داستان لیندل پایتخت سلطنتی / داستان Elden Ring قسمت ششم
در مرکزِ Lands Between، لِیندل، خانهی درخت بزرگِ Erdtree قرار دارد و اینجا مهمترین بخش در بازی Elden Ring است. در پای همین درخت ماریکا مقر حکومت خود را بنا نهاد. در بین همه قسمتهای Lands Between، پایتخت آن یعنی لیندل تقریباً دستنخورده باقیمانده است با دیوارهای کاملاً استوار و شوالیههای طلایی که در خیابانها رژه میروند. هنگامی که چند Rune بزرگ در اختیار داشته باشید، سفر شما ناگزیر به Leyndell ختم میشود. اما هنوز قدرتهای دیگری نیز وجود دارند که در آرزوی تصاحب تاج و تخت هستند و سدِ راه شما قرار میگیرند. سفر شما به لیندل شما را بیش از همیشه به هدفتان نزدیک میکند ولی چند مکاشفهی مهم در اینجا وجود دارند که برای اطلاع شما از داستان بازی لازم الذکر هستند. پس با ما در ساعت هفت برای پیبردن به این رمزورازها، همراه باشید.
این مطلب بخشی از راهنمای سفر شما در بازی ELDEN RING است برای مطالب مشابه بیشتر به صفحه اصلی مراجعه کنید.
دنیای الدن رینگ
داستان کامل بازی ELDEN RING (فهرست)
قسمت قبلی: داستان منطقه Altus Plateau / داستان بازی ELDEN RING قسمت پنجم
پیمایش فلات آلتوس
سفر به لیندل از حومهی اطراف آن شروع میشود، با اینکه این منطقه تقریباً دستنخورده باقی مانده ولی نگاه کردن به اطراف چیزهایی دربارهی رویداد Shattering به ما میگوید. در ابتدا وقتی فلات آلتوس را بالا میرفتید حتماً با اژدهای بزرگی روبرو شدهاید. اژدهایان در تمام مناطق Lands Between حضور دارند ولی آنها بیشترین ارتباط را با لیندل دارند که بعداً به آن خواهیم پرداخت. در تاریخ قدیمیِ این منطقه جنگی میان اژدهایان و نظم طلایی رخ داد که پسر نیمهخدایِ ماریکا و فرزند محبوبش Godwyn The Golden با اژدهایان مقابله کرد. در میان اژدهایان Fortissax از جسارت گادوین و روحیهیِ بالایش لذت برد و با او طرح دوستی ریخت. اژدهایی که در اینجا با او روبرو میشوید، Lansseax خواهر Fortissax است که به نظم طلایی و گادوین وفادار مانده است. در واقع اژدهایان بخش بزرگی از فرهنگ لِیندل هستند و بیشتر آنها مربوط به Lansseax میشوند. بنابراین ظاهر شدن این اژدها در برابرتان در فلات آلتوس منطقی است.
قبل از آنکه عازم پایتخت شوید میتوانید زمینهای اطراف را کاووش کنید که اطلاعات جالبی به ما میدهند. پلی که به سمت شمال از روی یک جنگل تاریک میگذرد، احتمالاً در طول Shattering خراب شده است. از آنجا کاروانهای زیادی نیز بعد از گذر از پل متلاشی شدهاند. این جنگل توسط موجوداتی کرمی شکل تسخیر شده و محل چندین خرابه هستند. به نظر میرسد این منطقه توسط پایتخت رها شده و دیگر کسی از اینجا عبور نمیکند و شمال آلتوس به حال خود گذاشته شده است. زمینهای شمال با آن آسیابهای بادی متروکه منظرهای شبیه فیلمهای ترسناک دارند و آدمهای جالبی در آنجا ساکن هستند.
مراتع آسیاب بادی و زمینهای اطرافش در کنار روستای دومینولا قرار دارند. در سراسر این منطقه زنانی را میبینید که خوشحالند و میرقصند و میخندند ولی صورت خونین آنها چیز دیگری میگوید. آنها متخاصم نیستند و تا آنها را اَنگولَک نکنید به شما حمله نمیکنند! اگر اندکی شمَِ پلیسی خود را به کار اندازید، روحی را در این روستا مییابید که از کسی التماس میکند که پوست او را نَکّنَد! و شواهد زیادی دال بر قتلهای فجیع در این روستا خواهید یافت. با قطعیت دربارهی دومینولا نمیتوان صحبت کرد ولی با کنار هم قرار دادن شواهد میشود میفهمید در اینجا چه اتفاقی افتاده است. در شمال دهکده و در انتهای آن یک رسول Godskin را خواهید یافت و با توجه به Loreهای لباسهای زنان و سلاحهایشان و در ثانی جشن گل دهکده، درباره شرایط این منطقه اطلاعات زیادی کسب میکنید.
کلیت این مراسم، مذهبی است اما در تضاد با نظم طلایی، به نظر میرسد زنان در اینجا جشن میگیرند و لباس جشن به تن دارند، بخشی از این آیین همین پوشیدن لباس و سپس قربانی کردن فرد و کندن پوستش میباشد. در واقع این مردمان قبل از ماریکا و مذهبش پیرو مذهبی دیگر بودند که شامل رسول Godskin نیز میشود. در اینترنت KitTales و Flex تئوری جالبی در این مورد دارند. [من این ویدیو را بررسی کردم و این تئوری را برای شما بازگو میکنم. در ابتدا باید گفت که Hermit Village در کوهستان گِلمیر از لحاظ ظاهری شباهت زیادی به Dominula دارد، اگر به اجساد این منطقه نگاه کنید، افرادی را مییابید که دقیقاً لباسی مشابه زنان رقاص روستای دومینولا، به تن دارند که کشته شدهاند. چه کسی روستای Hermit را به آتش کشیده و قتلعام راه انداخته؟ همان جادوگرانی که در انتهای روستا یک Demi-Human Queen را کنترل میکنند. چرا قتلعام براه انداختهاند؟ زیرا در این روستا نیز مردم پوست ملت را کنده و برای مراسمات خود قربانی انسانی انجام میدادند. چرا این جادوگران به اینجا آمدهاند؟ برای تحقیق دربارهی این مراسمات و یافتن ارتباط آنها با سحر و جادو و یا دانستن ارتباط Godskin با آنها، چیزهایی بیاموزند ولی فجایع این روستا آنها را وادار به این قتلعام کرد. اما این جادوگران متوجه شدند که فقط همین Hermit Village نیست که چنین مراسمی انجام میدهد، این زنان رقاصه به گلهای آبی علاقهی خاصی داشتند انگار گل آبی ربطی به مراسمات آنها دارد. اگر Hood این رقاصهها را بررسی کنید دو رنگ صورتی و آبی را خواهید یافت و درباره رنگ آبی نیز در توصیحات لباس آنها چیزهایی خواهید آموخت. جادوگران متوجه می شوند که در جنگل تاریک همین دو نوع گل به وفور میروید پس احتمالاً روستای این مردمان باید همین نزدیکیها باشد. آنها سرانجام این روستا را مییابند. اگر در این روستا بگردید Set لباس یک مسافر خواهید یافت که Hood آبی رنگ زیبایی به شما میدهد. این فرد احتمالاً یکی از قربانیهای این زنان رقاصه بوده که پوستش را کندهاند. جادوگران به روستا میروند اما اینبار دست به قتلعام نمیزنند بلکه این زنان را با Spell و افسون وادار میکنند تا اَبد برقصند تا مرتکب جنایت نشده و دیگر کسی را پوست نکنند. البته KitTales و Flex دربارهی تئوری خود گفتهاند که ممکن است این تئوری به طور کامل اشتباه باشد!]
داستان لیندل پایتخت سلطنتی
به نطر نویسندهی Gamespot جریانات روستای دومینولا (به لاتین یعنی دوشیزگان) نشان از این دارد که حتی بیخِ گوش ماریکا و نظم طلایی هنوز عدهای وجود دارند که مراسمات خود را انجام داده و چیزهای دیگر را میپرستند. [از همان ابتدا که وارد این روستا شدم به یاد فیلم midsommar ساختهی Ari Aster فیلمساز امریکایی افتادم و احتمالاً جریانات این روستا یک اشاره غیرمستقیم و ارجاعی قابل توجه به این فیلم است.] این مورد نشان میدهد که نظم طلایی و تسلط ماریکا در Lands Between آنچنان که فکر میکردیم ۱۰۰درصد نبوده است. این مورد به ما میگوید که همهی مردمان سرزمین میانی متکی به نیمهخدایان نیستند و قدرتهای بیرونی و یا پشتوانههای متفاوتی را برگزیدهاند.
هرچه به پایتخت نزدیکتر میشوید شکل و شمایل جادهها و مجسمههای اطراف کاملاً وضع خوبی دارند. بعد از کنار زدن صفوف دشمنان، چهرهای آشنا دوباره سد راهتان میشود، Margitt بدشگون، آن فردی که در Stormveil با او روبرو شدید درواقع طرحی از خود واقعی او بود. Margitt شما را و شما او را، سد راه یکدیگر میدانید. برای ورود به پایتخت باید را میانبر دیگری بیابید، بعد از کنار زدن یک Tree Sentinel بالاخره وارد پایتخت میشوید.
شهر را در وضعیت خوبی مییابید، اما از آنجا که بعضی از شوالیهها روی زمین نشستهاند به نظر میرسد در این شهر دیگر خبری نیست و سربازان نیز کاری برای انجام دادن، ندارند.
مُنادیان و وفاداران به نظم طلایی (Golden Order)
اولین کسانی که در پایتخت میبینید فرستادگان اوراکل هستند که نِی بزرگی را حمل میکنند و دور سرشان عمامهای بزرگ را پیچاندهاند. از Loreهای مربوط به لباس و سلاح آنها میشود فهمید که آنها در واقع هیولاهایی هستند که با دمیدن در نِی خود خبر از آمدن عصر جدیدی میدهند. بعد از ورود به لِیندل متوجه میشوید که منظور این اوراکلها چیست، Morgott بدشگون که او را ارباب فیض-دهنده نیز خطاب میکنند، سد راه شماست، او پسر ماریکا و Godfrey است.
در سراسر شهر افراد وفادار و متعصب به نظم طلایی پراکنده هستند، دشمنان دیگری که در اینجا مییابید، عطرسازان یا Perfumersها هستند، که شاید قبلاً آنها را در فلات آلتوس دیده باشید. این افراد داروسازانی بودند که در شیمی و پزشکی مهارت داشتند، معروفترین آنها Tricia بود که سعی کرد با همین داروها و پزشکی مردم بسیاری را شفا دهد، مانند بدشگونها (Omenها) و جانوران بالداری که خدمتکار و برده بودند. البته همهی این عطرسازان خیرخواه نبودند و Rollo اولین Omenkiller، قبلاً یک عطرساز بوده است. [منظور از عطرساز این نیست که آنها عطر زیربقل و یا زنانه و مردانه بفروشند! دقت کنید که در قدیم به داروسازان عطار گفته میشده که عطار نیشابوری معروفترین عطرفروش یا عطار ایرانی است که بر حسب یک واقعه رو به عرفان و علوم غریبه آورد، مشهورترین اثر او تذکرهالاولیا او می باشد] در طول دوران Shattering همه باید خدمت سربازی انجام میدادند که برای خیلیها این شرایط سخت بود و عطاران نیز جزوء کسانی بودند که باید خدمت سربازی انجام میدادند که این شرایط برای آنها دشوارتر از بقیه بود زیرا از آنها میخواستند که سموم را نیز در شیوهی مبارزه خود استفاده کنند.
با سفر در شهر دربارهی تاریخچهی آن و نبردهای Shattering چیزهایی خواهیم آموخت. در مرکز شهر جسد عظیمالجثهی یک اژدها بیش از همه چیز خود نمایی میکند. این اژدها Gransax است که تنها در زمان حملهی او دیوارهای Leyndell فروریخت. البته اژدها ساقط شد و پاسخ نظم طلایی اعلان جنگ به تمام اژدهایان و یورش گادوین طلایی به آنها بود. مانند تمام مخالفانی که ماریکا و فرزندانش با آنها روبرو شدند، اژدهایان نیز در نهایت شکست خوردند، البته بعضی از آنها نیز در طول نبرد با خاندان سلطنتی ماریکا و شخص گادوین پیمان دوستی بستند.
رابطه با اژدهایان برای لِیندل تاثیری عمیق داشت، شوالیههای لِیندل از نیروهای اژدها و Incantationهای آنها بهره میبرند. در واقع کل شهر مکان فرقهی اژدهایان است که در تاریخ از باستانی بودن آن سخن به میان آمده است. این فرقه قبل از نبرد گادوین وجود داشته است. اژدهای Lansseax به خود شکل انسانی میگرفته و مانند راهبان معابد لباس میپوشیده و پیروان اژدها را مورد فیض و برکت خود قرار میداده است. پس ممکن است قبل از نظم طلایی، مردم فلات آلتوس اژدهایان را مورد پرستش قرار میدادهاند.
اگر صادق باشیم وضعیت داستانهای اژدهایان کمی مبهم است، در منطقهی Crumbling Farum Azula در جایی میتوانید با اژدهایی سه سر به نام Placidusax پیکار کنید که در Lore مربوط به او اشاره شده است که او زمانی قبل از نظم طلایی مقام Elden Lord را داشته است. ظاهراً اژدهایان برای خود خدایی داشتند که میپرستیدند، ولی این خدا “فرار” کرده است! اگر اینطور باشد، پس قبل از اینکه لِیندل تبدیل به پایتخت ماریکا شود، مکان فرقهی اژدها بوده است و پس گرفتن آن از سوی اژدهایان، دلیل نبرد آنها با نیروهای لِیندل و ماریکا بوده باشد.
فاضلاب پایتخت مخفیگاه بدشگونها (Omens)
با وجود وسعت خیابانهای لِیندل در زیر آن و فاضلابها اتفاقات دیگری در جریان است. در زیر شهر یک سیستم فاضلاب قدیمی قرار دارد که با کنکاش در آن میتوانید چیزهای زیادی بیاموزید. در حالی که در بالا لِیندل، زیبا، باشکوه و پاک است، زیر آن رازهایی آلوده و کثیف پنهان شدهاند. در فاضلاب بلافاصله با Omenها روبرو میشوید و آیتمهایی که دلیل حضور آنها کاملاً شرح داده شده، این موجودات در حین تولد دارای شاخهایی بودند که در سرتاسر بدنشان میرویید. آنها از سوی رژیم نظم طلایی بدشگون خوانده شده و به فاضلاب فرستاده میشدند. کندن شاخ نوزادان در بسیاری مواقع باعث مرگ آنها میشد، اما در مورد خاندان سلطنتی قضیه فرق داشت، شاخ فرزندان بدشگون خاندان سلطنتی را نمیکندند، آنها را در زیر شهر و در فاضلابها و زندانهای آنجا نگه میداشتند.
مواردی که درباره داستان این Omenها بیان شده نشان میدهند که در مواقع ضروری بدشگون بودن آنها فراموش میشد. از سلاحهای آنها مشخص میشود که آنها در جنگهای ماریکا و نظم طلایی برای این رژیم میجنگیدند و همینطور بیان شده است که نظم طلایی برای آنکه Omenها سرخود عمل نکرده و سرکش نشوند برنامههایی داشته است.
داستان لیندل پایتخت سلطنتی
از جمله افرادی که در این فاضلاب زندانی شدند، مورگات و موگ بودند، آنها نیز Omen بودند و اگر مسیر منتهی به اعماق فاضلاب را ادامه دهید میتوانید با Mohg مبارزه کنید که مسیر اعماق لِیندل را مسدود کرده است. اما به نظر نمیرسد که این موگ واقعی باشد، بلکه یک شبح است. او راه شما را برای رسیدن به سه انگشت رسول Frenzied Flame مسدود کرده است. دربارهی Mohg بعداً اطلاعات بیشتری خواهیم داد. مورگات نیز مانند برادرش بخاطر ظاهر بدشگونش به فاضلاب رفت ولی تجربهی این مکان برای دو برادر متفاوت بود. درحالی که Mohg نظم طلایی و ارادهی بزرگتر را رها کرد و چیز دیگری را مورد پرستش قرار داد، مورگات به خانواده و نظم طلایی و ماریکا وفادار ماند.
برای رسیدن به Erdtree باید از مسیرهای جالبی عبور کنید، منجمله تختگاه ماریکا، البته معماری این مکان نیز مزید بر پیچیده بودن آن شده است. در بعضی مکانها باید از خود ریشههای درخت بالا بروید تا به سرمنزل مقصود برسید. در جایی قبل از تختگاه ماریکا باید با شبح طلایی رنگ گادفری اولین ارباب کهن روبرو شوید. این شبح نیز کار مورگات است، البته در این مورد جای شک هست ولی به نظر خودم این شبح را مورگات برای مسدود کردن راهمان ساخته است. حال نکته جالب همین مکان و راهرو کنار آن است که پر است از اجساد Finger Readerها و درست قبل از تختگاه ماریکا یک Black Knife منتظر شماست.
دربارهی چرایی وجود اجساد انگشتخوانها نمیشود، حتی به ادلهی خاصی رجوع کرد، یا Loreای دربارهی این موضوع یافت. شاید این منظره نشان از اختلاف نظم طلایی با دوانگشتها داشته باشد. یا شاید قتل این انگشتخوانها کار مورگات بوده که خواسته قدرت خود را به رخ بکشد و اندکی از درد و رنج کودکی خود را با انتقام از این انگشتخوانها که او را بدشگون نامیدهاند، تسکین دهد. اما این احتمال هم هست که مورگات میداند انگشتخوانها به Tarnishedها کمک میکنند تا در مسیر فیض ارادهی بزرگتر قرار داشته باشند و اطلاعاتی دربارهی مکان و کاری که باید انجام دهند به خدشهدارها میدهد. پس مورگات آنها را که توانسته جمع کرده و کشته است. هر چه تعداد انگشتخوانها کمتر باشد مسیر خدشهدارها نیز مشکلتر میشود. البته یک انگشتخوان درست در بیرون پایتخت قرار دارد، چرا مورگات او را نکشته؟ شاید این انگشتخوان بعداً فرستاده شده است. این را به یاد داشته باشید که رئیس این انگشتخوانها Enia است که در میزگرد قرار دارد.
هرچند ممکن است که این حرکتی از سوی Golden Order باشد که علیه دوانگشت اقدام کرده است. Loreای در بازی وجود دارد که این امکان را میدهد که ممکن است ماریکا از تابع ارادهی بزرگتر بودن، خسته شده و برعلیه رسولانش یعنی همان دو انگشتها اقداماتی انجام داده باشد. ارتباطی بین Black Knifeها و ماریکا وجود دارد که ممکن است، ماریکا در قتل پسرش گادوین نیز نقش داشته باشد. اگر ماریکا خواسته باشد که بر علیه دوانگشت اقدام کند ممکن است که از Black Knifeها بر علیه دوانگشت استفاده کرده باشد و اقدام به ترور Finger Readerها کرده، زیرا تنها آنها میتوانند حرکات دوانگشت را تفسیر کنند. به هر رو، اجساد این انگشتخوانها به ما میگوید که نظم طلایی از ارادهی بزرگتر خارج شده است. اما اگر مورگات مسئول این قتل است چرا Sir Gideon به او لقب Grace-Given داده است؟
ارباب فیضدهنده
علیرغم اینکه او یک بدشگون است ولی ارباب پایتخت بعد از Shattering اوست. شاید او خود را از مردم پنهان کند ولی حاکم لیندل و رهبر ارتش آنجا و تنها بازمانده از خاندان ماریکاست. او قدرتمندترین رهبر سیاسی در میان حاکمان سرزمینهای میانی است. مورگات با اینکه توسط خانوادهاش طرد شده و او را به فاصلاب فرستاده بودند ولی به آنها وفادار ماند، او پاداش این وفاداری را نیز دریافت کرد و از سوی نظم طلایی در ارتش به کار گرفته شد. احتمالاً به او نامی فرضی دادند شاید همان مارگیت، تا در میان مردم و سربازان کسی او را نشناسد. او سپس رهبری Night Cavalry را برعهده داشت، شوالیههایی فوقالعاده قدرتمند که تنها شبها حرکت میکنند و به دشمنان شبیخون میزنند. بنابراین مورگات اجازه داشت به نام ماریکا در جنگها شرکت کند و در فتوحات خاندانش سهیم باشد.
پس از آنکه دو نوبت در مقابل او قرار میگیریم میدانیم که او چقدر قدرتمند است. از جمله اقدامات او ساخت شبحی مانند خود به نام مارگیت بود که جلوی شما را بگیرد، شاید این شبح جلوی هر Lordای که بخواهد Runeهای بزرگ را تصاحب کند میگرفته و گادریک نیز از دستش در امان نبوده، او بیرون از دروازههای Leyndell نیز برای ما تله میگذارد، حتی بعد از نبرد با Mohg اگر مسیر مخفی را باز کنید متوجه میشوید که راه رسیدن به سهانگشت توسط مورگات مهروموم شده است. Sir Gideon او را از جمله Shardbearersها خطاب میکند یعنی توسط دوانگشت و ارادهی بزرگتر مورد تایید قرار گرفته است.
این برای یک Omen لطف بسیار بزرگی بوده است که نشان وخامت اوضاع در زمان Shattering میدهد. او حتی صندلیهای نیمهخدایانی که زمانی مانند یک شورا در زیر Erdtree جمع میشدند را نشانمان میدهد و همچنان خود را وفادار به نظم طلایی معرفی میکند. او همه را خائن میخواند زیرا آنها را برای Shattering مقصر میداند، چون هریک به جای وفادار ماندن به خاندان سلطنتی به فکر قدرتطلبی بودند و با یکدیگر به نزاع پرداختند. اما وفاداری او به خاندان سلطنتی و مورد لطف قرار گرفتن توسط نظم طلایی، چرا سبب Elden Lord شدن او نشده است؟
جواب را زمانی که با او پیکار میکنید، میگیرید، جادوهای او برپایهی ایمان هستند و نشان از تعهد او به نظم طلایی دارند که بسیار قدرتمند هستند ولی این جادوها هم او را ارباب کهن نکرده است، بعد از مبارزه او تبدیل به انسان میشود زیرا قدرت Omen او از بین میرود.
ما وقتی به پای Erdtree میرویم متوجه میشویم که درب ورودی به درخت بزرگ مسدود شده است. به نظر میرسد که تمام اعمال شما در این مدت بیهوده بود. خود این موضوع باعث میشود که بپرسید چرا دوانگشت و انگشتخوانها و ارادهی بزرگتر از اول شما را مجبور به انجام این کار کردند، یعنی نمیدانستند که دروازهی Erdtree بسته است؟ بدون پاسخ بیشتر به میزگرد برمیگردید تا از Enia و دوانگشت علت را و راهحل را جویا شوید که منجر به انجام اعمالی بر علیه نظم طلایی میشود.
قسمت بعدی: داستان منطقه Mountaintops of the Giants / داستان بازی الدن رینگ قسمت هفتم
سلام چجوری باید به پایتخت سلطنتی برم؟
وقتی Tree Sentinel کشتم به یه دری رسیدم که میگه باید طلسم های عالی و بیشتر میخواد که در باز شه
تا 200 هزارتا طلسم جمع کردم ولی درب پایتخت باز نشد
سلام. لطفا به راهنمایی قدم به قدم سایت مراجعه کنید لینکش در زیر هستش
https://www.saate7.com/video-game/%d8%b1%d8%a7%d9%87%d9%86%d9%85%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d9%85%d9%84-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%db%8c-elden-ring/
در اونجا به قسمت مربوطه برید هم توضیحات کامل هست، هم ویدیو
همه داستانهایی که تا الان گذاشتید رو خوندم و میتونم بگم از هر نظر زیبا بود
هم خود داستان و هم دست قلمتون معرکست مرسی