بررسی سریال Ragnarok
راگناروک / Ragnarok سریالی درام فانتزی محصول کشور نروژ(و دانمارک) است که داستان اساطیر این کشور را به شکل و شمایل امروزی بازسازی کرده است. این سریال توسط آدام پرایس (Adam Price) بازیگر و کارگردان تئاتر دانمارکی ساخته شده است. فصل اول سریال راگناروک در 6 قسمت در سال 2020 و فصل دوم سریال نیز در 6 قسمت در تاریخ 27 می 2021 از شبکه نت فلیکس منتشر شد. در ادامه با سایت ساعت هفت با بررسی سریال Ragnarok دو فصل اول در خدمت شما عزیزان هستیم.
مطلب مشابه: بهترین سریال های سال 2021
به صفحه لیست بهترین سریال ها برای دسترسی به مطالب بیشتر در مورد سریالهای محبوب و برتر مراجعه کنید…
بررسی سریال Ragnarok “راگناروک نبرد نهایی”
راگناروک آخرین نبرد خدایان اسکاندیناوی (نماد نظم و قانون) با دیوان (یوتونها) (نمادِ هرج و مرج) است که منجر به پایان جهان شده است. نبردی که به نابودی خدایان و ناپدید شدن دیوان میانجامد و با بلایای طبیعی مختلف، زمین در آب غوطهور میشود و همه ساکنین زمین از بین میروند. اما این رویداد باعث یک سرآغاز جدید برای جهانیان میشود. حال در سریال جدید شبکه نت فلیکس این داستان اساطیری از خدایان نورس دست مایه روایت متفاوتی شده و حال و هوای مدرنی به خود گرفته است. یعنی داستان در دوره امروزی در جریان است. بدین معنی که بعد از واقعه راگناروک سالهاست غولها به طور مخفی در میان انسانها در شهر اِدا زندگی میکنند و خود را به بخشی جدانشدنی از زندگی آنها تبدیل کردهاند.
اما این در حقیقت ظاهر داستان است. یوتونها در پشت پرده در حال تخریب محیط زیست و ضربه زدن به طبیعت و در کل انسانها هستند و قدرت کل شهر خیالی اِدا (Edda) را در دست دارند و خود را به یکی از پنج قدرت اصلی کشور نروژ تبدیل کردهاند. غولهای نامیرا با پوشش انسانی که در پشت پوستِ به ظاهر جوانشان پیر و فرتوت شدهاند و در حال حکمرانی و ضربه زدن به انسانها از درون خودشان هستند. اما داستان راگناروک به اینجا ختم نمیشود و با ورود پسری به نام ماگنه اتفاقات عجیبی در شهر به وقوع میرسد.
ابتدا بهتر است نگاهی کوتاه به داستان سریال راگناروک بیندازیم و بعد با هم به نقاط ضعف و قوت سریال نیمنگاهی خواهیم داشت.
با ورود خانواده سایر (Seier) به شهرِ اِدا (Edda) (این خانواده قبل از مرگ پدرشان در این شهر زندگی میکردند)(طبق داستان سریال شهر ادا آخرین شهر در نروژ بود که به مسیحیت گروید) اتفاقات داستان شکل میگیرد. شخصیت اصلی سریال “ماگنه” نام دارد که به همراه برادرش “لاریس” و مادرش “تورید” زندگی میکند. پسری ضعیف و عینکی که مشکلات زیادی در یادگیری، نوشتن و خواندن متون دارد، اما میتوان از رفتارش فهمید که قلب مهربانی دارد. در طول مسیر رسیدن به خانه جدیدشان او به مرد روی ویلچری کمک میکند که از خیابان گذر کند. بعد از اینکار، زن عجیبی با لمس پیشانی او حس ناشناختهای درون او متبلور میکند. در طی ساعات و روزهای آینده اتفاقات عجیبی در بدن ماگنه رخ میدهد. انگار از هر نظر قدرتمندتر شده و تواناییهای عجیبی در او پدیدار میشود. او میتواند با سرعت بسیار زیاد حرکت کند، اشیاء را به دورترین مکانها پرتاب کند. دیگر احتیاجی به عینک ندارد و چشمان تیزبینی پیدا کرده، حس بویایی او بسیار قوی شده و در کل به یکباره قدرتهای عجیبی در او پدیدار میشود و او را از فردی ضعیف به یک ابرقهرمان تبدیل میکند!
فصل اول سریال به داستان زندگیِ روتین او میپردازد. اتفاقاتی که در دبیرستان برایش بوجود میآید. افراد جدیدی که ملاقات میکند. در مدرسه او با برادر و خواهر جوتول(Jutul) و جلوتر با پدر(مدیر کارخانهجات) و مادر(مدیر دبیرستان) آنها آشنا میشود. آنها در حقیقت دیوان پنهان شده در میان انسانها هستند و با در اختیار داشتن شرکتهایی قدرت این منطقه را در دست گرفتهاند. در اصل آنها شهر ادا را گرفتارِ تغییراتِ آب و هوایی و آلودگی صنعتی ناشی از کارخانههای متعلق به خودشان کردهاند. در طول فصل اول ماگنه با تغییرات درونی خود دست و پنجه نرم میکند. با افراد جدید آشنا میشود و اتفاقات تلخ و شیرینی را تجربه میکند. همینطور بیشتر با خانواده جوتول و اسرار پنهان آنها آشنا میشود و کم کم به عنوان خدای ثور در برابر آنها قد علم میکند. در فصل دوم اما او قدرتهایش را بیش از پیش میشناسد و به صورت علنی در برابر غولان میایستد و…
این خلاصهای بدون اسپویل از داستان راگناوک بود. حال در ادامه میخواهیم نگاه موشکافانهتری به این سریال بیندازیم.
سریال راگناروک ترکیبی از داستانهای اساطیر نروژ و عاشقانههای نوجوان پسند است. در فصل اول سریال راگناروک روایت داستانی به شکل مرموزی در جریان است و همین موضوع باعث شده که جذابیت اثر حفظ شود و تا انتها برای اینکه بفهمیم دلیل تمام این اتفاقات(تغییرات درونی ماگنه و اسرار درون خانواده جوتول) چیست، اثر را دنبال کنیم. اما از همان فصل اول چیزی که تقریبا غیرقابل تحمل در این داستان جا داده شده است، ارتباطات انسانیِ بین شخصیتهاست. تقریبا به جز ارتباطِ دو برادر و مادرشان باهم، دیگر ارتباطات عاشقانه و یا دراماتیک فاقد احساسات ساخته شدهاند و شما به عنوان بیننده ربط آنها را با داستانهای کلی اثر متوجه نخواهید شد. (به جز ارتباط ماگنه با ایزولدا که ربط مستقیمی به داستان دارد) علت این امر سطحی بودن شخصیتهای داستان مخصوصا شخصیتهای فرعی است که حتی به عنوان یک بیننده از توصیف چند خصوصیت منحصر به فرد هریک از آنها عاجز خواهید ماند.
شخصیت پردازی در فصل اول بهتر و داستان ریتم جذابتر و قابل قبولتری دارد. ارتباطات بین شخصیتها عمیقتر است.(ارتباط ماگنه با ایزولدا) اتفاقات مرموزتر (رمز و راز وجودی ماگنه و خانواده جوتول) بوده و شما را ترغیب به دیدن سریال میکند. اما در فصل دوم ثبات شخصیتها به طور کامل از بین میرود. با اینکه فصل دوم از لحاظ غافلگیریها و جلوههای ویژه بهتر و زیباتر ساخته شده است اما از نظر داستانی نسبت به فصل اول ضعیفتر عمل کرده است.
شخصیتها هر لحظه در فصل دوم در حال رنگ عوض کردن هستند و ثبات فکری درستی ندارند و نمیتوانید حتی روی اعمال و رفتار آنها اتکا کنید. لحظهای “ماگنه” نمیخواهد جزو اساطیر باشد و از خدا برای گرفتن قدرتهایش درخواست کمک میطلبد! و در سکانس بعدی التماس میکند که قدرتش را پس بگیرد! همین موضوع باعث شده که یک سردرگمی در داستان سریال بوجود بیاید و در طول دیدن سریال نتوانید با هیچ کاراکتری ارتباط عمیقی برقرار کنید و حتی ارتباط شخصیتها باهم تصادفی و غیرقابل درک است. شاید سازندگان برای این دلیل این موضوعات را قرار دادند تا هر شخصیت علاوه بر نقاط قوتش دارای ضعفهایی نیز باشد اما در عمل این مسئله به ارتباطی که با شخصیتها برقرار میکنیم لطمه وارد کرده و ریسمانی که بیننده را به شخصیتهای داستان متصل کرده را قطع کرده است.
برادر ماگنه یعنی “لاریس” که یک ترنس است در فصل دوم نقش پررنگتری به خود گرفته و کم کم در داستان اصلی سریال حضور پیدا میکند و جزو نقشهای اصلی داستان میشود که این باعث تقابل بیشتر دو برادر در آینده و جذابتر شدن سریال خواهد شد. با این حال بسیاری از شخصیتهای فرعی در فصل دوم پرداخت مناسبی ندارند و در حد غذا خوردن و حرفهای بیربط دیده میشوند که بخش عمدهای از زمان سریال به همین بخشها پرداخت شده و حس کلی اثر را از بین برده است.
دیوید استاکستون (David Stakston) بازیگر 21 ساله نروژي در نقش ماگنه ظاهر شده که در اصل نمادی(تناسخ) از خدای رعد و برق ثور محسوب میشود. او در این نقش نتوانسته آنچنان پرفروغ ظاهر شود و در حالی که نقش او در سریال بسیار حیاتی است، اما او نتوانسته شخصیتی خلق کند که با او ارتباط زیادی برقرار کنیم. جوناس استراند گراولی (Jonas Strand Gravli) در نقش برادر ماگنه یعنی لاریس ایفای نقش میکند. او در اصل نمادی از خدای شرارت لوکی است. همینطور هرمان تامراس (Herman Tømmeraas) در نقش فجور پسر خانواده Jutul در اصل Jötnar از اساطیر نورس است. دیگر شخصیتهای سریال، مخصوصا کاراکترای جدیدی که در فصل دوم ظاهر میشوند (همینطور دیگر اعضای خانواده جوتول) هرکدام در نقش خدایان یا غولان اساطیر نورس هستند. اما نکته منفی دیگر اینکه به جز شخصیت ماگنه که کمی از خصوصیات ثور را نمایش داده، کمتر به قدرتهای دیگر خدایان مخصوصا اعضای خانواده Jutul (به جز کمی پدر خانواده) پرداخت شده است که از دیگر نکات منفی سریال محسوب میشود.
نتیجه گیری…
سریال راگناروک ایده جذابی دارد و به نظر میرسد آینده روشنتری میتواند برای این داستان در فصلهای بعدی رقم بخورد. داستان فصل اول مرموز و جذاب ساخته شده اما در فصل دوم و با برملا شدن رمز و رازها، داستان نمیتواند شما را مانند فصل اول مجذوب ساختارش کند. بزرگترین مشکل داستان، عاشقانههای کاراکترها باهم است که بیربط و بدون هیچ احساسی ساخته شدهاند و جزو بیاهمیتترین بخشهای کل سریال محسوب میشوند. همینطور شخصیتهای فرعی داستان به شدت سطحی هستند و با اینکه سریال کوتاه است اما بیشترِ زمانِ سریال صرف اعمال فرعی و دیالوگهای نامربوط میشود و اساسا نویسندگان نمیدانستند همین زمان کم را هم چطور پر کنند! در کل سریال راگناروک به خاطر تعداد قسمتهای کم و کوتاهش ارزش دیدن دارد و میتوان به آینده بدون در نظر گرفتن شخصیتهای فرعی و با توجه به شرایط انتهاییِ سریال امیدوار بود.
سریال Ragnarok
نمره سایت ساعت 7 (ارزش اثر)
(متوسط)
نبرد نهایی
سریال راگناروک ایده جذابی دارد و به نظر میرسد آینده روشنتری میتواند برای این داستان در فصلهای بعدی رقم بخورد. داستان فصل اول مرموز و جذاب ساخته شده اما در فصل دوم و با برملا شدن رمز و رازها، داستان نمیتواند شما را مانند فصل اول مجذوب ساختارش کند. بزرگترین مشکل داستان، عاشقانههای کاراکترها باهم است که بیربط و بدون هیچ احساسی ساخته شدهاند و جزو بیاهمیتترین بخشهای کل سریال محسوب میشوند. همینطور شخصیتهای فرعی داستان به شدت سطحی هستند و با اینکه سریال کوتاه است اما بیشترِ زمانِ سریال صرف اعمال فرعی و دیالوگهای نامربوط میشود و اساسا نویسندگان نمیدانستند همین زمان کم را هم چطور پر کنند! در کل سریال راگناروک به خاطر تعداد قسمتهای کم و کوتاهش ارزش دیدن دارد و میتوان به آینده بدون در نظر گرفتن شخصیتهای فرعی و با توجه به شرایط انتهاییِ سریال امیدوار بود.
امیدواریم از مطلب “بررسی سریال Ragnarok دو فصل اول” لذت برده باشید تا بعد…