بررسی سریال قورباغه / گامی هدفمند (نگاه پایانی)
قورباغه سریالی درام-جنایی به نویسندگی و کارگردانی “هومن سیدی” است. پیش از این او با ساخت فیلمهایی چون سیزده، اعترافات ذهن خطرناک من، مغزهای کوچک زنگ زده، خشم و هیاهو و… قدرت خود را در مصور کردن ایدههای درخشانش به سینمای ایران نشان داده بود. این بار با تولید قورباغه اولین تجربه خود را در زمینه ساخت سریال کسب کرد. سریالی که در بستری با حال و هوای فیلمهای غربی محصولی ایرانی و قابل توجه را تولید کرده است. در این سریال بازیگرانی چون نوید محمد زاده، صابر ابر، فرشته حسینی، مهران غفوریان، شهروز دل افکار، محمدامین شعرباف، نیما مظاهری ،هومن سیدی و… به ایفای نقش پرداختهاند. در ادامه با سایت ساعت هفت با بررسی سریال قورباغه همراه باشید.
انتشار اولیه: 22 اسفند 1399
به روز رسانی: 18 فروردین 1400 (نگاه پایانی اضافه شد)
خلاصه داستان سریال قورباغه…
سه دوست به نامهای رامین( صابر ابر)، فرید (اشکان حسن پور) و جواد (شهروز دل افکار) بعد از ربودن اسلحهٔ یک مأمور زخمی، دست به سرقت از نوری(نوزد محمد زاده)، همکلاسی دوران کودکی رامین که حالا به فردی پولدار تبدیل شدهاست میزنند غافل از اینکه سرنوشت را نمیتوانیم خودمان تعیین کنیم…
بررسی سریال قورباغه / گامی هدفمند
یکی از نکات بسیار مثبت سریال قورباغه حضور چهرههای جدید در کنار هنرپیشگان مطرح است که میتوان پیامدهای بسیار سازندهای را در میان فیلم سازان داشته باشد. از جمله میتواند باعث تحولی در آثار با فراهم کردن عرصه و فرصت برای بازیگران نو پا داشته باشد، در این جا هومن سیدی با استفاده از استعدادهای کشف شده در آموزشگاه بازیگریاش نه تنها تولیدش دچار کاستی نشده بلکه تنوعی سازنده را برای چشمها به ارمغان آورده است. از طرفی برخلاف دیگر تولیدات نمایش خانگی قورباغه با توجه ویژهای و حساسیت مشخصی ساخته شده است. شخصیت پردازی چندلایه کاراکترها، نماد گرایی، روایتی ساده و غیر خطی و در عین حال منحصر به فرد را دنبال میکند که این بیننده را با اثری با کیفیت و حساب شده روبرو کرده است. اثری که تنها هدفش تجارت نیست بلکه احترام به مخاطب را بلد است. سریال قورباغه در سال ۹۸ تولید شده و با کمی تاخیر به دستور قضایی در سال ۹۹ منتشر شد. در ادامه به بررسی قسمتهای این سریال می پردازیم.
(نقد حاوی اسپویل است قبل از دیدن سریال از مطالعه آن خودداری کنید.)
قسمت اول
خیلی اتفاقی نیست که نمای اولیه با روز چهارشنبه سوری شروع شود. روزی که نماد هیاهو و پریدن از روی اتش است، یک برداشت طولانی که به سرعت وارد نقطه عطف سریال میشود و کارکترها را وارد جریان داستان میکند، سه کارکترِ پر جنب و جوش که لحظهای از تب و تاب نمیافتند و راه را برای ماجراجویی پیش رو هموار میکنند. علاوه براین رامین در زمان تقابل شخصیتها کنار هم، نقطه کانونی در نظر گرفته میشود که این اتفاقی نیست. در کنار اینها تلفیق برداشتی آزاد از فیلم “نفرت” و صدای “یاس” جذابیتی را برای آغاز راه ایجاد میکند. پایان غافلگیر کننده قسمت اول قتل کاراکترهایی که معرفی شدهاند و مخاطب با آنها انس گرفته مثل یک کابوس شبانه بیننده را دچار شک کرده و او را به دیدن قسمت بعد مشتاق میکند.
قسمت دوم
با مونولوگهای رامین ببینده پی به حقیقت آن شبِ خونین میبرد و در مییابد اتفاقات پیش آمده خیالات ذهنی کارکترها نبوده و با یک داستان سورئال طرف است. زنده ماندن رامین آن هم غرق در خون، او را شخصیتی استوار و سخت جان معرفی میکند که به این زودیها خیال ترک داستان را ندارد . صحنه سازی او در ماشین برای جلوگیری از شک پلیس او را فردی باهوش و حیلهگر نشان میدهد. در این قسمت شخصیتهای جدیدی آغاز به معرفی شده و جایگزین کارکترهای قبلی میشوند. ورود شخصیت نوری به داستان، او را به عنوان یکی از پایههای اصلی فیلم معرفی میکند. در این قسمت برای آشنایی با کارکترها وارد فلش بک میشویم، فلش بکی که گذشته را تضادی در برابر آینده میبیند.
پیوند سه شخصیت نوری، سروش و آباد بسیار تامل برانگیز است. سروش که به شغل سگ کشی مشغول است روزی پدر آباد را که در حال جمع کردن مگسها بوده به طور اتفاقی به قتل میرساند. حالا آباد وارد ماجرا میشود آن هم با بیماری ام اس که به نظر میآید گرفتاری او به این بیماری ذهنی کاملا تصادفی نیست. در حالی که گفته میشود در کارهایش مستاصل است اما به هوش و صبر او که پیشتاز از سروش است اشاره میشود. نوری که او را جوانی نحیف و درمانده میبینیم تنها با زبان و حرف سروش را به قتل پدرش تحریک میکند. سروشی که احساساتش بر عقلش چند قدم جلوتر است. در این جا بر قدرت تاثیرگزاری نوری برروی اطرافیانش بار دیگر اشاره میشود. چهرهی سرد خواهر نوری در هنگام مرگ پدرش، نوری و خواهرش را دو فرد عجیب نشان میدهد که نیمهی تاریک یکدیگر را کامل میکنند.
“همیشه بزار یه چیزی کم باشه تا بگردن پیداش کنن”
قسمت سوم
در این قسمت با شخصیت حقیقی رامین روبرو میشویم شخصیتی باهوش که روایتهایش از شب جرم دست پلیس را برای به بدست آوردن سرنخ خالی میگذارد. در این قسمت نیز مانند قسمتهای گذشته شاهد ورود شخصیتهای جدید به سریال هستیم. سعید داماد خانواده رامین که فردی تنبل و تهاجمی است، بازپرس و فرهاد برادر فرید که معتاد است. ورود این سه نفر زمینه ی قسمتهای بعدی سریال را فراهم میکند. در سریال قورباغه کاراکتری را وارد جریان داستان نمیکنند مگر کارکرد و پیشبردی در داستان داشته باشد. از این رو شخصیت فرهاد که پیش از این در قسمت اول به معرفی او پرداخته شد حالا یکی از شخصیتهای پررنگ در این قسمت است. وجود فرهاد مانند اهرمی باعث ورود رامین به ویلای نوری و رویارویی او با نوری میشود. دیالوگهای کوتاه باعث توجه بیشتر مخاطب بر فضا و قدرت صحنه میشود. در طول داستان سنگدلی و هوش رامین بر مخاطب آشکار میشود اما در عین باهوشی، رامین گاهی اوقات بیگدار به آب میزند. مانند شب دزدی، مانند ترک کردن فرهاد در پمپ بنزین، که این تصمیمات ناگهانی سرنوشت فرهاد و رامین را عوض میکنند و رامین توسط پلیس مورد سوءظن قرار میگیرد و فرهاد نیز به طور فجیع به قتل میرسد. قتلی که تماشاگر را نسبت به شخصیت رامین دلزده میکند. شخصیتی که پرمدعاست اما توانایی قتل ندارد…
قسمت چهارم
همانطور که گفت شد هیچ شخصیتی بیدلیل در سریال قرار گرفته نشده است. نمای اولیه با حضور رامین و مادرش در ماشین تنها یک دلیل دارد آن هم انگشت قطع شده، انگشت قطع شدهای که باز هم ما را وارد فلش بکهایی از جنس هومن سیدی میکند. او به جای روایت خطی، سعی دارد با فلش بک در جذابیت داستان تلاش کند که بسیار هم تاثیرگزار بوده است. استفاده از نماهای متفاوت در سالهای جنگِ ایران و استفاده از رنگ کلاسیک در فیلمبرداری، نماهای باز و فضای رویایی، طراحی دکوراسیون خاص و استفاده از گریمهای به جا و خارج از اغراق قسمت چهارم قورباغه را بسیار برای مخاطب ایرانی دلنشین کرده است.
در اینجا به اصطلاح نویسنده قصد دارد بر خانواده رامین تاکید کند. جایی که او در آن بزرگ شده و دنیای بزرگسالی را آموزش دیده است. در درونِ پدرِ رامین بیرحمی را میبینیم که حالا در رامین نمو پیدا کرده است. صحنهی تماشای فیلم اروارهها بعد دیگری از شخصیت پدر رامین را نشان میدهد. او به خاطر مقداری پول انگشت همسرش را از قصد قطع میکند. همان هدفی که رامین برایش فرهاد را کشت این بار به شکلی دیگر دیده میشود. همچنین در طول روایت نیز به هوش رامین تاکید میشود پی بردن او به حقیقت قطع انگشت مادرش آن هم با نماهای بسته او را متمایز از اطرافیان میکند. این تاکید بیدلیل نیست و ما در این قسمت باز هم با پایانی غافلگیر کننده همراه میشویم. پایانی که پرده از راز نوری بر میدارد، رازی که رامین در لحظهای استرس بار آن را دریافت میکند راز انگشت قطع شده در ماشین است. نکتهای که در مخاطب تامل ایجاد میکند آن هم زمانی که رامین انگشت را در پارچهای از بازرس میگیرد. در این قسمت نیز حضور موثر و معرفی شخصیتها و بازیگران جدید از نکات بسیار خوب سریال است.
قسمت پنجم
و باز هم شروعی با مونولوگهای رامین ، ذهن بیدار او مدام در جستجوی حقیقت است. هیپنوتیزم خیالی واقعیست یا توهمی ذهنی که نوری آن را کنترل میکند و در این قسمت پرده از راز نوری برداشته میشود. قدرت نوری در چشمانش نیست بلکه در فریب دیگران است. حالا که رامین از وجود مادهای تاثیرگذار باخبر میشود آن طمع ارثی پدرش نیز حالا او را تسخیر کرده است. تا آن ماده را بدست آورد و این زمینهای را برای ورود فرانک با بازی سحر دولتشاهی به داستان ایجاد میکند. همچنین بازپرسی دوباره رامین توسط پلیس بازهم طبق معمول زمینه را برای وارد شدن شخصیتی جدید به نام شمس آبادی به سریال فراهم میکند. روشی که هومن سیدی در قسمتهای ابتدایی از آن استفاده میکرد این بار هم آمدن کارکترهای جدیدی را نوید میدهد. این شیوه نه تنها در ورود کارکترها در سریال بسیار استفاده شد بلکه برای اتفاقات پیش رو نیز با دیالوگهایی مقدمه چینی شد. مانند شک به اعتیاد بازرس، اختلافات کهنه میان فرانک و رامین که در پایان نیز بار دیگر ما را وارد شک میکند. استفاده از انگشت اغشته به مخدر در برابر رامین توسط فرانک، آن هم به دلیل اختلافات گذشتهی آنها و بار دیگر ساده لوحی رامین در تکرار اشتباهی که رامین در مورد فرهاد انجام داده و این بار نیز در برابر فرانک انجام میدهد. این بار دوربین از نگاه رامین که حالا تحت تاثیر آن ماده است به اطراف مینگرد و وارد کابوسی خطرناک میشود. حالا رامین میداند که این ماده تا چه حد میتواند هویت را از قربانی بگیرد.
قسمت ششم
مونولوگ، مونولوگ؛ شروعی دوباره با صداهای ذهنی رامین. اما این بار رامینی که مستاصل است. نماهای چرخان و درگیری ذهنی رامین قرار گرفتن او در جایگاه قربانی او را خشمگین کرده و به خانهی فرانک میکشاند. عدم ثبات عاطفی فرانک او را موجودی ترسناک و غیرقابل پیش بینی میکند. او از رامین جسورتر و بیپرواتر است . فردی جسور که ضعفش تنها ارتباط عاطفی است. خانهی فرانک با دکوری مینیمال و استفاده از رنگهای خنثی روابط عاطفی او را نشان میدهد. دیالوگهای بسیار بین رامین و فرانک آنها را دو نقطه مقابل هم نشان میدهد و دلیل گره نخوردن این دو کاراکتر را نشان میدهد. از بین رفتن خاصیت انگشتر بار دیگر رامین را برای رفتن به ویلای نوری ترغیب میکند. رامین با استفاده از رازی که میداند حالا میتواند موضوعی را برای صحبت با نوری پیدا کند نزد او میرود. اما حتی زمانی که رامین با نوری صحبت میکند با استفاده از نکات بصری و به کار گرفتن خطوط درختان در بک گراند به فاصله میان نوری و رامین تاکید میشود. در این زمان داستان آنتاگونیست خود را معرفی میکند، او با دیالوگهایش شخصیت رامین را تخلیه اطلاعاتی میکند.
قسمت هفت
قبول درخواست رامین توسط نوری مبنی بر ماندن او در ویلا تحولی تاثیر گذار را در آن مکانِ ساکت ایجاد میکند که در قسمت قبل آباد بر آن تاکید داشت. این تحول با بارش شدید باران و فضای تیره و گرفته صورت میگیرد . حضور رامین سرآغاز اختلافات بین آباد و سروش در مقابل نوری را رقم میزند. استفاده از رنگ مشکی که نمادی از قدرت است به عنوان رنگی قالب بر فضای ویلای نوری و حتی استفاده از رنگهای خنثی در طراحی لباس بازیگران بسیار استفاده شده است. رامین با استفاده از هوش خود، داستان خیانت را پیش روی نوری میچیند و نوری با این ترفند نسبت به سروش بدبین میشود. با این حال با اطلاعی که از شخصیت پیچیده نوری داریم، میدانیم او تنها بر حرفهای رامین که دشمن او است تکیه نمیکند. بلکه با کمی دقت در کارکتر نوری متوجه میشویم که این سوء ظن از قبل در دل نوری نسبت به سروش وجود داشته است.
این بار ورود شخصیت خواهر نوری با بازی فرشته حسینی به سریال را شاهد هستیم. شخصیتی سرد با چهرهای خالی از احساسات و صدای بیوزن که از هوش برادرش نیز بهرهمند است. اینها را از روبرو شدنش با رامین و دیالوگهای بین آنها بخوبی در میابیم. در این داستان کارکترهای اصلی شخصیتهای باهوشی هستند که احساسات را در الویت قرار نمیدهند. به بازی گرفتن پلیس توسط رامین با توجه به حرکات نمایشی و داستان ساختگیاش به کمک ذکاوتش او را از مهلکه نجات میدهد و این جاست که رامین را فردی خوش شانس و در عین حال متفکر میدانیم که خود را از هر آسیبی دور میکند. ملاقات نوری و رامین با وجود نمایی از نوری در جنگل و در مقابل آن نمایی از شکار، نوری را از موضع بالا نشان میدهد که حال حریفی برایش نیست و رامین که تا به الان در ذهن خود نوری را حریفی ساده میپنداشت (در حالیکه نوری تمام جوانب اطرافیانش را در نظر دارد) با آوردن رامین در منطقه خود به تعبیری قلمروی خود را به رامین نشان میدهد و او را دچار ضعف میکند.
قسمت هشتم
فلش بکی دوباره به گذشته اما این بار بازگشت به گذشتهای نه چندان دور، به شب حادثه و گره گشایی از اتفاقات پیش از ورود رامین و دوستانش به ویلا میرسیم، در این جا شخصیت شمس آبادی رونمایی میشود و ورود او به سریال کاملا قابل انتظار است. کارکتر نوری که تا این قسمت از سریال شخصیتی زیرک و بیرقیب نشان داده شده است با ورود شمس آبادی گوی سبقت روبوده میشود و مخاطب شمس آبادی را مرکز قدرت میداند به طوری که نوری در مقابله با او دچار ضعف میشود و با تهدید به ملاقات شمس آبادی میرود.
توجه و دقت به نکات ریز از خصوصیات قابل تحسین سریال است. ملاقات سروش و نوری و شمس آبادی مثلثی از جاه طلبی، زیرکی، ذهن بیدار است که هر سه از فاکتورهای اصلی قدرت هستند را تشکیل میدهند. مجادله نوری و شمس آبادی در دیالوگهایی که بینشان رد و بدل میشود و شمس آبادی فردی با قدرت ذهنی بالا نشان داده میشود، به طوری که نوری با وجود استفاده آن ماده جادو کننده بر شمس آبادی مقاومت او را در مقابل آن میبیند. همانطور که گفته شد جزئیات بسیار مورد توجه قرار گرفتهاند وجود ایگوانا، کاتر سیگار برگ در صحنه همه چیز را به طور طبیعی برای قطع انگشت شمس آبادی در کنار هم میچیند. جزئیاتی که بیدلیل برای پر کردن صحنه قرار نمیگیرند بلکه همه چیز در کادر دوربین نقشی کاربردی دارد. شگفت زده شدن سروش در برابر تاثیر ماده علتی برای بی اعتمادی نوری به او است و مخاطب در این لحظه متوجه خشم نوری علیه سروش در قسمت هفتم میشود.
قسمت نهم
بازگشت فرانک به داستان (شخصیتی که رامین در مقابل آن ضعف دارد و نمیتواند آن را مهار کند) فرانک را با شخصیت یکدنده و عملگرایش درست مقابل رامین قرار میدهد، رامینی که محتاطانه عمل میکند و کارهایش را به واسطه دیگران پیش میبرد. فرانک برخلاف میل رامین با هویت جعلی وارد ویلا میشود و دوربین در هنگام ورود او، یک راس کانونی را مشخص میکند که فرانک در مرکز آن قرار دارد. رامین به عنوان فردی که در موضع پایینتر از فرانک قرار دارد. همواره هنگام رویارویی فرانک و رامین در طول سریال، رامین دچار کسر قدرت میشود و این بار با نمایی از پایین به کارکتر ها این موضع را نشان میدهند. دیالوگهای نوری و رامین علاوه بر تمرکز نوری بر اطرافش ، بخشی از اتفاقات گذشته را نیز برملا میکند. اینکه تنفر نوری از پدرش و گذشته ی تلخ، از او کالبدی بیاحساس درست کرده است. آزمودن سروش توسط نوری، برای اولین بار رامین را در یک سمت با نوری قرار میدهد آزمونی که در آن سروش بیگدار به آب میزند و رامین خود را برنده بازی میداند. همیشه گفته شده تفرقه بینداز و حکومت کن. کاری که رامین فکر میکند با آن به قدرت میرسد اما غافل از آن که نوری همه کس و همه چیز را آنالیز میکند.
قسمت دهم
رامین در طول داستان برای پیشبرد اهدافش همیشه سعی کرده خود را به شخص مورد نظر نزدیک کند تا به هدفش برسد. در قسمتهای گذشته رامین را در کنار افراد مختلف میبینیم که نشان میدهد رامین از دیگران به عنوان ابزاری برای رسیدن به خواستههایش استفاده میکند. این بار هم او را با سروش در یک تیم میبینیم، تیمی که قصد براندازی نوری را دارد. هم مسیر شدن آنها در جاده نماد یکی شدن است اما ریزش کوه در جاده فرصتی را ایجاد میکند که سروش از قطعیت کار خود مطلع شود و کمی بیشتر راجع به تصمیمش فکر کند. در اینجا دوباره شاهده فلش بک هستیم. اما این بار با اطلاعاتی جدید که جایگاه شخصیتها را در گذشته نشان میدهد .ساکنان ویلای نوری، سروش را راس قدرت میدانستند و در مقابل آن نوری و خواهرش تنها مطیع و تحت فرمان سروش بودند. همهی ما میدانیم قدرت تنها در بازوان نیست بلکه قدرت میتواند صورتی از ثروت و اسکناس باشد که در این مورد نوری تنها با تکیه بر ذهن هوشیارش این ویژگی را کسب میکند. از ویژگیهای سریال قورباغه از بین نبردن جذابیت تمام شخصیتهای داستان است به این صورت که کارکترها با تامل بیشتر و پختگی بسیار در طول سریال به داستان متصل میشوند. همینطور حضور کمدین معروف “مهران غفوریان” در نقشی متفاوت مخاطب را غافلگیر میکند.
قسمت یازدهم
بهره برداری از کشف نوری، هر کسی را میتواند وسوسه کند تا هرچند هم اندک بتواند ثروت او را بدست آورد. در طول سریال متوجه رفتارهای دوگانه و مظلوم نماییهای شخصیت نوری بودهایم. او با رفتن به ساختمان تایلندیها به جای باخبر کردن سروش و آباد از شرایط حاکم تصمیم میگیرد وارد زور آزمایی در برابر نگهبان شود. نگهبانی که با وجود مکرش خود نیز فریب ظاهر نوری را میخورد و از پس زیرکی و طمع نوری بر نمیآید. نوری حاضر است برای این ماده از جان بسیاری بگذرد. او با به بازی گرفتن احساسات سروش او را فدای امیالش میکند. حالا نماهای دوربین نوری را راس و در یک سمت به تنهایی نشان میدهد. هیپنوتیزم از دل ناباوری متولد میشود و تنها توضیحی که میتوان برای این اتفاق در نظر گرفت را آباد اسم گذاری میکند. اسمی که سرپوشی بر مخدر نوری است. در طول سریال متوجه شدیم که نوری بسیار به آتش بازی علاقه داشته است. او در نوجوانی محل تحصیلش را آتش زده و در جوانی نیز ساختمان تایلندیها را نیز در زبانههای آتش فرو برده است. او در دیالوگی میگوید هیولایی در درونش است که آرام نمیگیرد و از این سو نوری با پی بردن به خیانت سروش، تصمیم به قتل آن میگیرد. قتلی فجیع که درون واقعی نوری را نشان میدهد. در این لحظه رامین متوجه اشتباهات و صورت واقعی نوری میشود، گویی سرنوشتِ سروش عبرتی پر واضح برای خائنین است. حال لیلا با ارتباط با شمس آبادی خیانتی دیگر را آغاز کرده است.
قسمت دوازدهم
این قسمت نگاه ویژهای را به شخصیت لیلا خواهر نوری اختصاص داده است، شخصیتی که تا به الان زیر خاکستری مدفون بود و فقط بیوگرافی ضعیفی از او ارائه داده شده بود. اما این بار او از حاشیه به کادر اصلی وارد شد و گرههای اصلی سریال را باز کرد. لیلا که به طور سابق چه در فلش بک چه در روال حال فیلم کارکتری سرد و بیاحساس معرفی شده بود، با روشن شدن ارتباط بین او و شمس آبادی و چگونگی ارتباط آنها، مخاطب دلیل ظاهر خاموش و ساکت لیلا را میداند. به نظر میرسد خشم و هیولای درونی نه تنها مختص نوری است بلکه لیلا نیز در درون این هیولا را پرورش داده است. هیولایی که در ژن این دو است سیری ناپذیر و بی رحم است. از آنجایی که لیلا همانند نوری تشنه خون است، او نیز هیولای از جنس انتقام میباشد. او انتقام خود را از نامزد سابقش و حتی همسر شمس آبادی میگیرد و در دلش بذر انتقامی سخت را از برادرش کاشته است. دیالوگهای بین لیلا و شمس آبادی، بسیار صریح شخصیت مالیخولیایی لیلا را تعریف میکند و او را دختری سرخورده و فاقد اعتماد به نفس نشان میدهد. دختری که مدام توسط افراد دچار تحقیر میشود و به جای حل مشکل صورت مسئلهها را پاک میکند. او برخلاف برادرش نمیتواند بر روی افراد تاثیر بگذارد و دچار کمبود های عاطفی است، به همین دلیل در روابط عاطفی خود دچار شکست میشود، روابط عاطفی که او با افراد سطحی برقرار میکند. حضور لیلا نیز در خانه نوری کمتر احساس میشود و به نظر میرسد لیلا برای نوری از اهمیت بالایی برخوردار نیست.
در کنار آن شخصیت شمس آبادی که تا به الان حریف مقابل نوری بود در این قسمت درمانده نشان داده میشود. شمس آبادی لیلا را پلی برای ارتباط به بیرون میداند و لیلا تنها با این حربه میتواند عشق شمس آبادی را برای خود خریداری کند. ورود لیلا به اتاق زندان و قرار گیری دیواری بزرگ در مقابل کارکترِ او آن هم در کنار شمس آبادی، لیلا را شخصیتی محو و دیده نشده در زندگی شمس آبادی نشان میدهد. لیلا دوست داشتن را بلد نیست، او میل به علاقه را کالا میداند کالایی که طریقه استفاده از آن را نمیداند و تنها با داشتنش میخواهد خود را خوشحال کند. در کناری کارکتر خودخواه و بدخلق همسر سابق شمس آبادی با بازی اناهیتا افشار، جواب سوال مخاطب را مبنی بر دلیل ارتباط لیلا و شمس آبادی را روشن میکند. شمس آبادی که هوش بالایی دارد لیلا را نقطه مقابل همسرش میبیند. دختری که علاقه افراطیاش مانند مردابی شمس آبادی را در خود غرق کرده است و در این راه هیچ چیز نمیتواند مانع او شود. از اتفاقات جالب این بخش، پخش سریال در روز جهانی بزرگداشت زن است و این قسمت از سریال که مختص به لیلا بود در این روز پخش شد که کاملا اتفاقی است. در این قسمت مثلثی از قدرت ساخته شد مثلث نوری، شمس آبادی و لیلا حالا باید دید آیا لیلا حریف آینده نوری است و شمس آبادی باز هم ابزاری برای انتقام های لیلاست…
قسمت سیزدهم
طبق معمول روایت برای باز کردن دریچههای جدید از انعکاس عملکرد شخصیتها در آینده و علت تصمیمگیری آنها در زمان حال به فلش بک متوسل میشود. آتش زدن مدرسه توسط نوری و نجات پیدا کردنش توسط رامین، که با وجود این فلشبکها دو مسئله مشخص میشود اول اینکه دلیل قرارگیری نوری و رامین در کنار هم در شرایط کنونی به تحصیلشان در مدرسه تیزهوشان برمیگردد، مدرسهای که بر پایه درایت و هوش برتر متمایز است. دوم اینکه رامین در انجام هرکاری به دنبال سود و منفعت است. در این قسمت جرقهای برای انتقام از طرف شخصیت شمس آبادی کشیده میشود و دریافت حقیقت مرگ همسر و فرزندش اتفاقی را در سریال آغاز میکند که پایانش مطمئنا صورت خوشی را برای لیلا رقم نمیزند. همانطور که از شمارهبندی سریال مشخص است عدد ۱۳ برای این قسمت از سریال کاملا با شرایط پیش آمده همخوانی دارد. در مخمصه افتادن نوری و دندان تیز کردن اطرافیان او برای بدست آوردن تخت پادشاهیاش، کارکتر نوری را در معرض سقوط قرار میدهد. دردسری که نوری تنها با تکیه بر نیروی درونی میتواند از پس آن برآید و اینبار مخدر قورباغه برای او نمیتواند کار آمد باشد. او اینبار به تنهایی باید خود را از منجلاب بیرون بکشد. وجود شک نسبت به اطرافیانش او را تنهاتر کرده و او مانند طعمهای لذیذ از دید رامین و لیلا به نظر میآید تا در فرصتی بلعیده شود. شک، دلیلی میشود تا نوری لشگر خود را از از صافی عبور دهد. او رامین و لیلا را در جریان فرار مورد آزمون قرار میدهد.
” آدما وقتی بد میشن که فکر میکنن دارن خوبی میکنن”
هماهنگی کارها با لیلا و رامین فرصتی را برای نوری ایجاد میکند تا حقیقت ذات این دو را برملا کند . دسیسه رامین و فرانک در سینمای خالی از تماشاگر آن دو را مخاطبِ بازی که نوری برایشان ترتیب میدهد نشان میدهد. فیلمی که تنها برای فرانک و رامین ترتیب داده شده است. از سمتی نگاه لیلا به آینهای که دو صورت از او را نشان میدهد کارکتر لیلا را نیز دو وجهی تعریف میکند. اما در آن لحظه که خیال میکنیم لیلا برخلاف رامین باید به تنهایی برای نوری دام بچیند، آباد دست لیلا را خالی نمیگذارد و با فایل صوتی لیلا را برای از بردن رامین مجهز میکند. استفاده از دوربین روی دست در زمان نگرانی نوری از اتفاقات، به هرچه بهتر شدن فضای متشنج کمک کرده است. همچنین در طول سریال استفاده از رنگهای مشکی و طوسی در خانه و لباسها بیدلیل نیست. رنگ مشکی که نماد قدرت است در کنار رنگ طوسی که به رنگ ماده مغزی مشهور است نمادی از هوش است که در طول داستان بر آن تاکید شده است، که کاملا کاربرد منطقی دارد. در پایان قسمت سیزدهم دو ابهام وجود دارد، اول دلیل استفاده نکردن نوری از مواد برای پی بردن به حقیقت ذات رامین و لیلا. دوم محل پنهان شده مواد. باید ببینیم کارکتر نوری برای در امان ماندن مواد در مخفیگاه، آنها را تحت محاصره پلیس در ویلا گذاشته تا هر چه بیشتر مواد محافظت شده باشد یا آنها را به نقطهای نامعلوم فرستاده… در قسمتهای بعدی باید منتظر گره گشایی از این دو موضوع بمانیم…
قسمت چهاردهم
با گذشت هر قسمت از سریال قورباغه شاهد یک اتفاق غیر منتظره بودیم اما این بار در قسمت چهاردهم، شوکی غیرقابل هضم را برای مخاطب برنامه ریزی میکند. داستان برخلاف قصههای عام از شخصیتهای مثبت و یک بعدی دوری میکند و همهی کاراکترهای آن به نوعی منفی و درگیر اشتباهات و اعمال نادرست هستند و در بین آنها شخصیت پاک سیرتی وجود ندارد، به همین دلیل است که قسمت چهاردهم مملو از خشونت و خیانت است. در شروع این قسمت نوری را بین افرادش میبینم، استفاده از نماهای چرخشی و حرکت دایرهوار دوربین به دور نوری او را به عنوان طعمه در میان اطرافیانش نشان میدهد. با این حال نوری سعی میکند لیلا را فارق از بقیه نگاه کند اما زبانش برخلاف ظاهرش عمل میکند. او برای ثابت کردن اعتمادش به لیلا با نوشیدن آب بطریِ مشکوک، لیلا را جزئی از خود میداند.
نوری در این زمان تنهاتر از قبل است نماهای لانگ و نشان دادن نوری مجزا از دیگران در اسکله تاکیدی بر این انزوا است. اما نوری واقعیت درون لیلا را میداند و زمانی که لیلا کشتی را برای حمل مواد در نظر گرفته است، نوری با جمله “با بالا بالاها میپری” سوءنیت لیلا را نسبت به خودش به روی او میآورد. از ابتدای سریال ما هیچ گفتگو مسالمت آمیزی بین نوری و لیلا ندیدهایم. شخصیت نوری به عنوان یک برادر در فلش بکها کاملا دلسوزانه است. او لیلا را حتی لحظهای در کنار سروش و آباد تنها نمیگذارد. حتی همان زمانی که برای بدست آوردن مواد راهی میشود او را با خود همراه میکند و مواردی از این قبیل نوری را برادری خوش قلب نشان میدهد اما لیلا از ابتدا کارکتری سرد و خونسرد معرفی شده است که نوری را به عنوان برادر قبول ندارد. لیلا برای از بین بردن نوری به دنبال بهانهای میگردد. لیلا با مقصر نشان دادن نوری در مرگ مادرش در واقع سعی میکند تا وجدان خود را آرام کند مانند کاری که نوری در هنگام کشتن پدرش برای وجدان خود کرد و پدرش را دلیل مرگ مادرش دانست تا با خیالی آسوده پدرش را به قتل برساند و این بار باز هم لیلا با صورتی خونسردی که در زمان مرگ پدرش بر چهره داشت به جان دادن برادرش نگاه میکند. از طرفی نوری که دیگر کسی را همراهش نمیبیند سعی میکند رامین را به کمک زنجیر و قفل کنار خود نگه دارد. رامین تنها در صورتی برای نوری خطر ندارد که در بند اسارت باشد. و در مقابل آنچه نوری را به اسارت برده مواد مخدر قورباغه است. رامین نمادی از سخت جانی است و این بار هم از مهلکه فرار میکند و با وداع تامل برانگیز در غم دوستی که تازه او را پیدا کرده، نوری را تنها میگذارد. مرگ لیلا و نوری نمادی برای شروع قتلهای بعدی بر سر قدرت را کلید میزند.
قورباغه، واژهای که زندگی رامین را در خود میبلعد
قسمت پانزدهم
در آغازِ قسمت پایانی سریال قورباغه بار دیگر فرانک به کمک رامین میآید. نقش فرانک مانند فرشته در زندگی رامین است. فرشتهای که رامین به او بهایی نمیدهد اما همواره فرانک رامین را در زیر سپر خود حمل میکند. ورود فرانک همراه با دری از نور در قسمت به دام افتادن رامین در ماشین حمل گوشت و همچنین خروج فرانک در سالن سینما از دری به سمت نور دارای نماهای تاکیدی بر منجی بودن فرانک برای رامین است. رامین برای بازگشت به زندگی عادی به سراغ خواهرش میرود تا امانتی را از او پس گیرد، اما باز سرنوشت او را به سمت عقب میراند و اینجاست که نقش داماد خانواده و پیش زمینهای که برای او چیده شد به کار میآید. دامادی که از بچگی سربار خانواده معرفی شد، حالا باعث میشود رامین به نقطهی اول زندگی خود برگردد و در سرنوشت رامین دخیل شود، و در این جاست که رامین را منفعل میبینیم اما در همین زمان و بعد از استفاده مواد مخدر توسط رامین و فرانک، نیروی نهان رامین دوباره پیدا میشود و جرقهای را در سرش میزند که چرا او این گیاه را پرورش ندهد! آن هم با بذری که در گلخانه نوری است. بازگشت رامین به ویلای نوری آن هم در شب و نمایی یکسان در آغاز ورودش به ویلا با حرکت مارپیچ ماشین به جهت عکس رامین را در حال برگشت به نقطه آغازین داستان نشان میدهد.
در سفر فرانک و رامین به تایلند باز هم شاهد حمایتهای فرانک هستیم. به طوری که فرانک مانند پلی راهها را برای رامین کوتاهتر میکند. از نکات قابل تحسین سریال قورباغه برخلاف سریالهای نمایش خانگی از دست ندادن ثانیههای سریال و رفتن بر سر اصل مطلب در کوتاهترین زمان است. در دقایق اولیه ورود رامین و فرانک به تایلند آنها را بر سر معامله میبینیم. معاملهای که تنها اعتماد یک طرفه در کار است. در اینجا نکتهای وجود دارد و در بسیاری از فیلمهای هالیوودی یک نکته نخ نما درباره رییس باند مواد مخدر است و آن اینکه آنها در بیشتر موارد وقتی با کسی معامله میکنند که در حال غذا خوردن هستند. زبان بدنی که نشان میدهد قدرت دست چه کسی است و دیگران از کمترین ارزش برخوردارند و در این قسمت از سریال ما شاهد این کلیشه هستیم تا رامین را در معرض خطر ببینیم.
در حین معامله گلوله خوردن فرانک مانند تلنگری بر شخصیت اوست و ذات حقیقی رامین را بر او آوار میکند. رامین به نقطه آخر میرسد. رامین حالا متوجه میشود که چقدر در اعماق قلبش نوری را تحسین میکرده و همین دلیلی است که رامین در زیر باران با نوری خیالی به گفت و گو مینشیند. گفتگویی که رامین را مصمم بر اجرای نقشهای هولناک میکند. او با دزدین دختر مواد فروش خود را در مخمصهای پرریسک میاندازد. اما رامین فراموش کرده در این نقشه او تنها نیست و اشتباه اردشیر (پسرخاله فرانک) زندگی رامین را وارد سراشیبی مرگ میکند. در این لحظه است که درها بر روی رامین بسته شده و او وارد خیالی با بوی مرگ میشود.
فلش بک به سمت کودکی رامین و تکرار نمای افتادن رامین در آب و خطر غرق شدنش به خاطر قورباغه، واژهای که زندگی رامین را در خود میبلعد اما این بار رامین به کمک نوری از برکه بیرون میآید. استفاده از کلاه پیرسینگ دارش در کودکی نشان میدهد که بیننده وارد توهم قبل از مرگ رامین میشود. او افراد حاضر در داستان را تصور میکند. افرادی که بر سر میز غذا گرد هم آمدهاند. پدرش، داماد، آباد، سروش، دوستانش، فرانک، کسانی که به نوعی قصد داشتند از دیگری منفعتی طلب کنند بر سر میز گرد هم آمدهاند. مادرش در کودکی که مراقب او بود برخلاف دیگران نگران رامین است. در این نما استعارههای بسیاری وجود دارد. آباد را تاج به سر میبینیم گویی آباد پادشاه دیگری است، سروش را با چهره آتشین همانطور که رامین به یاد دارد میبینیم و فرانک را در لباس عروس، لباسی که رامین، شخصیت فرانک را در آن میبیند و حضور فرهاد با ظاهری وحشتناک مانند عذاب وجدان و گرفتاری بعد از مرگ برای رامین است.
در این سرزمین فرانک رامین را به بازگشت به دنیای واقعی تشویق میکند ولی در مقابل لیلا با لباسی قرمز رامین را به سمت مرگ تشویق میکند. در اینجا لیلا جدا از بقیه در گوشهای دیگر ایستاده است گویی کار او قابل مقایسه با دیگران نیست. رامین با بیدار شدن از توهم به زمینی خالی میرسد زمینی که او اشاره به دست رنجش از زندگی دارد حالا رامین در این مرداب سقوط میکند و میکند… مردابی پر از ماهی و قورباغه مرده و در اینجا اشاره به تصمیمهای شتاب زده رامین در طول زندگی میشود تصمیمهایی که او را در یک برکه یا یک مرداب به سمت مرگ دعوت می کند. در پایان با یک جمع بندی خوب شمسآبادی را رها از زندان و آباد را در حال پرورش گیاه قورباغه میبینیم.
نتیجه گیری کلی سریال قورباغه…
سریال قورباغه در مقایسه با دیگر سریالهای ایرانی و حتی برخی سریالهای پرخرج خارجی، فارق از محتوا به شدت خوش ساخت است و هر قسمت شما را برای دیدن قسمت بعدی ترغیب میکند. این موضوع نشان از برنامهریزی دقیق برای گذاشتن غافلگیریهای داستانی در لحظات پایانی هر قسمت دارد. علاوه بر این، قسمتهای سریال از لحاظ محتوا بسیار غنی است و اگر بخواهیم با دیگر سریالهای ایرانی که کل محتوای یک قسمت تنها در پنج دقیقه الی ده دقیقه خلاصه میشود و بقیه داستانها و دیالوگههای فرعی برای پر کردن زمان است، یک گام بلند و قدرتمند محسوب میشود. اما هنوز هم مشکلات در سریال دیده میشود. بزرگترین مشکل سریال توجه نکردن به جزئیات داستان است. با اینکه داستان کشش لازم را دارد اما شخصیتها و جزئیات داستانی در بسیاری از موارد نادیده گرفته شده است. یکی دیگر مواردی که آزار دهنده است، به تصویر کشیدن شخصیتهای زنی به شدت درمانده و آویزان در طول سریال است که به شکل غیرقابل باوری شخصیت پردازی شدهاند. با اینکه فلش بکهایی به گذشته شخصیتها زده میشود اما نگاه عمیق و درونی به شخصیتها نمیشود.
مسلما بهترین بخش سریال، قسمت اول مخصوصا لحظات پایانی آن بود که به شدت جذاب و شکه کننده درست شده بود و یکی از مهمترین عوامل موفقیت سریال نیز همین قسمت اول محسوب میشود. این موضوع در بسیاری از سریالهای بزرگ نیز صدق میکند. به طوری که قسمت اول عاملی برای جذب مخاطب و پایه اساسی برای موفقیت کلی سریال میشود. در کل سریال قورباغه سریال موفقی است. در بین سریالهایی که در نمایش خانگی ساخته شده بدون رقیب بهترین است. اما هنوز هم میتوان سریالهای قویتر و بهتری ساخت و هومن سیدی و تیمش پتانسیل بهتر از اینها را دارند. به شرطی که از بیش از یک نفر برای نوشتن فیلمنامه استفاه شود تا داستان و شخصیتهای پرجزئیات و عمیقتری ساخته شود…
قورباغه یکی از بهترین تولیدات آقای سیدی است که در مقایسه با تولیدات دیگر نمایش خانگی در حال حاضر بسیار جلو از خود است و احترام به مخاطب را پیشه کار خود قرار داده است. بر داستان، شخصیتها و نماها در طول سریال بسیار توجه شده و صرفا یک تولید تجاری نیست و دارای ارزش بصری و فرهنگی است. قورباغه طمع را دریچهای برای ورود به گناهان میداند، همانطور که هیچ شخصیت سفیدی در سریال وجود نداشت و افراد طمعکار زمینه تباهی خود را فراهم کردند.
سریال قورباغه
نمره سایت ساعت 7 (ارزش اثر)
(خیلی خوب)
گامی هدفمند
قورباغه یکی از بهترین تولیدات آقای سیدی است که در مقایسه با تولیدات دیگر نمایش خانگی در حال حاضر بسیار جلو از خود است و احترام به مخاطب را پیشه کار خود قرار داده است. بر داستان، شخصیتها و نماها در طول سریال بسیار توجه شده و صرفا یک تولید تجاری نیست و دارای ارزش بصری و فرهنگی است. قورباغه طمع را دریچهای برای ورود به گناهان میداند، همانطور که هیچ شخصیت سفیدی در سریال وجود نداشت و افراد طمعکار زمینه تباهی خود را فراهم کردند.
امیدواریم از مطلب ” بررسی سریال قورباغه / نگاه پایانی ” لذت برده باشید تا بعد…
سلام و عرض ادب ،متاسفانه به دلیل ذیق وقت و مشغله کاری زیاد نتونستم سریال رو ببینم اما همانطور که از اسمش پیداست سریال خوبی نیست چرا قورباغه؟ حداقل دایناسور می زاشتین مخاطب سه تا هشت سال رو ترغیب می کرد به دیدن سریال 😞از پوستر و تیزر سریال میشه فهمید کارکتر ها نه تیپ هستند نه شخصیت، سکانس هایی که صابر ابر در آن ایفای نقش می کرد خوب در نیامده بود، نقش نوید محمد زاده رو می شد فریزر شده گذاشت لای سکانس های ایرج ملکی،نه درام بود نه اکشن بود نه کمدی نه تراژدی نه ملودرام ،اصلا معلوم نبود ابژه چیه و کیه سوژه چیه و کیه،باور کنید همین الان با گوشی تلفن همراهم از این بهتر می تونم بسازم😎
سلام ممنون از نظر بامزتون
ولی قبل از دیدن یه سریال یا فیلم نظر دادن در موردش جالب نیست :))
” من اگه بخوام کسیو بکشم با سم نمیکشم ، سم درد داره”
دیالوگ فاخری ازین فیلم
نمیدونم چرا این سریال یدفعه اینقدر معروف شد
خیلی هیت شده ولی به خوب بودنش شک دارم با حضور نوید محمد زاده و صابر ابر!
سریال قورباغه واقعا جذاب هستش و پتانسیل قوی در کنار بازی جذاب بازیگراش داره
ممنون از به روز رسانی این مطلب