بررسی و تحلیل فیلم Triangle of Sadness / مثلث غم
“مثلث غم” دارای سه بخش متفاوت است و در هر قسمتش شاهد اتفاقات معنادار و خاصی هستیم که به ظاهر هیچ پیوندی نسبت به یکدیگر ندارند. تحلیلهای متفاوتی میتوان نسبت به هر بخش از فیلم داشت و در این مطلب قصد داریم علاوه بر بررسی فیلم تحلیلی نیز نسبت به اتفاقات و پایان بندی داستان داشته باشیم. (از دیدگاه خودمان البته!)
این مطلب به صورت گروهی توسط امین و حسین و برای سایت ساعت هفت تهیه شده است.
روبن اوستلوند با مثلث غم دومین جایزه کن خود را بدست آورد و نام خود را در کنار کارگردانهای بزرگی چون فرانسیس فورد کوپولا، آلف خوباریا و… در این رویداد مهم سینمایی جاودان ساخت. با این حال وقتی به دیدن ملث غم مینشینید در ابتدا شاید به نظر برسد آنطور که باید و شاید با داستانی قرص و محکم طرف نباشیم. داستان قطعا جذابیت روایی زیادی دارد و از دیدنش لذت خواهید برد و بازیگران فیلم نیز نقش آفرینی درخور و واقعگرایانهای از خود به نمایش گذاشتهاند اما داستان فیلم گنگ به نظر میرسد و بخشهای مختلف آن نتوانستند به شکل متوازن و هماهنگ به روایت داستان شخصیتها بپردازند.
در ادامه به هر سه بخش مثلث غم نگاهی انداختهایم تا بیشتر با عمق داستان آشنا شوید. حتما پیشنهاد میکنیم یکبار فیلم را قبل از خواندن بررسی دیده باشید و بعد از خواندن بررسی با درک بهتر یک بار دیگر فیلم را مشاهده کنید.
فیلم داستان دو اینفلوئنسر و مدل به نامهای کارل و یایا را روایت میکند. داستان این دو در سه بخش روایت میشود و هر بخش گسترش پیدا کرده و مفاهیم جدیدی به داستان افزوده میشود.
بخش اول:
در بخش اول زوج مدلی را میبینیم که مشکلات مختلفی باهم دارند. شاید بزرگترین مشکل این است که هیچ عشق و البته اعتماد واقعیای بین این دو نفر وجود ندارد. به نوعی این دو به خاطر شرایط کاری که دارند یکدیگر را وسیلهای جهت پیشرفت خود قرار دادهاند. (افزایش فالوور در اینستاگرام) همینطور در طول فیلم میبینیم آنها همیشه و همه حال در حال نقش بازی کردن هستند و خود واقعیشان را بروز نمیدهند. (لبخندها و اخمهای دروغین اول فیلم به نوعی نماد همین موضوع است) (در همه حال در حال سلفی گرفتن هستند و حتی از غذایی که نمیتوانند از آن لذت ببرند برای گول زدن مخاطبشان عکس میگیرند!) شاید تنها لحظاتی که یایا خود واقعیاش میشود در دقایق آخر بخش اول فیلم باشد جایی که اعتراف میکند یک انسان سوء استفادهگر است و رابطه آنها مهم نبوده و در اصل به دنبال یک همسر پولدار میگردد. شاید حتی بتوان گفت تنها دقایقی که کارل به او ابراز علاقهای واقعی و از ته قلب میکند همان صحنه است که به یایا میگوید حالا تو سخاوتمندی و دوست دارم! (به خاطر صداقتی که باهام داشتی) او از دختر فرصتی میخواهد تا بتواند خودش را به او ثابت کند و دختر را عاشق خودش کند!
در بخش اول به مرزبندیهای جنسیتیِ از قبل تعیین شده در مسائل مختلف (در اینجا مثلا پرداخت هزینه رستوران) انتقادی به جا وارد شده که بیننده را به فکر فرو میبرد.
بخش دوم:
در بخش دوم زوج به یک قایق تفریحی پا میگذارند. شاید این بخش مهمترین قسمت داستان باشد. در این بخش اوستلوند کارگردان فیلم اوج داستانش را برایتان روایت میکند. داستان کارل و یایا در این بخش نیز دنبال میشود. (هرچند نقش این دو شخصیت کمرنگ میشود) جایی که آنها به شکل رایگان به این کشتی تفریحی که پر از افراد به شدت ثروتمند است پا گذاشتهاند.
در این قسمت یایا کمی با زندگی افراد ثروتمندی که آرزو داشت مانند آنها شود رو به رو میشود. فیلم به زیبایی نشان میدهد که زندگی به ظاهر شاد برخی از ثروتمندان تا چه حد پوچ و سطحی است. مثلا این بخش زن بیدغدغهای را نشان میدهد که به دنبال علت کثیفی بادبان کشتی است. (در حالی که این کشتی اصلا بادبان ندارد و با موتور کار میکند!)
دیمیتری الیگارش روسی و همسرش ورا، زوج مسن کلمنتین و وینستون که ثروت خود را با ساخت سلاح به دست آوردهاند، ترزی که پس از سکته مغزی تنها قادر به بیان یک جمله به زبان آلمانی است و البته میلیونر تنها جارمو از مهمترین شخصیتهای درون کشتی محسوب میشوند. در کشتی سه طبقه اجتماعی نمایش شده است. افراد به شدت ثروتمند بر روی عرشه آفتاب میگیرند. افراد متوسط مانند پیشخدمتها و کارکنان سفید پوست خوشحال از انعام گرفتن احتمالیشان در طبقه وسط هستند و افراد عمدتا غیر سفید پوست در قسمتهای پایینی کشتی نادیده گرفته شدهاند و مشغول انجام خدمات مختلف و زحمت کشیدن هستند. (افراد نادیده گرفته شدهای که ابیگیل در بخش سوم نمایندگی آنها را برعهده دارد.)
این قسمت در اصل بخش نادیده گرفتن شخصیت اصلی و فقط دیدن ظواهر و نقابهای به چهره زده شده است. در حالی که اتفاقات زیادی درون کشتی در حال وقوع است، چیزی که در این بخش بیشتر شما را کنجکاو میکند ناخدای کشتی است! ناخدایی که تا آخرین دقایق بخش دوم خودش را نشان نمیدهد. اما با اینکه ناخدا را نمیبینیم، همیشه منتظر حضور او هستیم. ناخدایی که ثروت بسیار زیادی دارد و به شدت افسرده و اشباع از همهی نقابهای به چهره زده شدهی دیگران است. میبینیم که او در بیشتر دقایق بخش دوم در اتاقش خود را حبس کرده و با نوشیدنی قصد دارد خود را غرق کند! ناخدایی بیزار از همهچیز و همهکس… ناخدایی که به واقع انتهای مسیر زندگی را دیده و متوجه شده هیچ خبری نیست و به پوچی مطلق رسیده است! چرا او به این پوچگرایی رسیده چون تا به حال هزاران ثروتمند نقاب به چهره در کشتیاش آمدهاند و رفتهاند… حال زمان غرق کردن همه آن خاطرات به همراه این کشتی است!
حال از ناخدا فاصله بگیریم و کمی در میان برخی از این آدمهای نقاب زدهی پولدار قدم بزنیم. چیزی که میبینیم فرو رفتن عدهای انسان به شدت پولدار در نقشهای از قبل تعیین شدهشان است. ثروتمندانی که به واقع هیچ مهارت ویژهای برای زنده ماندن ندارند و کمکی به جامعه نمیکنند و تنها با پولشان در حال بازی کردن هستند. (در قسمت سوم این مسئله آشکار میشود)
فیلم در سکانسهای آغازینش با نشان دادن گروهی از مدلها که در حال لبخند زدن و اخم کردن هستند، میخواهد بگوید ماهم مانند همان مدلها در حال نقش بازی کردن هستیم. مثلا در طول بخش دوم میبینیم که زوجی که با فروش مین و نارنجک پولدار شدهاند با گفتن جملهی ما در حال فروش دموکراسی هستیم میخواهند ذهن آشفته خود را آرام کنند. شاید تنها فردی که در طول فیلم خودش بود همان ناخدا بود و وقتی او نیز در مراسمِ به اصطلاح “شام ناخدا” شرکت میکند و به نقش آفرینی میپردازد، جهان که همان کشتی است را در موجهای بلند گرفتار میکند…
همه منتظر شام ناخدا هستند و ناخدای بیخیال یک روز طوفانی را برای این جشن در نظر میگیرد! اوستلوند نیز آن گوشه نشسته و با تکان دادن دوربینش احساس تهوع را در دلتان میاندازد! با هر موجی که به بدنه کشتی برخورد میکند دوربین تکان میخورد و احساس تهوعی عجیب در دل ثروتمندانی که در حال خوردن لاکچریترین غداها هستند بوجود میآید. این بخش در اصل طنزِ تلخ داستان مثلث غم است و به خاطر این کمی بیش از حد به صحنههای بالا آوردن مسافران، صحبتهای ناخدای کومونیست و مرد روسی در مورد سرمایهداری و سوسیالیسم، صحنههای بالا زدن مدفوع از توالت و البته کشتی گرفتار در موجهای خروشان پرداخت شده تا هجو کار بیشتر شود و تاثیر بیشتری روی مخاطب بگذارد.
بحثهای ناخدا و مرد روسی بسیار بامزه است مخصوصا وقتی که برای کل کل کردن و پیدا کردن جملات از گوگل کمک میگیرند. (یعنی حتی سوادشم ندارن ولی فقط دوست دارن بحث کنند!) همین صحنهها آغازگرِ از بین رفتن طبقههای اجتماعی و یکی شدن افراد درون کشتی میشود. بزرگترین طنز این بخش زمانی است که میبینیم ناخدا به جای غذاهای تجملاتی فقط یک همبرگر در بشقابش دارد و در حالی که تمام مسافران در حال بالا آوردن گران قیمتترین غذاها هستند خیلی خونسرد در حال لذت بردن از غذای خوشمزه و ارزان قیمتش است!
اما بلاخره همانطور که انتظار داشتیم ناخدای بیخیال و البته حمله دزدان دریایی کشتی را از بین میبرد و داستان را به بخش سوم میبرد…
بخش سوم
به شکل عجیبی مثلث غم در بخش سوم همه ما را شوکه میکند. فیلم در بخش سوم از شخصیت اصلی داستانش رونمایی میکند. در بخش دوم شخصیت ابیگیل در سه سکانس دیده میشود اما ما هر بار او را نادیده میگیریم. اوستلوند بیننده را به بازی میگیرد و ثابت میکند ما هم در حال نادیده گرفتن شخصیت اصلی داستان بودیم و با اینکار تلنگری درست وارد میکند. در این بخش تمام نقابها کنار میرود و با انسانهای واقعی و مهارتهایشان در دل طبیعت رو به رو میشویم.
در بخش سوم طبقات اجتماعی به کنار میرود و مهارت است که جایگزین شده و طبقه برتر را شکل میدهد. حال ابیگیل، توالت شور کشتی که در طول بخش دوم او را نادیده گرفته بودیم به خاطر مهارتهایش در بقا به ناخدای بازماندگان بدل میشود. اما حتی ابیگل نیز نمیتواند طبقه بندی را فراموش کند. حال او فردی است که از قدرتش سوء استفاده میکند و کارل را بازیچه خود قرار میدهد. در اینجا کارل و یایا نشان میدهند که حتی اندک علاقهای بین آنها وجود ندارد و کارل به راحتی برای کمی غذای بیشتر به یایا خیانت میکند.
بخش سوم بر خلاف بخش دوم میخواهد ثابت کند حتی از کوچکترین چیزها در زندگی میتوان لذت برد. در حالی که در بخش دوم دیدیم که برخی ثروتمندان در حال بالا آوردن گرانقیمتترین غذاها هستند. در پارت سوم میبینیم از تک تک غذاهایی که در بدترین شرایط آماده شده و حتی یک چوب شور بیشترین لذت را میبرند. البته چقدر زیبا و یکسان در کنار هم لبخند میزنند و واقعا خوشحال هستند. (مخصوصا لحظاتی که کارل را با سوت زدن مسخره میکنند.)
در آخر یک روز، یایا تصمیم میگیرد تا به آن طرف جزیره پیاده روی کند و ابیگیل با وجود نگرانیهای کارل داوطلب میشود تا با او برود. آنها یک آسانسور کشف میکنند و متوجه میشوند که تمام مدت در نزدیکی یک استراحتگاه مجلل “سرگردان” بودهاند. همانطور که یایا پیدا کردن آسانسور را جشن میگیرد، ابیگیل متوجه میشود که به زودی به موقعیت پَست قبلی خود باز خواهد گشت. به همین دلیل آماده میشود تا با سنگ به یایا حمله کند. در همین حین یایا به ابیگیل پیشنهاد دستیار شدنش را میدهد… در اینجا فیلم تمام میشود و در سکانس آخر کارل را میبینیم که دیوانه وار در جنگل میدود…
اینکه در پایان چه اتفاقی افتاد کاملا به دیدگاه خودتان بستگی دارد. ولی دو راه جلوی پای ابیگیل است. یا یایا را بکشد یا پیشنهاد او را قبول کند. به نظر نمیرسد ابیگیل بتواند به راحتی فردی را بکشد پس او پیشنهاد یایا را میپذیرد و شاید باهم نقشهای میکشند تا کارل را کمی اذیت کنند و به همین دلیل است که او را آشفته در حال فرار در جنگل میبینیم. اما این تنها نظر ما در مورد پایان فیلم است و شما میتوانید دیدگاه خودتان و پایان بندی خاص خودتان را در ذهنتان شکل بدهید و زیبایی فیلمِ پایان بازِ اوستلوند نیز به همین است… (در صورتی که دیدگاه خاصی در مورد پایان فیلم دارید حتما با ما در بخش نظرات در میان بگذارید.)
دیدگاه کلی
از عجایب مثلث غم این است که میتوانید برداشتهای متفاوت و مختلفی از داستانش داشته باشید. متن بالا برداشت و بررسی ما از داستان فیلم است. اما چه کسی است که بتواند به طور قطع ادعا کند که کدام تحلیل و بررسی درست است!؟
امتیاز فیلم مثلث غم
“مثلث غم” سه ضلع دارد و هر سه آن، غمناک و متاثرکننده است. بخش اول زندگی زوجی ناراحت که هیچ علاقهای به هم ندارند را به تصویر کشیده، بخش دوم زندگی ثروتمندان در کشتیای تفریحی را نشان میدهد که بیهدف و غمگینند و بخش سوم غمِ از دست دادنِ ثروت و جایگاه اجتماعی را به تصویر میکشد. در کل فیلم غمی بیپایان و پوچی را نشان میدهد که حتی دست از سر پولدارترین انسانها نیز برنمیدارد! فیلم سطحی بودن سوپرمدلها، ابتذال الیگارشهای روسی، به پوچی رسیدن و بیهدف شدن برخی ثروتمندان و نابرابری بیرحمانه سرمایهداری را نمایش میدهد و در این کار موفق عمل کرده است. برخی از سکانسهای مثلث غم را تا مدتها از یاد نخواهید برد…
امیدواریم از مطلب بررسی و تحلیل فیلم Triangle of Sadness / مثلث غم لذت برده باشید تا بعد…
بررسی خوبی بود
ولی: کارل درسته که منفعت خودش رو ترجیح داد (مثل بقیه) ولی بازم به یایا توجه و علاقه نشون میداد (براش غذا میبرد و …)
ابیگل هم نه به خاطر نگرانی کارل بلکه احتمالا به خاطر حفظ و اثبات (جایگاه) خودش با یایا رفت کوهنوردی
توجه میکرد ولی آخرش قرار بود رابطش با ابیگل علنی کنه تا به نوعی از شر یایا راحت بشه. پس واقعا علاقهای نبود
مورد دوم رو قبول دارم اینجوری هم میشه بهش نگاه کرد
ممنون از نظرت
دمت گرم