داستان ماریکا و راداگون / داستان الدن رینگ قسمت سیزدهم

پس از گذراندن ده‌ها و شاید صدها ساعت در سرزمین‌های میانی، اکنون لحظه‌ی موعود فرا رسیده است. شما باید وارد Erdtree شده و همسر Marika و Elden Lord شوید و سرنوشت خود را به عنوان یک Tarnished به سرانجام رسانده از هدایت فیض پیروی کرده تا در نهایت آنچه برای شما مقدر شده بود را انجام دهید…

این مطلب بخشی از راهنمای سفر شما در بازی ELDEN RING است برای مطالب مشابه بیشتر به صفحه اصلی مراجعه کنید.

دنیای الدن رینگ

داستان کامل بازی ELDEN RING (فهرست)

قسمت قبلی: داستان گادفری و مرد همه‌ چیز دان 

داستان ماریکا و راداگون

رویارویی با ماریکا

وارد Erdtree که می‌شوید ماریکا را می‌بینید که در قوس یکی از Runeها بسته شده است. این Rune یکی از تکه‌های حلقه‌ی کهن است. شبیه همان Runeهایی که بعد از مصرفشان میزان HP شما را افزایش می‌دهند، پهلوی ماریکا شکافته است و تیغه‌ای از میان سینه‌اش عبور کرده است. [تمام این صحنه شبیه رویداد به صلیب کشیده شدن عیسی(ع) و ارجاعی مستقیم به آن است.] با ورود شما Rune تَرَک برداشته و می‌شکند و ماریکا به زمین می‌افتد. خود ماریکا نیز انگار در حال فروریختن است و ذره‌ذره‌ی وجودش در حال شکافتن و ترک خوردن می‌باشد. به نظر شکستن حلقه برای او بدون هزینه نبوده است. اما به ناگاه ماریکا جلوی چشمان شما تغییر می‌کند و او نه به عنوان ماریکا بلکه با نام قهرمان بنیادگرای نظم طلایی، راداگون، در برابر شما قرار می‌گیرد.

داستان ماریکا و راداگون

با اینکه در نگاه اول کمی گیج کننده است ولی بازی در اینباره به شما سرنخ‌های زیادی می‌دهد. اگر خط داستانی برادر Corhyn را دنبال کرده باشید و Goldmask را پیدا کنید آنها در این باره دست به مکاشفه می‌زنند. حتی Miriel کشیش عهد در لیورنیا نیز دراین باره چیزهایی به شما می‌گوید و داستان یک مجسمه‌ساز را بیان می‌کند که به راز راداگون پی برده بود و این راز را در دل مجسمه‌ی راداگون در پایتخت پنهان کرده است. با جستجو در پایتخت این مجسمه را پیدا می‌کنید و با افسونی که Gideon به شما داده یعنی Law of Regression می‌توانید به حقیقت پی ببرید که راداگون همان ماریکاست. مشخص نیست که راداگون و ماریکا از ابتدا یک‌نفر بوده‌اند یا بعد از ازدواج او با ماریکا این اتفاق رخ داده است. زیرا راداگون میراث غول‌ها را دارد و قبل‌تر با رنالا ازدواج کرده بود. شاید ماریکا و راداگون به عنوان افراد مختلف شروع به کار کردند و بعدها با هم ادغام شدند. همانطور که در قسمت‌های قبل اشاره کردیم، ایمان ماریکا به اراده‌ی بزرگتر و نظم طلایی در مقطعی از بین رفت. در همین حال راداگون به شدت به نظم طلایی و دوانگشت‌ها متعصب بود و ماریکا، راداگون را “سگِ دست‌آموز نظم طلایی” خطاب می‌کرد.

شاید اراده‌ی بزرگتر و دوانگشت‌ها این دو نفر را برای اداره‌ی حکومت و دین و مذهب خود ترکیب کرده باشند تا ایمان رو به زوال ماریکا را با تعصب راداگون تعدیل کنند. یا شاید آنها همیشه دو نیمه از یک شخص بوده‌اند. راداگون و ماریکا در تمایلات و انگیزه‌ها همواره دو شخص کاملاً متمایز هستند و حتی راداگون برای خود در لیورنیا خانواده‌ای تشکیل داد. ما حتی از Melina دیالوگی را داریم که گفت، ماریکا رودرو با راداگون گفتگو می‌کرد. پس با این حساب می‌توان اینطور استنباط کرد که در لحظاتی کنترل بدن خداوار آنها در دست ماریکا و لحظه‌ای در دست راداگون است. تنها مجسمه‌ساز لِیندل به این راز پی برد و اطرافیان نزدیک ماریکا و راداگون به این موضوع پی نبرده بودند. این راز در واقع پیچیدگی‌های زیادی دارد زیرا راداگون خود دارای پیش‌زمینه و تاریخی جدای از ماریکا است. حتی درباره‌ی اصل و نصبش هم تئوری‌های مطرح است.

داستان ماریکا و راداگون

این احتمال هم هست که راداگون تنها جنبه‌ای دیگر از ماریکا باشد، مانند لباسی مبدل که او به تن می‌کرد تا به چیزی بیشتر تبدیل شود. راداگون در حالی به عنوان قهرمان نظم طلایی کار خود را آغاز کرد که ماریکا، گادفری و اطرافیانش را به دنبال جنگ با غول‌ها فرستاده بود. پس شاید ماریکا از منتظر ماندن خسته و اینکه دیگران را به دنبال اهدافش بفرستد، کلافه کرده بود و خود سعی کرده کارها را جلو بیاندازد. در ضمن نباید فراموش کرد که او خداست و این موضوع او را از همه لحاظ قدرتمند می‌کند. پس شاید او برای بیرون رفتن و مبارزه بر علیه دشمنانش احتیاج دارد که لباسی مبدل به تن کند تا دشمنانش او را نشناسند و سعی نکنند بر علیه‌اش حربه‌ای به کار ببرند. با گذشت زمان لباس مبدل ماریکا یعنی راداگون زمان بیشتری برای وقت گذراندن پیدا کرد و او شروع به زندگی کردن در این لباس مبدل کرد. به تعبیری ماریکا آنقدر در این زندگی مبدل وقت صرف کرد که خود را یعنی هویت واقعی‌اش را فراموش کرد‌. او خود واقعیش را در شکل و شمایل راداگون از یاد برد و عاشق رنالا شد و زندگی‌ای ساده‌تر را در کاریا آغاز کرد. او در پایتخت باید مدام می‌جنگید و کودکانی که بدشگون بودند را تحمل می‌کرد. شاید زندگی راداگون در لیورنیا، چیزی بوده که ماریکا برای خود تصور می‌کرده اگر تبدیل به عاملی برای اراده‌ی بزرگتر نمی‌شد. او می‌خواست مسیر متفاوت زندگی‌اش را که تخیل می‌کرده، تجربه کند! اما با رها کردن رنالا، در واقع ماریکا خود را بیاد آورد و وظایفی که باید در هویت واقعی‌اش انجام می‌داد به یادش آمدند. شاید اگر اراده‌ی بزرگتر متوجه می‌شد که ماریکا چنین اقدامی انجام داده او را مورد غضب خود قرار می‌داد و کسی نمی‌داند ممکن است چه بلایی سرش نازل می‌کرد. بازگشت راداگون به لِیندل احتمالاً نتیجه‌ی درخواست نیرویی خارجی بوده نه میل شخصی.

ماریکا اکنون ترفند دیگری را اجرا می‌کند، شاید او خواسته تمام قدرت را برای خود بردارد نه اینکه آن را با فردی دیگر سهیم شود و این حقه را تا زمانی که کسی به آن پی نبرده باشد می‌تواند عملی کند. اما ماریکا آنقدر در این نقش بازی کردن افراط کرد که دیگر نمی‌توانست خود را پیدا کند، یکی متعصب به نظم طلایی و دیگری خسته از این حکومت و دین و مذهب! این تفسیر ادله‌ای برای اثبات نیز دارد و آیتم‌های Soreseal ماریکا و راداگون از جنگ آن دو با یکدیگر می‌گویند. این آیتم‌ها به ما می‌گویند که ماریکا و راداگون هر دو در غول‌وزنجیر وظایف محوله بودند و انگار به نفرینی دچار شده بودند که از آن رهایی نبود‌. این آیتم‌ها همچنین به ما می‌گویند که هم ماریکا و هم راداگون توسط خدایان برگزیده شده‌اند و وظایفی به آنها داده شده است که باید آن را انجام دهند‌. البته مشخص نیست میراث راداگون چرا تاثیری بر این تفاسیر نداشته و حتی با اینکه ماریکا و راداگون هرگز در یک اتاق همزمان حضور نداشتند چرا کسی متوجه این راز نشده است. چیزهای زیادی درباره‌ی روابط ماریکا و راداگون و ارتباطشان با فرزندانشان وجود دارد.

داستان ماریکا و راداگون

پس دقیقاً نمی‌توانیم این جمله که “راداگون همان ماریکاست” را تفسیر کنیم و حقایق پشتش را بیان کنیم‌. صرف نظر از نوع ارتباط ماریکا و راداگون (دو نفرِ مجزا بودند که بعداً یکی شدند یا از همان ابتدا یک نفر بوده‌اند) می‌دانیم که Malenia و Miquella فرزندان یک خدا هستند. این واقعیت که راداگون و ماریکا یک نفر هستند در نفرین فرزندانشان بی‌تاثیر نبوده است. گرچه این دو یک نفر هستند ولی طرز تفکرشان کاملاً متضاد از یکدیگر است. ماریکا با چکش حلقه‌ی کهن را شکست ولی راداگون سعی کرد با همان چکش دوباره آن را ترمیم کند. در واقع راداگون، دلیلی است که در وهله‌ی اول ما نتوانستیم وارد درخت Erdtree شویم. خارهایی که درب ورودی را بسته بودند از نمادهای راداگون هستند که آنها را روی مجسمه‌های او و Soreseal و Scarseal‌های او می‌توانید ببینید. این راداگون بود که تلاش کرد ورود افراد به Erdtree را بگیرد و نگذارد آنها Elden Lord بشوند‌. اما همانطور که در قسمت قبل گفتیم ماریکا طوری برنامه‌ریزی کرده است که تمام Tarnishedها به سرزمین‌های میانی فراخوانده شده و او پشت وقایعِ بازی است.

شکستن حلقه‌ی کهن توسط او اقدامی هدفمند بوده است‌. او با قاتلان Numen که پسرش را کشتند رابطه داشت، همینطور در Rememberance مربوط به Maliketh فهمیدیم که به او خیانت کرده است. احتمالاً بخاطر اجازه دادنِ سرقت Rune بزرگ از او، او به Hewg نیز دستور داد که سلاحی بسازد که با آن بتوان یک خدا را کشت و همچنین نشانه‌هایی وجود دارد مبنی براینکه میزگرد را خود ماریکا ساخته است تا Tarnishedها در امنیت قرار داشته باشند. همچنین او احتمالاً مادر Melina است که وجودش برای شعله‌ور کردن کوره‌ی غول‌ها و سوزاندن درخت Erdtree بوده است. علیرغم آنکه تمام این جریانات را ماریکا مهندسی کرده است ولی در نهایت مجبورید با راداگون پیکار کنید. سگِ وفادارِ نظم طلایی به شما اجازه نمی‌دهد که Elden Lord شوید و به قصد نابود کردن شما حمله می‌کند. او از تمام افسون‌های نظم طلایی بهره می‌برد و ایمانش به نظم طلایی را مورد استفاده قرار می‌دهد. با این حال راداگون نمی‌داند که با چه کسی رویارویی می‌کند و شما او را برای همیشه سرنگون می‌کنید. اما این فقط یک درگیری ساده بود و هیولای حلقه که Elden Beast نام دارد خود را نشان می‌دهد.

داستان ماریکا و راداگون

کشتن یک خدا، هیولایِ کهن

با شکست راداگون، حلقه‌ی کهن درون بدنش کنترل او را به دست می‌گیرد که به موجودی بزرگ و پرستاره تبدیل می‌شود که بدن راداگون را تبدیل به شمشیر می‌کند. این هیولای کهن به نظر از نوعی انرژی طلایی تشکیل شده است که در ستاره‌ها ریشه دوانده و از افسون‌های قدرتمندتری نسبت به راداگون بهره می‌برد. از Rememberance این هیولا متوجه می‌شویم که او واقعاً چیست، او یک Vassal (به معنای رعیت) برای اراده‌ی بزرگتر است، “تجسم زنده‌ی مفهوم نظم طلایی” در طلسم ستارگان کهن (Elden Stars Incantation)، ما کمی بیشتر در این باره می‌آموزیم: “گفته می‌شود که مدت‌ها پیش اراده‌ی بزرگتر، ستاره‌ای طلایی که حامل یک جانور بود را به سرزمین‌های میانی فرستاد که بعدها به حلقه‌ی کهن تبدیل گشت”. بنابراین هیولای کهن همان Elden Ring است و به اراده‌ی بزرگتر خدمت می‌کند. مانند Astel, Nautralborne of the Void و دیگر موجودات کیهانی Elden Beast نیز با یک شهاب‌سنگ به سرزمین‌های میانی فرستاده شده است تا اراده‌ی یک خدای بیرونی را اجرا کند. به عنوان بحثی جانبی ظاهر این موجود نیز می‌تواند جای بحث داشته باشد. علی‌رغم اینکه حلزونی بزرگ و پر ستاره است، شکل کلی‌اش مانند اژدهایان است و گردنی بلند و بالهایی بر پشت دارد. بنابراین شاید بتوان حدس زد که این Elden Beast همسر Placidusax ارباب اژدهایان بوده که او را تبدیل به Elden Lord کرده بود. البته که اینها حدس گمان است و اطلاعات دیگری در اینباره وجود ندارد. اما ما می‌دانیم که خدای Placidusax از فاروم آزولا فرار کرد و بسیاری از نقش برجسته‌هایِ فاروم آزولا به درخت Erdtree اشاره دارند، در حالی که حلقه‌ی کهن را نیز به تصویر کشیده‌اند.

پس احتمال دارد تاریخ Elden Ring بدین صورت باشد: اراده‌ی بزرگتر شهاب‌سنگی را که شامل Elden Beast بود را به سرزمین‌های میانی فرستاد، جایی که Placidusax را به عنوان همسر Elden Beast و Elden Lord او انتخاب کرد. هنگامی که فاروم آزولا گرفتار سقوط و ویرانی ابدی شد – حال می‌خواهد سقوط شهاب‌سنگ باشد و یا پای خدای بیرونی دیگری در میان بوده باشد – هیولایِ کهن و همسر Placidusax از فارو آزولا گریخت و اژدهایان را رها کرد. سپس در جستجوی خانه‌ای جدید به درون درخت Erdtree رفت و خدایی جدید را انتخاب کرد تا اعمال اراده‌ی بزرگتر را به جا بیاورد، و به عنوان Elden Ring به ماریکا پیوست. هنوز هم Gapهای زیادی در داستان وجود دارد ولی این تئوری بسیار منطقی است و احتمالاً سیر وقایع چنین بوده است.

وقتی Elden Beast را می‌کشید عبارت God Slain بر روی صفحه نقش می‌بندد یعنی این همان خدایی بود که ماریکا به Hewg دستور داده بود که برای کشتنش شمشیری بسازد؟ گفتنش سخت است. اگر ماریکا می‌خواست که از تحت نظر بودن اراده‌ی بزرگتر خارج شود به نظر می‌رسد راه حلش خلاص شدن از شَرِ همین Elden Beast بوده است زیرا ماریکا نیز یک Vassal برای Elden Ring بوده است. این آخرین رویارویی شما با اراده‌ی بزرگتر است و اگر تئوری مهندسی شدن این وقایع توسط ماریکا را باور دارید این حدِ نهایی خواهد بود که به آن می‌رسید.

پایان بندی‌های بازی Elden Ring

همینطور که ماریکا امیدوار بود، شما Elden Beast را از بین می‌برید و یک خدا را می‌کشید. در این لحظه شما می‌توانید انتخاب کنید که حلقه‌ی کهن را تعمیر کنید و به ارباب کهن تبدیل شوید که به عنوان Age of Fracture شناخته می‌شود (عصر انکسار). به نظر می‌رسد این انتخاب ادامه‌دهنده‌ی شرایط موجود است و آنچه اراده‌ی بزرگتر با ارائه‌ی فیض به Tarnishedها درصدد انجامش بود. شما حلقه‌ی کهن را بازسازی می‌کنید و نظم را دوباره در سرزمین‌های میانی گسترش می‌دهید به همراه ماریکا که انگار هنوز محبوس است. این عصر جدید در حالی رقم می‌خورد که درخت Erdtree سوخته است و همه مردمان مرده‌اند.

بازی دارای ۵ پایانِ دیگر نیز می‌باشد و هر کدام به شما این امکان را می‌دهند که حلقه‌ی کهن را به شیوه‌ای دیگر بازسازی کنید. زیرا Runeهای متفاوتی را می‌توانید در آن قرار دهید که سنّت‌های مختلفی را برای سرزمین‌های میانی ایجاد می کند‌. ماموریت‌های Fia منجر به ظهور عصر “زاده‌ی غروب” خواهد شد که در این عصر آنها که در مرگ زندگی می‌کنند دیگر مورد آزار و اذیت نظم طلایی قرار نمی‌گیرند. اگر به Corhyn و Goldmask یاری رسانید می‌توانید نسخه‌ای ناب‌تر از نظم طلایی را ایجاد کنید که بدون فساد است. با آشنایی با Dung Eater نفرت‌انگیز می‌توانید سرزمین‌های میانی را مورد نفرین ابدی قرار داده و حداقل به Omenها لطف کرده باشید. (برای اطلاعات بیشتر به راهنمای قدم به قدم الدن رینگ مراجعه کنید)

پایان بندی‌های بازی Elden Ring / پایان Blessing of Despair

سپس بدترین پایان را داریم که در آن به شعله‌های دیوانه‌وار خدمت می‌کنید و سرزمین‌های میانی را غرق در آتش زرد رنگ این شعله‌های جنون‌آمیز می‌کنید و نفوذ اراده‌ی بزرگتر را به طور کل در سرزمین‌های میانی از بین می‌برید. (در قسمت بعدی بیشتر در این باره حرف خواهیم زد)

پایان بندی‌های بازی Elden Ring / پایان Age of Stars

در نهایت پیچیده‌ترین پایان را دارید که در آن به Ranni خدمت می‌کنید و او را خدای خود قرار داده و به همسری او در می‌آیید که آغازگر عصر ستارگان است. برای رسیدن به این پایان‌بندی باید سختی‌های بیشتری را متحمل شوید و به نظر می‌رسد بهترین پایان‌بندی نیز می‌باشد. زیرا در این عصر دیگر خدایان بیرونی در سرزمین‌های میانی قادر به نفوذ نیستند و نمی‌تواند دخالتی در امور این سرزمین داشته باشند. (بیشتر در مورد پایان بندی‌های بازی)

در صورتی که Elden Ring بخواهد محتوای اضافه داشته باشد، چند موضوع هنوز وجود دارند که به حال خود رها شده‌اند. مسئله‌ی گادوین و تاثیر او در سرزمین‌های میانی وجود دارد، گادوین به نوعی بیماری تبدیل شده است که در تمام سرزمین‌های میانی در حال گسترش است. همانطور که Gideon اشاره می‌کند سرنوشت Miquella نیز در هاله‌ای از ابهام باقی مانده است. اگر او بیدار شود چه کسی می‌داند قادر به انجام چه کاری است. درباره‌ی راداگون و ماریکا نیز چیزی مشخص نیست و شمشیر Elden Beast و توضیحاتش نیز چیزی را روشن نمی‌کند و راستی Gloam-Eyed Queen را نیز نباید فراموش کنیم.

داستان الدن رینگ در اینجا به پایان می‌رسد، در یک قسمت باقی‌مانده به سراغ توضیحات اضافی در مورد پایان شعله‌های دیوانه وار و پایان رانی می‌رویم…. با ما همراه باشید.

قسمت بعدی: داستان رانی و شعله های دیوانگی 

مقالات ویژه به روز شده

اشتراک در
اطلاع از
guest
4 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
امیر
امیر
2 سال قبل

سلام “در ضمن نباید فراموش کرد که او خداست و این موضوع او را از همه لحاظ قدرتمند می‌کند…… و سعی نکنند بر علیه‌اش حربه‌ای به کار ببرند” به نظرم این تیکه اش دیگه خیلی بی منطق میشه، اصلا معلومه تیم میازاکی معنی کلمه خدا رو نمی فهمند فکر می کنند اینم یه درجه است مثل سرهنگ و سرگرد و شاه! یعنی چی توانایی هر کاری را دارد بعد می ترسد عليه اش حربه ای به کار ببرند؟!

امین علیرضائی
پاسخ به  امیر
2 سال قبل

داستان، دنیا و همه چیزش تخیلیه. پس اینکه اون خدای تخیلی تو اون داستان عملکردش چطوری باشه هم تخیلیه و به نویسنده بستگی داره

رضا
رضا
2 سال قبل

ممنون و بسیار زیبا