هفت عنوان برتر دیوید لینچ / بهترین فیلم های دیوید لینچ
به مناسبت تولد 78 سالگی دیوید لینچ (20 ژانویه 1946) به بررسی هفت عنوان برتر دیوید لینچ یکی از بهترین کارگردان های سینمای دنیا میپردازیم و نگاهی کوتاه به زندگی دیوید لینچ خواهیم انداخت …
برای خواندن مطالب بیشتر از دیگر بازیگران و کارگردانهای مطرح به لیست محبوبترین بازیگران و کارگردان های هالیوود مراجعه کنید…
آشنایی با دیوید لینچ…
در رویا با شما سخن می گوید
از سوررئال چه میدانید؟ تنها چند جمله که از ویکیپدیا خواندهاید یا آن را از آثار “سالوادور دالی” میشناسید؟ آیا تا به حال نام Andre Breton به گوشتان خورده است؟ من هم اوایل از آثار نقاشانی چون دالی، رنه ماگریت و لویی آراگون با سوررئال آشنا شدم. اینها چه ربطی به سینما دارد؟ یا دیوید لینچ؟ او در یک کلام نقاش سوررئالیست سینما است. با ما در سایت ساعت 7 همراه باشید تا با این کارگردان برجسته سینما و هفت مورد از بهترین آثارش آشنا شوید.
اینها که به من نشان میدهی، چه هستند؟ (مقدمه)
هاج و واج ساعتها به صفحه مانیتور و تصاویر تابلوهای دالی یا آراگون نگاه میکردم، یعنی نقاش منظورش از این تصاویر عجیب چیست؟ اصلاً منظوری دارد یا تنها میخواهد مخاطب را سرکار بگذارد؟! در دانشگاه به جای خواندن کتابهای کامپیوتر و نرم افزار کتابهای فلسفی و هنری به دست میگرفتم، کتاب شورشیان، هنر قرن بیستم نوشتهی لوردانا پارمزانی، به من یاد داد که چگونه به یک تابلویِ سوررئال نگاه کنم. اما در این میان لینچ و بزرگراه گمشده مرا به ورطه سوررئال برد…
به مانند کسی که میخواهد شنا یاد بگیرد به جای استخر به درون اقیانوس آرام شیرجه میزند، دیوید لینچ نیز با من (و شاید خیلیهای دیگر) همین کار را کرد. او مرا یک راست به درون اقیانوسی از تصاویر عجیب، رویاگونه و یا اوهام برد، انگار ماده توهم زا مصرف کرده باشم. به نظرم این تفسیر ژیژک بر آثار لینچ میتواند تماماً بازگو کننده فلسفهی او باشد، او در کتاب “هنر امر متعالی مبتذل” میگوید « کلِ هستی شناسی لینچ مبتنی است بر ناهمخوانی میان واقعیت که از فاصلهای اَمن به آن نگریسته میشود، و نزدیکی مطلقِ امر واقعی به آن».
جریان پنهان ترس
دیوید لینچ در 20 ژانویه 1946 در میسولا، مونتانا به دنیا آمد. پدرش دانشمند محقق بخش دولتی بود و درآمد خوبی داشت. بخاطر شغل پدرش او هرگز در یک جا ماندنی نبود همین امر شاید باعث به وجود آمدن دیدگاه مغشوش او از روزمرگی شد. او از بین سه فرزند خانواده بزرگترین بود و بیشتر دوران زندگیش را در بیرون از خانه گذراند. عضو “پیش آهنگ عقاب” بود و در مراسم معارفهی جان اف. کندی در 1961 شرکت داشت. میراث کودکی لینچ بر تمام فیلمهایش سایه انداخته؛ به نظر میآید همگی در دهه ی 50 خوش و شاداب اما در عین حال همراه با جریان پنهان ترس و هراس، اتفاق میافتند.
بیوگرافی کوتاه دیوید لینچ / از نقاشی تا سینما
اوایل دهه 90 بعد از ملاقات با Bushnell Keeler نقاش، دیوید به نقاشی علاقه مند شد. او قسمتی از استودیوی او را اجاره کرد و به همراه دوستش جک فیسک، که بعداً نقش مهمی در اکثر تولیدات او داشت، آثار هنریش را خلق میکرد. او در مدرسهی موزه هنری بوستن ثبت نام کرد، حتی سفری کوتاه به اروپا داشت اما هیچ چیزی عایدش نشد. او در بازگشت در آکادمی هنرهای زیبای پنسیلوانیا در فیلادلفیا ثبت نام کرد.
در نقاشی شیوهای اکسپرسیونیستی بَدَوی را دنبال میکرد و مجسمههای مکانیکی میساخت. همین نزدیکی به هنرِ متحرک و آگاهی از محدودیتهای بوم ایستا او را به سمت فیلم و سینما سوق داد. دیوید لینچ اولین فیلمش را روی حلقهی فیلم یک دقیقهای با جک فیسک ساخت که اثری درخور توجه از آب در آمد. با اینکه مخارج همان اثر یک دقیقهای برای آن دو نفر گران تمام شده بود و تصمیم داشتند بیخیال فیلم سازی شوند اما اقبال به روی دیوید جوان لبخند زد. اچ. بارتن واسرمن به آن دو فیلم دیگری سفارش داد. اینگونه بود که مشهورترین فیلمساز سوررئالیست سینمای امریکا وارد دنیای تصویر شد.
هفت عنوان برتر دیوید لینچ /آشنایی با دیوید لینچ و بهترین فیلم هایش
کلّه پاکن / Eraserhead
باورتان میشود دیوید لینچ برای ساخت این فیلم (Eraserhead محصول سال 1977) تمام سطل آشغالهای یک کوچه را میگردد تا لوازمی را که برای صحنههای فیلم لازم داشت بیابد، و در کمال تعجب آنها را یافت! اولین فیلم بلند دیوید لینچ اما سختترین آنها بود. برای تأمین زندگی خود و خانوادهاش روزنامه فروشی و کارگری ساختمان نیز انجام داد. کلّه پاکن یک فیلم سوررئالیستی است که بیشتر به رویا میماند، مرد سیارهای صاحب قدرت با رها کردن اسپرمی سرنوشت هِنری همیشه سرگردان را در اختیار دارد و هنری نیز بدون هیچ هدفی در زندگی منفعلانه پذیرای تقدیر میشود.
هنری با آن مدل موهای عجیب پُف کرده در زمینهای مخروبه صنعتی پرسه میزند، اصلاً و ابداً به محیط پیرامونش اهمیتی نمی دهد. او و دوست دخترش حتی نمیتوانند مراقب خود باشند چه برسد به نوزادی عجیب الخلقه، که هنری بخاطر کنجکاوی او را میکشد. ممکن است از داستانی چنین نگران کننده این تصور ایجاد شود که فیلم هولناک و ناامید کننده است، اما برعکس کله پاک کن عجیب و آزار دهنده ولی در عین حال به شدت خنده دار و مضحک است. خط میان قساوت و طنز در آن بسیار باریک است، و در دنیای لینچ وحشت، ترس و درد به همان اندازه ی زندگی، حاوی طنز است.
صداگذاری فیلم در حد شاهکار است و دیگر نوآوری فیلم که حیرت انگیز است و در عین حال ابتکاری، نوزاد و حرکات تخم چشم و دهانش شاهکاری در مدل سازی است. لینچ همواره از توضیح چگونگی ساخت آن طفره رفته است.
مرد فیل نما / The Elephant Man
مرد فیل نما (محصول 1980) شاید موفقترین فیلم لینچ در عرصهی تجاری، و مسلماً متعارفترین فیلمش باشد. فیلمی درآلود که از نظر تصویری دل سوزانه و در عین حال به دور از ضعیف نوازیِ آدمهای غیر طبیعی است. فیلم تصاویر سیاه و سفید فاخری دارد، و همچنین شخصیت پردازی بسیار قوی در فیلم وجود دارد و بخاطر همین موضوع کمتر از موسیقی استفاده شده تا مخاطب با موسیقی به بازی گرفته نشود و متأثر از شخصیت و داستان قرارگیرد. آنتونی هاپکینز در این فیلم بازی بینظیری دارد که بخاطرش نامزد اسکار آن سال شد ولی نتوانست آن را به خانه ببرد، در کل فیلم نامزد هشت جایزه اسکار شد ولی به هیچ کدام نرسید.
(حدود یک ثانیه از زندگیت مونده رفیق) (مخمل آبی / Blue Velvet)
منتقدان بی شماری مخمل آبی (محصول 1986) را بهترین فیلم لینچ تا قبل از جاده مالهالند میدانستند، او هنجار و نابهنجار را در هم آمیخته، سوررئالیسم را به روشنی به نمایش گذاشته و فیلمی به شدت تکان دنده خلق کرده است که شایستهی چندین بار بازبینیست. این فیلم پر محتواترین و بحث برانگیزترین فیلم وی است، و به حدی فشرده است که به مرز کلاستروفوبیا (ترس از محیطهای بسته و شلوغ) میرسد. فیلم به فسادِ پنهان میپردازد و همین امر در نگاه اول فیلم را یک درام پلیسی جنایی جلوه میدهد اما لینچ نویسندهای خطی نیست، فیلم موضوعی چند لایه دارد. مخمل آبی به رغم لحظات مفرحش، تجربه ای بی اندازه اضطراب آور باقی میماند.
سریال Twin Peaks (محصول 1990)
سریال تویین پیکس غریبترین و بدیع ترین سریالی است که از صفحه ی تلویزیون به نمایش درآمده است. هرکسی آن را نگاه میکرد میدانست با بقیهی سریالها متفاوت است. میلیونها بیننده پای سریال مینشستند تا بفهمند چه کسی لورا پالمر را کشته است و خود را درگیر زندگی ساکنان عجیب و غریب شهر مییافتند و خیلی زود خودِ قتل به موضوعی فرعی در این داستان شخصیت محور تبدیل شد.
دلیل محبوبیت سریال حتی با وجود این چند دهه که از آن گذشته به بازیگران سریال برمیگردد، بازیگران جوانی که گزینش شده بودند و در نشان دادن دغدغههای جوانانه و عاشقانههای دبیرستانی، بسیار عالی عمل کرده بودند. از منظر دیگر فیلم حتی برای میان سالان نیز جذاب بود زیرا آنها می توانستند از بی وفاییهای زناشویی و زدو بندهای پنهانی و بازیگرانی مشهور که قدرشان کمتر دانسته شده بود، لذت ببرند. لینچ در این سریال برضمیر ناخودآگاه تکیه دارد که تلقیهای اولیه از تصاویر را منتفی میکند و بیشتر از اینکه درباره جزئیات باشد، درباره احساسات و استنتاجات است.
قلباً وحشی / Wild At Heart
لینچ بعد از اتمام مراحل پیش تولید سریال تویین پیکس، در جست و جوی کاری دیگر بود که از طرف دوستاش پیشنهاد ساخته فیلمی بر اساس رمان «قلباً وحشی: قصه سِیلر و لولا» به او داده شد. قلباً وحشی (محصول 1990) در اوج شهرت لینچ و تحکیم کنندهی پرکارترین دورهی سه سالهی کاری او بود. قصه سفر سِیلر ریپلی و لولا پیس فورچون از یک سر امریکا به سر دیگرش اساساً داستانی عشقی است که با یک فیلم جادهای ترکیب شده، افراطی و پرشور، خطرناک و پرتب و تاب که سفری به معنی واقعی لگام گسیخته به نمایش میگذراد. نکته کلیدیِ قلباً وحشی رابطه میان این دو نفر است که یکی از پرشورترین و گرم ترین رابطهها در تاریخ سینما محسوب میشود که برای لینچ نخل طلای کن را نیز به همراه داشت.
بزرگراه گمشده / Lost Highway
اولین فیلمی که من از دیوید لینچ دیدم همین بزرگراه گمشده (محصول 1997) است. فیلمی که مرا به اقیانوس تاریک و وهم آلود، در عین حال پرشورِ هیجان انداخت تا سوررئال را یاد بگیرم. لینچ در این اثر بیشترین تکیهاش بر شعور بیننده است و فرض گرفته که شما سرنخهای فیلم را میگیرید و از داستان لایه لایه آن سر در میآورید. اگر هرچه را که نشان داده میشود ظاهری بپذیرید، داستان ساده انگارانه، سطحی و مبتذل جلوه میکند.
نکته دیگر فیلم این است که شما در سینما با صحنههایی همچون موجودات فضایی یا انفجارهای بزرگ و غیره حیرت میکنید و انگشت به دهان میشوید، شاید باور کردن اینکه موجودی فضایی از سیارهای دیگر به ما تلفن کند باورپذیرتر است تا آن که در یک لحظه آدمی عادی به آدمی دیگر تبدیل شود. لینچ در این فیلم شما را در سوررئال غرق میکند اما دستان شما را نمیگیرد! این شما هستید که باید بتوانید لایهها را کنار بزنید تا واقعیت را از اوهام تمیز دهید…
جاده مالهالند / Mulholland Drive
بررسی فیلم mulholland drive/ماورای تصاویر…
جاده مالهالند (محصول 2001) فیلمی است که در ابتدا قرار بود سریال شود اما بنا به دلایلی لینچ نتوانست آن را تبدیل به سریال کند، پس در نتیجه نسخهای سینمایی از آن را تهیه کرد. اگر در نگاه اول چیزی از فیلم سر در نیاوردید اصلاً ناراحت نشوید، شما تنها نیستید. فیلم، پر است از فضاسازیهای بی شمار، از حرکت خودرو تا صداهای مختلف، رنگ بندیهای متنوع و جذاب، که گاهی به مانند یک فیلم ساده میماند، در لحظهای دیگر تبدیل به درامی جنایی و رازآلود میشود.
در واقع لینچ بعد از این همه سال تجربه فیلمی ساخته که از نظر بسیاری از منتقدین برترین فیلم سوررئال سینما تاکنون است. جایی که حتی لینچ در شخصیت پردازی هم شما را گول میزند و درست جایی که فکر میکردید کاراکترها را میشناسید و سرنخ ها را گرفتهاید شما را فریب میدهد. در واقع دیگر نمیدانید و شاید نمیتوانید واقعیت را از غیرواقعی بشناسید و اینجاست که لینچ دوباره شما را در اقیانوس تصاویر سوررئال رها میکند….
امیدواریم از مطلب ” هفت عنوان برتر دیوید لینچ /آشنایی با او و فیلم هایش ” لذت برده باشید تا بعد…
پدر سینمای سورئال
مرسی از سایت خوبتون
ولی من از مال هالند درایو سر در نیاوردم اصلا
ممنون از مطلب خوبتون