما داستان مایک در این فصل؛ مایک متوجه میشود فردی در ماشینش یک ردیاب کار گذاشته است و کارهای او را زیر نظر دارد پس او به دنبال این شخص میرود. در این جستجو او به “رستوران رنجیرهای لس پالوس هرمانوس” که برای فروش جوجه سوخاری معروف است میرسد و بلاخره ما با “گاس فرینگ” رو به رو میشویم. کسی که در پشت پرده رستورانهای زنجیرهایِ معروفش تولید و توزیع مواد مخدر شیشه را انجام میدهد. خودِ “گاس فرینگ” یک مشکل قدیمی با هکتور دارد پس بدش نمیآید که به نوعی مایک جلوی پای آنها سنگ بگذارد و کارشان را کساد کند ولی او دوست ندارد که هکتور به دست مایک کشته شود… گاس به مایک پیشنهاد کار و پولشویی پولش که از ماموریتهای غیرقانونی مختلف بدست آورده را می دهد و مایک به دار و دسته گاس فرینگ ملحق میشود…
در فصل سوم در بخشهایی داستانِ ” ناچو وارگا “را پیگیری میکنیم. او به خاطر فشارهای هکتور که میخواهد یک راه ارتباطی جدید برای توزیع مواد از طریقِ تجارت پدر او ایجاد کند تحت فشار است. پدر ناچو یک ادم ساده است که یک مغازه خیاطی دارد پس او نمیخواهد پدرش را درگیر ماجراهای کثیف مواد مخدر بکند. پس او تصمیم میگیرد تا هکتور را از پیش رو بردارد و برای اینکار از یکی از کسانی که قبلا قرص میخرید به نام “دَنییل ورمالد” کمک میگیرد. او قرار است با تغییر قرصهای قلب هکتور او را بکشد. مایک که چندین بار در ماموریتهایش با “دَنییل ورمالد” کار کرده بود. متوجه موضوع میشود و به ناچو در مورد این کار هشدار می دهد. هکتور با فشار زیاد به ناچو، کار و کاسبی موادش را به مغازه پدر او میکشاند. ولی بلاخره نقشه ناچو جواب میدهد و به خاطر داشتن مشکل قلبی هکتور و نرسیدن قرصها به او، او سکته میکند…
” فصل چهارمِ سریال بهتره با ساول تماس بگیری “
داستان کامل سریال Better Call Saul
” جیمی: بفرما ،تا یه مرد زمین خورد بهش لگد بزن… کیم: جیمی، تو همیشه زمین خوردهای…! “
فصل چهارم جیمی با خانه آتش گرفته چاک و مردنش در همان دقایق ابتدایی فصل رو به رو میشود. مراسم ختم او و احساس ندامتی که جیمی به خاطر از دست دادن برادرش دارد. وقتی که او متوجه میشود که تمام افزایش مشکلات و حتی خودکشی چاک از آنجایی آغاز میشود که بیمهاش قطع شده است، بیشتر به هم میریزد چرا که او مشکل روانی چاک را از روی حرصی که نسبت به او داشت به بیمه گفته بود و در کل فهمیدن این موضوع او را بیشتر از درون متلاشی میکند اما در ظاهر به روی خود نمیآورد و عادی رفتار میکند.
او برای انحراف ذهنش به بدنبال کار جدیدی میگردد تا در طول تعلیقِ وکالتش آن را انجام دهد. پس جیمی به آگهیهای مختلفی سر میزند ولی در نهایت فروشندگی در یک مغازه موبایل فروشی را بدست میآورد اما مغازه در منطقهای است که مشتریی وجود ندارد. پس او مثل همیشه نقشهای می کشد. ” چه کسی حرفهای شما رو میشوند؟ نیاز به محیط خصوصی دارید؟ اینجا به شما محیط خصوصی میفروشیم!” پس او فروش گوشیهای یکبار مصرف را شروع میکند و با حقههایی که بلد است فروش خوبی مخصوصا از طریق فروش به خلافکاران، بدست میآورد. در طول سریال میبینیم به مرورِ زمان علاقه و کششی که بین کیم و جیمی وجود داشت کم میشود و بعد از مدتی زندگی در کنار هم، همه چیز به روزمرگی تبدیل میشود. فاصله و شکاف آنها بیشتر میشود و هرکس به سمت زندگی خود کشیده میشود.
جیمی در شبی که مشغول فروش گوشیهای یکبار مصرف در خارج از مغازه است توسط عدهای مورد حمله قرار میگیرد. به خاطر همین یک محافظ به نام “هیول” برای خودش دست و پا میکند. آنها با هم به فروش گوشیهای یکبار مصرف در پشت ماشین جیمی میپردازند. اما یک روز پلیسی با لباسِ شخصی به سراغ جیمی میآید و از او میخواهد جای دیگری گوشیهایش را بفروشد. وقتی هیول پلیس را در حال جر و بحث با جیمی میبینید به خاطر اینکه فکر میکند جیمی در خطر است به پلیس لباس شخصی از پشت حمله میکند و توسط پلیس به خاطر ضرب و شتم دستگیر و دادگاهی میشود.
در دادگاه کیم وکالت هیول را به دست میگیرد. وکیل مدافع ۲ سال زندان برای هیول میخواهد. ولی کیم و جیمی نقشهای ترتیب میدهند تا هیول را فردی مذهبی و بسیار مهربان و ویژه جا بزنند. پس جیمی سوار بر اتوبوسهای عمومی میشود و با دادن پول به مردم از آنها درخواست نوشتن نامه میکند و بعد با ساخت سایت و شماره تلفنهای جعلی وکیل مدافع را وادار میکند تا از هیول یک قدیسه در ذهنش بسازد. این فشارها بلاخره جواب می دهد و هیول فقط چهار ماه آزادی مشروط میگیرد و به زندان نمیرود.
شخصیت “کیم وکسلر” در این فصل با یک بحران درونی دست و پنجه نرم میکند. او هنوز در حال انجام پرونده “مسا ورده” است ولی وقتی او ماکت شعبههای مختلف این بانک را میبیند انگار یک تلنگر درونی در وجودش به صدا در میآید. واقعا او برای اینکه یک بانک حریص را فقط به پلههای موفقیت بیشتر و بیشتر برساند وکیل شده است؟ یک حس تهی در درونش بوجود میآید… او میخواهد بیشتر بین مردم باشد و به آنها کمک کند.
کیم آزادی بیشتری میخواهد مانند پرندهای اسیر در قفس به فکر بال زدن و پر کشیدن به سمت هدفی است که خودش دوست دارد خلق کند.
پس کیم به دادگاهها میرود و به تماشای دعاوی جنایی دیگر وکیلها مینشیند. او میخواهد خلع درونی خود را با رفتن بیشتر به دادگاهها پر کند. کیم آزادی بیشتری میخواهد مانند پرندهای اسیر در قفس به فکر بال زدن و پر کشیدن به سمت هدفی است که خودش دوست دارد خلق کند. بعد از مدتی کیم در کنار پرونده اصلیاش پروندههای جنایی و قضایی را به صورت رایگان به عنوان وکیلِ تسخیری، در دست میگیرد. ارتباط با مردم و سر و کله زدن با داستانهای مختلف به نوعی او را سر حال میآورد. اما او وقتِ کمتری برای “مسا ورده” میگذارد پس مشکلات و شکافهایی با بانک پیدا میکند. کیم با ” دیویس اَند میِن” بار دیگر به توافق میرسد تا بخش وکالت بانک داری آنها را مدیریت کند و کیم این مسئله را میپذیرد پس مسا ورده را زیر نظر این شرکت میبرد تا وقت بیشتری برای وکالت مردم داشته باشد.
بعد از نقشهای که کیم و جیمی برای آزادی هیول کشیدند. کیم یک حس ویژهای در درونش بوجود میآید. او به جیمی میگوید که مشتاق است که چنین برنامههایی در آینده با او انجام دهد. کیم شخصیتی کاملا مخالف جیمی دارد و وقتی جنب و جوش جیمی را میبینید زندگی او شور و حرارت پیدا میکند. به خاطر همین موضوع است که کیم با جیمی حتی در دور زدن قانون نیز همراه میشود و میخواهد نقشه دیگری اینبار برای کمک کردن به “مسا ورده” با جیمی طرح ریزی کند. نقشهای که او را از چند ماه دوندگی برای تعویض نقشه یکی از شعب بانک نجات میدهد!
جیمی سعی و تلاش زیادی برای بازگرداندن وکالت خود میکند ولی تمام تلاشهای او انگار به بن بست ختم میشود. وقتی برای اولین بار به پیش دادگاهی که باید حکم بازگرداندن وکالت او را بدهند میرود با رای منفی آنها رو به رو شده و آنها او را به ریا کاری متهم میکنند. جیمی آرام و قرار ندارد و میخواهد قدرتِ از دست رفتهاش را با بازپسگیریِ وکالتش بدست بیاورد. حسی که وکالت به او میدهد وصف ناپذیر است. او با فشار کیم جلسهی استیناف درخواست میکند. ولی قبل از رفتن به دادگاه آنها نقشهای میچینند.
کیم به او یاد آوری میکند که اگر به دیگر وکلا بفهمانی که برای مرگ برادرت سوگوار هستی این میتواند رویِ رای آنها تاثیر بگذارد. پس او خود را سر قبر برادرش در موقعیتهای خاص نشان میدهد و یک مراسم عزاداری به صورت ناشناس برای چاک میگیرد. (البته نه به صورت کاملا ناشناس چرا که با ترفندی به صورت غیرمستقیم همه متوجه میشوند خرج این مراسم را جیمی داده است!) این مراسم به نوعی جواب میدهد و نگاهها را به سمت جیمی به عنوان یک فرد نادم و پشیمان معطوف میکند. جیمی در دادگاهِ استیناف با همین ترفند و صحبت در مورد چاک پیروز میشود و وکالتش را پس میگیرد. اما پس از پیروزی در این دادگاه، اینبار جیمی میخواهد با اسم فرد دیگری وکالتش را ادامه دهد و در اینجا ” ساول گودمن ” خلق میشود! چراکه میخواهد برای اولین بار از زیر سایه برادرش خارج شود و با نام خودش به جایی برسد.
نگاههای پایانی کیم به جیمی فوق العاده است. انگار با شخصیتی جدید رو به رو شده است. شما در طول فیلم فکر میکنید غم اندوه مرگ چاک در گوشهای در دل جیمی مخفی شده ولی با پایان رسیدن سریال همه بینندگان به همراه کیم شکه میشوند و انگار این شخصیت را در طول چهار فصل هنوز نشناختهاند. این ها بخشهای کوچکی از قدرت این سریال بزرگ است که غیر قابل پیش بینی، پیچیده و بسیار خاص است.
اما داستان مایک در این فصل؛ مایک از پارکبانی پلیس به طور کامل بیرون میآید و پیش “لایدیا” که با فرینگ کار میکند و مواد اولیه تولید شیشهاش را جور میکند، کارش را در پوشش مشاور امنیتی شرکت توزیع کالای مادریگال آغاز میکند. هر چند “لایدیا” با این موضوع مخالف است و از او میخواهد در خانه بماند و پولش را بگیرد ولی مایک کار کردن در شرکت را حرکت طبیعیتری میخواند. وسواس مایک در شرکت و تیزبینی او صحنههای بامزهای را خلق میکند. اما بلاخره گاس فرینگ به او زنگ میزند و برای یک کار ویژه از او کمک میخواهد!
ماموریت گاس برای مایک ساخت آزمایشگاه زیرزمینی شیشه او در زیر محلی که به نظر یک شرکتِ نظافتی است، می باشد. “گاس فرینگ” در این فصل میخواهد که قدرتش را با ساخت و ساز شیشه توسط خودش گسترش دهد پس پیش یک شیمیدان به نام Gale Boetticher میرود. گیل یک شیمیدان باهوش است که به گاس قول ساخت یک شیشه با خلوص و کیفیت بالاتر را داده است. پس باید آزمایشگاه زیرزمینی تمام شود تا او بتواند کارش را شروع کند. مایک گروههای مختلفی را برای ساخت آزمایشگاه دعوت میکند ولی در نهایت با یک گروه آلمانی با سردستگی “ورنر زیگلر” ساخت آزمایشگاه را که در زیرزمین است و یک کار طاقت فرساست و مهندسی دقیقی میخواهد را آغاز میکند. یک پروژه طولانی و بسیار پیچیده برای ساخت آزمایشگاهی مدرن در زیرِ زمین در زیر سازهای که اکنون وسایل سنگینی روی آن است انجام میشود. مهندسین و کارگران آلمانی کار ساخت آزمایشگاه را آغاز میکنند ولی در میانه ی راه مشکلاتی بوجود میآید.
پروژه آنها پیچیدهتر از آن چیزی بود که پیش بینی میکردند و زمان پروژه به درازا میکشد به خاطر همین “ورنر زیگلر” که به زنش بسیار وابسته است آرام و قرارش را از دست میدهد و بیتاب میشود. پس از مایک درخواستِ بازگشت به آلمان برای چند روز را میکند و با مخالفت مایک رو به رو میشود پس او به آلمان زنگ میزند و با زنش نقشهای می کشد. همین موضوع باعث میشود که او به فکر فرار کردن از پناهگاه مخفی بیفتد تا خود را به همسرش برساند. بعد از فرار مایک به دنبال او میافتد تا او را برگرداند و متوجه میشود همسر ورنر از آلمان برای ملاقات او آمده است و به همین علت او فرار کرده است. مایک بلاخره او را در متلی که منتظر زنش بود پیدا میکند. در اینجا یکی از صحنههای احساسی و ویژه سریال بوجود می آید. ورنر فرد خوش قلبیست ولی قوانین را زیر پا گذاشته و گاس فرینگ نمیتواند دیگر به او اعتماد کند. پس مایک باید او را از بین ببرد. اما ته قلب مایک می داند ورنر یک آدم ساده، خوش قلب و مهربان است که به دنبال ملاقات زنش این کارها را انجام داده است. اما به مایک ماموریتی سپرده شده است و او باید کاری را انجام دهد، پس ورنر را در یکی از تراژدیترین صحنههای کل سریال تا به امروز، به قتل میرساند…
“ناچو وارگا” بعد از سکته کردن هکتور خیالش راحت میشود. کارتلِ مواد در نبود خانواده سالامانکا قلمروی آنها را به ناچو میسپارد تا کنترل و پخش مواد این بخش را به طور موقت در دست بگیرند. “گاس فرینگ” نیز از موقعیت استفاده کرده و او را با تهدید و کشتن همکارش به نوعی وارد گروه خود میکند تا کل سیستم توزیع مواد را در دستان خود بگیرد. پس با یک صحنه سازی ناچو به شدت زخمی میشود تا مرگ همکارش به نوعی حمله گروهی ناشناس جلوه کند. هکتور در بیمارستان بعد از ماهها بیهوشی به هوش میآید و میتواند با تکان دادن یکی از انگشتانش با دیگران ارتباط برقرار کند. ناچو بعد از بهبودی کنترل بخش خانواده سالامانکا را در دست میگیرد اما دیری نمیپاید که یکی دیگر از اعضای خانواده ی سالامانکا به نام ادواردو سر و کلهاش پیدا میشود تا مدیریت را از او پس بگیرد. او یک هدیه ویژه برای هکتور دارد زنگی که بتواند بوسیلهی تنها انگشتی که از او کار میکند با دیگران ارتباط برقرار کند. ادواردو به پیش گاس فرینگ میرود و خود را نشان میدهد و رفتار دوستانهای از خود نشان میدهد و میخواهد از بخشهای مختلف توزیع و دریافت مواد او سر در بیاورید. او یک حرفهای است و به بخشهای مختلف دارایی های “گاس فرینگ” سرک میکشد و از آنها اطلاعات کسب میکند. او تا آخرین لحظات این فصل برای گاس دردسر درست میکند و اطلاعاتی از کارهای او مخصوصا از مهندس آلمانی بدست میآورد…
” فصل پنجم سریال بهتره با ساول تماس بگیری “
داستان کامل سریال Better Call Saul
ذهن “ادواردو سالامانکا” به شدت درگیر این موضوع است که گاس فرینگ چه کار با مهندس آلمانی ورنر زیگلر داشته است و هرچه گاس توجیه برای او جور میکند او آنها را باور نمیکند. سختگیری او از اینجا آغاز میشود و به همه بخشهای توزیع مواد نظارت بیشتری میکند. از طرفی گاس فرینگ نیز با تهدید پدر ناچو وارگا او را بیش از پیش تحت کنترل خود قرار میدهد تا او را وارد کند، ادواردو را برای زیر نظر قرار دهد. ناچو با نجات یک محموله کامل مواد از دست پلیسها به ادواردو خود را نزدیک میکند و اعتماد او را به خود جلب میکند. ادواردو نیز با مشورت هکتور برای تضعیف گاس پولش را هدف قرار میدهد و برای او دردسر آفرینی میکند. دردسرهایی که او در این فصل برای گاس ایجاد میکند بخشهایی از این فصل را تشکیل میدهد.
مایک: خَیِر ناشناس! خب حتما باعث میشه احساس خیلی خوبی داشته باشی! این مثلا باید تعادل رو برقرار کنه؟ (بین کارهای خوب و پلیدت) و تمام کارهای دیگت رو جبران کنه؟
گاس: هیچی رو جبران نمیکنه! من همینم که هستم!
بعد از کشتن ورنر زیگلر، “مایک” برای مدتی دست از کار میکشد و نمیتواند کاری که کرده را فراموش کند (کشتن زیگلر) و خودش را به راحتی ببخشد. به خاطر همین مدتی از تشکیلات “گاس فرینگ” دوری میکند و با نوه و البته گذشته تلخش خلوت میکند. اما دردسر از او دور نمیشود و در یک دعوای خیابانی او به شدت مصدوم میشود و گاس فرینگ دوباره او را سر پا کرده و به تشکیلاتش باز میگرداند. با ورود دوباره او به تشکیلات گاس فرینگ او نقشهای برای ادواردو میکشد و او را به دام پلیس میاندازد تا جلوی نقشههای تخریبگر او که سازمان گاس را هدف قرار داده بود را بگیرد. اما ادواردو از داخل زندان به ناچو دستور میدهد که یکی از رستورانهای لاس پلاس گاسِ فرینگ را به آتش بکشد. ناچو با اجازه و همراهی گاس این آتش سوزی را صحنه سازی میکند تا نفوذی بودنش در تشکیلات سالامانکا لو نرود.
جیمی اسمش را به ساول گودمن تغییر میدهد و خوشحال از بازگشت به حرفه مورد علاقهاش با اشتیاق به کارش ادامه میدهد. به گفته خودش، او دیگر نمیتواند با نام جیمی مکگیل به وکالت بپردازد چراکه او یک مهره سوخته است و با ساول گودمن میتواند شروع تازهای را در این حرفه تجربه کند. جیمی در ابتدا سعی میکند با دادن موبایلهای رایگان به افراد واجد شرایط (که زمینه خلاف دارند!) برای خودش مشتریهای بلقوه دست و پا کند. او اسم خود را “مرد جادویی” میگذارد که به راحتی هر خلافکاری را از معرکه نجات میدهد و یک تخفیف ۵۰ درصدی را نیز در ابتدا برای موکلانش در نظر میگیرد! از همین رو او خیلی زود موکلان زیادی را برای خود دست و پا میکند!
روش کاری و گذشتهاش، خلافکاران را به سمت او جذب میکند. خیلی زود گروه سالامانکا به او نزدیک شده تا او یکی از اعضای گیر افتاده آن گروه را از زندان نجات دهد. به نوعی او تبدیل به وکیل خلافکاران میشود. در این بین “هاوارد همیلتن” با او قرار میگذارد و کمی به اشتباهات گذشتهاش در مورد جیمی اعتراف میکند و در انتها به او پیشنهاد کار در HHM میدهد. این پیشنهاد به مذاق جیمی خوش نمیآید و به نوعی آن را توهین آمیز تلقی میکند. (آن همه دست رد زدن به سینه جیمی و آزار و اذیتها را به یاد بیاورید) چراکه بارها HHM با او به شکل تحقیرآمیزی برخورد کرده و با تاریخچهی رفتاریِ برادر جیمی (یعنی چالز) با او، جیمی نمیتواند این پیشنهاد را بپذیرد و با روش خود (انداختن توپ بولینگ روی ماشین هاوارد و کارهای دیگر) به این درخواست پاسخ میدهد.
روابط جیمی با کیم رو به بهبود است و او قصد دارد یک قدم رو به جلو در این رابطه بردارد و یک خانه مشترک با هم تهیه کنند. رابطه آنها فقط یک عشق داغ معمولی نیست، بلکه عمیقا آنها نسبت به هم شناخت دارند. لازم نیست حرفی رد و بدل شود فقط نگاهشان میتواند عشق درونی آنها را برملا کند. کیم از طرفی از پرونده مسا ورده و کار با بانک خسته شده است. اما تمام با تمام وجود تلاشش را در جهت انجام کارهای بانک و همینطور موکلهای تسخیریاش انجام میدهد.
در طول داستان این فصل کیم با پیرمرد سمجی رو به رو میشود که از خانهای که صاحبش بانک مسا ورده است خارج نمیشود و همین موضوع باعث میشود که کیم بر خلاف قولی که به خود داده بود اینبار برای کمک کردن پیرمرد، به همراه جیمی نقشهای بکشند. (برخلاف خواسته بانک) آنها نقشههای مختلفی برای توقف کردن پروسه تخریب خانه میکشند که از بخشهای بامزه فصل پنجم به حساب میآید. کیم برخلاف خواسته کارفرمایش یعنی کوین قصد دارد تا خانه پیرمرد را نگهدارد و محل ساخت و ساز را تغییر دهد اما به هیچ نتیجهی قطعی نمیرسد. (کوین حرف حرف خودش است و نگاه از بالایی نسبت به همه چیز و همه کس دارد) اما کیم لجبازتر از این حرفهاست که پا پس بکشد! (در فلش بکی کوتاه به گذشتهاش نیز میرویم جایی که نشان میدهد او از همان دوران نوجوانی لجباز و یکدنده بوده است!) برای همین او به همراه جیمی تصمیم میگیرند نقشهی دیگری را عملی کنند. اما کیم در وسط نقشه جا میزند اما نمیداند که در خون جیمی جا زدن وجود ندارد! پس او نقشه شومی برای مسا ورده میکشد تا مبلغ چهار میلیون دلار را از کوین و بانک اخادی کند!
رفتار جیمی اما کیم را دلسرد میکند و کمی فاصله بین آنها میاندازد و اعتمادی که بین آنها بود را لکهدار میکند و کیم میخواهد به همین دلیل و همینطور دروغهایی که آن دو در کنار هم میسازند، از جیمی فاصله بگیرد و از او جدا شود. اما او پیشنهاد دیگری هم در چنته دارد یا آنها از هم جدا شوند یا بهتر است با هم ازدواج کنند!! (دو تا دیوونه همه رو سر کار گذاشتن!) بدین معنی که اگر جیمی روزی به دردسر بیفتد نمیتوانند از کیم بر علیه او استفاده کنند. یعنی کلا ازدواج هم از نگاه این دو شخصیت بزرگوار یک راه قانونی برای دور زدن قانون است! آن دو باهم ازدواج میکنند و تمام حرفهای نگفته را به یکدیگر میزنند…
جیمی اما خود را درگیر ماجرای خطرناکی کرده است. بعد از کمک به کارتل در چند مورد حالا وکالت ادواردو که به زندان افتاده را قبول میکند. ادواردو به او پیشنهاد میدهد که اگر او را با وثیقه آزاد کند، تبدیل به “دوست کارتل” میشود… او با کمک “مایک” ادواردو را از زندان آزاد میکند چراکه تخریبگری او حتی در زندان نیز ادامه دارد. بعد از دفاع زیرکانه جیمی، دادگاه وثیقه هفت میلیون دلاری نقد را برای آزادی ادواردو ثبت میکند اما مشکل اینجاست که این مبلغ را جیمی باید تا دادگاه حمل کند!
او باید تا بیابان برود و این مبلغ را از پسرعموهای دو قلوی سالامانکا گرفته و تا دادگاه حمل کند. با تمام مخالفهای کیم نسبت به این کار جیمی راهی این سفر جادهای میشود. مدت کمی بعد از گرفتن پول این سفر به یکباره تبدیل به یک کابوس فراموش نشدنی برای جیمی میشود. یک گروه از افراد اجیر شده برای دزدیدن پول جلوی ماشین او را میگیرند و قصد دارند تا این هفت میلیون را بدزدند و جیمی را نیز بکشند. اما به یکباره سر و کله مایک پیدا میشود و او تمام دشمنان را تار و مار میکند. بعد از کشتن دشمنان آنها در وسط بیابان بدون آب کافی و با دو کیف بزرگ پول که باید آن را حمل کنند باقی میمانند. سفر آنها برای بقا در دل بیابان از قسمتهای دیدنی فصل پنجم محسوب میشود جایی آن دو به چشم مرگ را میبینند و جیمی برای تامین آب مورد نیاز بدنش به انجام کاری باور نکردنی دست میزند. او بلاخره از این مسیر نیز جان سالم بدر میبرد و به پیش کیم بازمیگردد. جیمی چند وقتی را درگیر مشکلات روحی و بدنی حاصل از حمله به او و ماندن در بیابان سر میکند.
با آزاد شدن ادواردو با هفت میلیون دلار او قصد خروج از آمریکا به سمت مکزیک را دارد. جیمی به او گفت که به تنهایی پول را پای پیاده از وسط بیابان گذرانده و صحبتی از درگیری مسلحانه به عمل نمیآورد اما ادواردو قبل از خروج از کشور ماشین جیمی را پیدا کرده و متوجه گلولههایی روی بدنه آن ماشین میشود. از این رو او برای کشف حقیقت دوباره به پیش او باز میگردد. از طرفی کیم به خاطر داستانهای پیش آمده و تکراری شدن بیش از حد ریتم زندگیاش و خوشحال نبودن از کارش، از شرکت وکالتی شوایکارت و کوکلی استعفا میدهد و پرونده مسا ورده را رها میکند، تا به طور شخصی کار وکالت را دنبال کند. به قول خود کیم از جایی جدا شده که تفاوتی در دنیا ایحاد نمیکند و به همین خاطر میخواد در مسیر جدیدش در زندگی بیشتر مفید باشد و به نیازمندان واقعی کمک کند. اما جیمی از این موضوع خوشحال نیست و با کیم مخالفت میکند و این عمل را، یک تصمیم بد که او را به مسیرهای بد میکشاند، خطاب میکند…
در این بین، جیمی از طریق تلفنِ مایک متوجه میشود ادواردو از دروغ جیمی مطلع شده و باید آنها از خانه فرار کنند… اما خیلی دیر شده و ادواردو دم در خانه است و میخواهد داستانی که در بیابان اتفاق اتفاده را بداند و دلایل جای گلولههای روی ماشین را متوجه شود. در این بین به ناگاه کیم با صحبتهای جذابی جلوی ادواردو میایستد و او نیز که هنوز کاملا راضی نشده سوار ماشین شده به سمت مکزیک میرود. جیمی و کیم بعد از این اتفاق از خانه فرار میکنند و به یک متل میروند. کیم خیلی زود به دادگاه میرود و کارش را آغاز میکند. کار آزادانه و انتخاب پروندههایی تاثیرگذار روح تازهای در وجود او میدمد. او با اشتباقِ زیاد به انتخاب پروندههای جنایی مشغول میشود و تعداد زیادی از آنها را به عهده میگیرد.
ادواردو به همراه ناچو به عمارتش در مکزیک میرود و در آنجا ساکن میشود. اما از طرفی گاس فرینگ میخواهد انتقام رفتارهای ادواردو را از او بگیرد. از این رو مردان مسلحی را استخدام میکند تا به عمارت او حمله کنند. ناچو به دستور گاس نیمه شب دروازه را باز میگذارد و از محل میگریزد و مردان مسلح وارد عمارت بزرگ ادواردو میشوند.. اما در کمال ناباوری ادواردو از پسِ کشتنِ این افراد مسلح برمیآید و همه را یکی یکی میکشد. کاملا مشخص است که چه کسی پشت این حمله است و او فقط انتقام میخواهد و خون جلوی چشمان او را گرفته است… در فصل بعدی همه در خطر هستند! از دار و داسته گاس فرینگ گرفته تا حتی جیمی و کیم در فصل آینده با خطر جدیای باید دست و پنجه نرم کنند…
” فصل ششم سریال بهتره با ساول تماس بگیری “
بعد از تکمیل این فصل داستان این فصل نیز به شکل کامل اضافه خواهد شد…
برای درک بهتر داستان به بررسی فصل ششم سریال better call saul مراجعه کنید. (بررسی قسمتی)
امیدواریم از مطلب “ مروری بر داستان پنج فصل اول سریال Better Call Saul ” لذت برده باشید تا بعد…
سریال بریکینگ بد واقعاً عالی بود ولی این سریال داستان کسی دیگه ای رو به تصویر میکشه با این وجود قشنگه
میتونید به صورت ویدئو تولیدش کنید
خیلی بهتر از متنه
بهتر متوجه میشیم
سلام ممنون از نظرتون سعی میشه داستان های بعدی به شکل ویدیویی هم تهیه بشه اگر وقتش رو داشته باشیم. ولی بیشتر هدف ما اینه که متن بزاریم داخل سایت.
طولانی بود اما ارزشش داشت ، ممنون از این مقاله ، هیچی از فصل ۵ یادم نبود….
دمت گرم من پنح فصل اول حدودا یک سال و نیم پیش دیدم امروز فصل شیش شروع کردم دیدم هیچی یادم نمیاد
این متن خوندم کامل یادم اومد
خوشحالم به کارت اومد⚘⚘
این سریال برعکس دکستر خیلی درست و منطقی جلو میره و به نظر از من برکینگ بد هم قشنگتره. لطفا یه نقد برا فصل ششمش که سه قسمتش اومده بذارید
حتما در حال تهیه بررسی هستیم و این هفته سعی میکنم منتشرش کنم
ممنون از نظرتون
هیچ وقت هیچ سریالی پیدا نمیشه که از برکینگ بد بهتر باشه
بی نظیر بود
ممنون
ممنون عالی بود
سلام و خسته نباشید
دستتون درد نکنه خیلی زیبا بود و باعث یادآوری بسیاری از بخشهای سریال شد ممنون
درود به شرفت خیلیاشو یادم نبود.
درود و ممنون از نظر زیباتون خوشحالم که به کارتون اومده
عالی بود. ممنونم.
ممنون از نظرتون خوشحالم خوشتون اومد
[…] داستان کامل و معرفی شخصیت های سریال Better Call Saul در اینجا… […]
دمتون گرم عالی بود
خواهش می کنم داداش
عالی و سرگرم کننده بود سپاس
ممنون از نظرتون لطف دارید
عالی دمتون گرم
خواهش برادر ممنون از نظرت
ممنون خیلی کامل و زیبا بود