بررسی فصل دهم سریال walking dead / نگاه نهایی
این مطلب در مورد فصل دهم سریال walking dead میباشد که به مرور بعد از آمدن قسمتهای بعدیِ سریال کاملتر خواهد شد. سریال walking dead وارد دهمین فصل خود شده و طبق گفتهی سازندگان ، آنها بعد از فصل یازدهم سریال را به اتمام میرسانند. حتی خوشبینترین طرفدارِ این سری نیز نمیتوانست پیشبینی کند که این سریال تا فصل دهم ادامه پیدا کند. این سریال شاید آن حس و پتانسیل فصلهای اولیه را نداشته باشد اما هنوز یک سریال جذاب و مهیج است. با سایت ساعت هفت بررسی فصل دهم سریال Walking Dead در خدمت شما عزیزان هستیم.
اگر به دنبال خواندن مطالب بیشتر در مورد سریال های برتر میگردید به لیست بهترین سریال ها مراجعه کنید… مطلب مرتبط: معرفی بهترین سریال های سال 2020 بررسی فصل یازدهم سریال مردگان متحرک (جدید)
-عکس سابق مطلب-
انتشار اولیه : ۲۰ اسفند ۱۳۹۸
به روز شده : 13 فروردین 1400 (بررسی نهایی اضافه شد)
(شامل اسپویل داستانی از فصل نهم و دهم میباشد.)
خلاصهی داستان فصل نهم… (اسپویل کل اتفاقات مهم جهت یادآوری)
قبل از اینکه وارد بحث فصل دهم شویم نگاهی به داستان فصل قبل می اندازیم. فصل نهم با ادامه ی داستان نیگان شروع می شود. نیگان (Negan) اکنون اسیر شده و توسط ریک (Rick Grimes) و میشون (Michonne) در الکساندریا زندانی است. مگی (Maggie Greene) و Daryl با این موضوع مخالفت می کنند و از ریک می خواهند که نیگان را بکشد. اما بلاخره ریک آنها را راضی می کند و نیگان زنده می ماند. در هلیتاپ Gregory قصد خیانت به مگی را دارد اما مگی متوجه خیانت او می شود و او را به دار می آویزد. ریک و میشون سعی می کنند راهی که Carl در جلوی پایشان گذاشت را ادامه دهند و تمام جوامع را با هم متحد کنند. جوامع با هم متحد شده و منشوری را بین خود امضا می کنند.
جادیس (Jadis ) با افراد مرموز که هلکوپتر دارند حرف میزند و نقشه های در سر دارد. همه برای ساخت یک پل ارتباطی دور هم جمع شده اند در این مسیر آرون (Aaron) دستش را از دست می دهد. ریک برای اینکه گله ی واکر ها را از مسیر مردم دور کند با اسب آنها را گمراه می کند. در میانه ی راه او به روی فولادی سقوط کرده و زخمی می شود. در کش مکش برای نجات جانِ دیگران و جلوی راه واکر ها را گرفتن او پل را منهدم می کند و در حالی که میشون ، Daryl و دیگران در حال تماشای ماجرا بودند ریک منفجر می شود. اما در حقیقت او نمرده است و جادیس بوسیله ی هلکوپترهای مرموز او که زخمی شده است را دور می کند.
شش سال از ماجرای مرگ ریک ( به خیال شخصیت های سریال) گذشته است. همه چیز تغییر کرده است دیگر هیچ اتحادی بین جوامع دیده نمی شود. مگی از هیل تاپ خارج شده و معلوم نیست کجاست و عیسی به جای او رئیس شده است. Daryl بعد از مرگ ریک به همراه سگی تنها در جنگل زندگی می کند و به دنبال جنازه ی ریک است. دختر ریک ، جودیث (Judith) تقریبا ۱۰ ساله شده است و جا پای ریک و Carl گذاشته است.
انگار زامبی ها نیز تغییر کرده اند! صدای پچ پچ آنها توسط یوجین (Eugene) و روزیتا (Rosita) شنیده می شود! زامبی های باهوش به صورت گروهی به سمت عیسی ، آرون و یوجین حمله می کنند که در این راه عیسی کشته می شود. Daryl و دیگر اعضا سر می رسند و زامبی های باهوش را می کشند و بعد متوجه می شوند زامبیِ باهوشی در کار نیست گروهی که خود را نجوا کننده ها (whispers) می نامند با زدن ماسک های زامبی در بین زامبی ها زندگی می کنند و به نوعی زامبی ها را سپر حفاظتی خود کرده اند.
میشون و Daryl یک گروگان از نجوا کننده ها می گیرند که از قضا دختره رئیس گروه که خود را آلفا نام گذاری کرده است، می باشد. این موضوع درگیری هایی را بین نجوا کنندگان و گروههای مختلف شکل می دهد. یوجین سعی میکند عشق خود را نسبت به رزیتا نشان دهد و در این راه شکست می خورد.
برای برقراری اتحاد دوباره بین تمام جوامع پادشاهی یک نمایشگاه به راه می اندازد و از مردم هیل تاپ ، الکساندریا و اوشن ساید دعوت می کند که در آن شرکت کنند. الفا به درون نمایشگاه نفوذ می کند تا دخترش را نجات دهد اما با ممانعت دختر او چندین تن از شخصیت های مهم سریال را اسیر کرده و جلوتر در سریال سرهایشان را به نیزه می کند! محلی که سرها چیده شده است مرز بین نجواکنندگان و دیگر جوامع تعیین می شود. اما سرما باعث می شود که مردم هیل تاپ از مرز عبور کنند و این میتواند در آینده ای نزدیک برایشان مشکل ساز شود…
(شامل اسپویل از فصل دهم می باشد.هر چند سعی شده اتفاقات کلیدی و مهم فصل دهم لو داده نشود و به صورت گنگ در مورد آنها صحبت شود)
بررسی فصل دهم سریال walking dead
سریال walking dead (مردگان متحرک) در فصل نهم ثابت کرد که میخواهد به سمت و سوی جدیدی قدم بگذارد و کمی غیر قابل پیش بینی و هیجان انگیز تر از چند فصل اخیرش شود. و به نظر می رسد فصل نهم یک دستاورد بسیار مثبت برای سازندگان سریال محسوب می شود چرا که بعد از چندین فصلِ تکراری و قابل پیش بینی که هیچ حس ترس و داستانِ جدیدی در درونش وجود نداشت و باعث ریزش شدید مخاطبان سریال شد ، آنها بلاخره دست به ریسک زدند و ریک شخصیت اصلی سریال را حذف کردند و در کمال ناباوری این تغییر جواب داد و سریال به سمت متفاوت شدن پیش رفت. اما فصل دهم کار سازندگان سخت تر است چرا که تقریبا همه چیز برایمان در فصل قبلی رو شده است واقعا چه چیزی می تواند این سریال رو به افول را نجات دهد؟
از هم گسیختگی و درد در رفتار شخصیتهای سریال از میشون تا کِرول و حتی Daryl دیده می شود…
بررسی فصل دهم سریال walking dead
بررسی نیمهی اول فصل دهم (تا قسمت هشتم)
حال به سراغ فصل دهم می رویم. فصل دهم با پیوند ها و جدا شدن های جدید آغاز می شود. دشمنان جدیدِ آنها ” نجوا کنندگان ” در اواخر فصل قبل ضربه ی شدید به آنها وارد کرده اند و هر کدام از شخصیت های اصلی درد کشیده تر از همیشه هستند.
از هم گسیختگی و درد در رفتار شخصیت های سریال از میشون تا کِرول و حتی Daryl دیده می شود. کِرول بعد از اتفاقاتی که در اواخر فصل نهم افتاد از اِزیگل فاصله گرفته و تنها در کشتیی زندگی می کند. هنوز Daryl همراه و همدل اوست. همانطور که در طول تمام این فصل ها Daryl مانند یک برادر حامی همیشگی او بود.
قسمت ابتدایی با اینگونه سردرگمیهای شخصیتها آغاز میشود ولی وقتی یک ماهواره ی فضایی به علت کهنگی و خرابی ناگهان در نزدیکی آنها فرود می آید اوج بیشتری می گیرد. انگار زامبی ، نجوا کنندگان و تمام این سختی ها هنوز کافی نیست پس باید این بلا نیز سرشان بیاید و آتش همه جا را فرا می گیرد پس آنها مجبورند از مرز مشخص شده با نجوا کنندگان بار دیگر عبور کنند…
در بخش هایی به الکساندریا می رویم. مشکلاتی که وجود دارد و نگان که آزادانه روزهای تغییرش را سپری می کند. گابریل به اداره ی امور در نبود میشون که به هیل تاپ رفته است ، مشغول است و صدیق هنوز با اتفاقات اواخر سریال درگیر است و نمی تواند آن صحنه های تلخ از دست دادن دوستانش را از یاد ببرد. داستان یوجین و رزیتا و ابراز علاقه ی یوجین به او هنوز ادامه دارد و لیدیا (Lydia) دختر آلفا از زمان اتفاقاتی که در آخر فصل نهم افتاد تحت فشار است و برخی از مردم الکساندریا نیز او را آزار می دهند. و این ها کش مکش های فرعی سریال را تشکیل می دهد که البته تاثیرات در روند کلی سریال نیز دارند.
هیل تاپ نیز درگیر مشکلات خاص خود است. خراب شدن دیوار بر اثر افتادن یک درخت برای ازیگل و افرادش مشکل ساز می شود. ازگیل (King Ezekiel) نیز به خاطر رفتن کِرول درگیری درونی دارد و نمی داند چطور خود را آرام کند و البته به خاطر بیماریی که دارد سردرگمی در او دیده می شود. از شخصیت های در هیل تاپ داستان کِلی (Kelly) که مانند خواهرش Connie دچار کَری می شود و مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم می کند به نمایش گذاشته می شود. یوجین بعد از مدتی به هیل تاپ می آید و در ترمیم دیوار کمک می کند او رادیو خراب را درست کرده با شخصی غریبه ارتباط برقرار می کند…اسرار تازه ای وارد دنیای واکینگ دد می شود!
شاید تنها امیدِ باقیمانده ی طرفداران قدیمی سریال چند شخصیت باقی مانده از دنیای کلاسیک walking dead باشد.
آخرین امید…
دیگر حس انتقام در وجود حتی شخصیت های خود سریال نیز خاموش شده است هیچ برنامه ای برای از بین بردن نجوا کنندگان وجود ندارد و کِرول از این موضوع ناراحت است.
شاید تنها امیدِ باقیمانده ی طرفداران قدیمی سریال چند شخصیت باقی مانده از دنیای کلاسیک walking dead باشد. شخصیت هایی مانند کِرول ، دریل و ارتباط تنگاتنگی که بین آنهاست کمی سریال را از بی رمقی و قابل پیش بینی بودن دور می کند. و گرنه شخصیت های جدید کاملا قابل پیش بینی هستند چند وقتی در سریال حضور دارند و بعد در اتفاقی به صورت گروهی یا تکی کشته می شوند. این روند در فصل های متمادی در سریال دیده شده است شخصیت هایی که بیش از ۹۰ درصد آنها برای علاقه مندان به سریال اهمیت خاصی ندارد ولی در سریال آورده می شوند چند قسمتی هستند و بعد در اتفاقی حذف می شوند.
کِرول(Carol)…
کِرول از درون می جوشد و می خواهد انتقام بگیرد. این جزء معدود دفعاتیست که در این ۱۰ فصل او و گروهش را تا این حد دست بسته می بینیم. در مقابل نیگان نیز همین طور بودند ولی اینبار نجوا کنندگان خطرناک تر و غیر قابل پیش بینی تر هستند. کِرول شروع به خوردن قرص هایی می کند تا آرامش از دست رفته اش را به دست بیاورد ولی خوردن قرص ها مغز او را از کار انداخته و جلوی خوابش را گرفته است و اوهام بهسراغ او آمده است.
با تمام این احوالات کِرول می خواهد انتقامش را بگیرد. در قسمت های بعدی میبینیم که در حال نقشه کشیدن برای از بین بردن نجوا کنندگان است و این خبر خوبی برای سریال است. کِرولِ جدی و باهوش خیلی بیشتر به کار سریال می آید تا یک کِرول گوشه گیر و مریض …
کِرول نقشه هایی در سر دارد و Daryl را ناخواسته با خود در نقشه هایش همراه می کند. و در همین نقشه ها یکی از نجوا کنندگان را به اسارت می گیرند.
سریال walking dead در این فصل نیز نگاهی به تغییرات انسانها در سختیها و مشکلات میاندازد.
نجواکنندگان…
در این فصل کمی با داستان آلفا و نحوه ی آشنایی او با بِتا در هفت سال قبل از اتفاقات حال حاضر سریال آشنا می شوید. اتفاقاتی که آلفا به همراه دخترش تجربه می کند و کمی بیشتر پی به علل ارتباط آلفا و بتا با هم می بریم و کمی بیشتر با این شخصیت ها و طرز فکر و پیشته ی داستانی آنها آشنا می شویم . اینکه چطور و به چه علت نجوا کنندگان که در دل زامبی ها زندگی می کنند بوجود می آیند. آنهایی که به جای اینکه زامبی ها را بکشند . آنها را جمع کرده و مانند سپر و نگهبان از آنها استفاده می کنند و با زدن ماسک های زامبی خود را به زامبی های باهوش به نوعی تبدیل کرده اند.
سریال walking dead در این فصل نیز نگاهی به تغییرات انسانها در سختی ها و مشکلات میاندازد. اینکه انسان برای بقا به هر دری می زند و همین تلاش ها از درون آن را دچار دگرگونی می کند. اینکه انسان با توجه به شرایط میتواند تغییر کند و خود را برای بقا آماده سازد و هیچ شرایط سختی نمی تواند انسانی که خود را برای بقا آماده کرده باشد را به نابودی بکشاند. آلفا و بتا و در کل گروه نجواکنندگان نیز طبق شرایط سختی که در آن گرفتار میشوند خود را وقف داده و شرایط را طبق خواسته ی خود تغییر میدهند و می سازند.
نجوا کنندگان به نظر مورد جالب و جدیدی برای سریال هستند. اینکه خود زامبی ها به عنوان سلاح در کنترل عده ای در بیایند و انسان ها در لا به لای آنها مخفی شوند بسیار خطرناک است. پس حتی مقابله با گروه های کوچک زامبی نیز غیر قابل پیش بینی تر از هر موقع شده است. این موضوع برای سریالی که فصل های متمادی تمام اجزای آن قابل پیش بینی بود و نبرد با زامبی ها به تفریح برای شخصیت های اصلیش تبدیل شده بود یک مسئله جالب توجه است. مسئله ترسناک دیگر در مورد این گروه کنترل بیش از ۱۰ هزار زامبی است و اینکه همیشه می توانند در بین زامبی های دیگر خود را مخفی کنند و یا زامبی ها را به هر جهتی که می خواهند بفرستند…
مسئله ی دیگر نوع زندگی نجواکنندگان است. آنها در کنار زامبی ها زندگی میکنند. از هر چیزی برای تغذیه استفاده میکنند. کرم یا هر نوع گوشتی که گیرشان بیاید. آلفا با حرف هایش به نوعی تعداد زیادی را گول زده است. اینکه تنها راه زنده ماندن زندگی در چنین شرایطی است. پس مردم باید در نادانی بمانند تا بتوان در همان شرایط آنها را گول زد و نگهداشت. پس اگر مردمی که در نجوا کنندگان هستند از شرایط متمدن وار هیل تاپ یا آلکساندریا بویی ببرند دیگر کسی پیش آلفا یا بتا نمی ماند. پس او علاوه بر بی خبری با مردمش بسیار سختگیر است و کوچکترین حرف را با چاقو پاسخ می دهد.
بعد از قتل عامِ نیگان، کسی از طرفدارن نیست که از او متنفر نباشد…
نیگان…
از وقتی که از اواخر فصل ششم سر و کله ی او پیدا می شود و یک سری از شخصیت های مهم سریال را می کشد دیگر حال و هوای سریال تغییر می کند. بعد از قتل عامِ نیگان، کسی از طرفدارن نیست که از او متنفر نباشد. هیچ گونه توجیهی برای کار او وجود نداشت و هیچ گونه توجیهی برای زنده نگهداشتن او توسط ریک قابل قبول نبود! ولی او هنوز در سریال است و شخصیت های خوبی از سریال رفته اند. او انگار تغییر کرده است اما هیچ کس به خاطر گذشته ی سیاهش او را باور نمی کند.
یک اتفاق در قسمت چهارم باعث می شود که او دوباره به مشکل بخورد و به خاطر همین موضوع از الکاسندریا فرار می کند. بعد از فرار ،شخصی به نام براندون او را پیدا می کند. او از مریدان نیگان است و از پدرش حرف هایی از دوران نیگان و قدرت او شنیده است. به نوعی نیگان در این قسمت ها با بخش هایی از خودِ فراموش شده اش رو به رو می شود. انگار او در حال نگاه کردن به آینه است. او بازتاب کرده هایش را در براندون می بینید… و در آخر قسمت پنجم اتفاقی می افتاد که او را از درون دچار دگرگونی می کند و این دگرگونی نیگان را بار دیگر منحرف می کند… و او به سمت محل نجوا کنندگان می رود تا به آنها ملحق شود.
به نظر می رسد ملحق شدن نگان به نجوا کنندگان قدم بزرگی برای سازندگان است و می تواند باعث بوجود آوردن یک شخصیت قدرتمند در سریال شود. دو نظریه در مورد ورود نیگان به نجوا کنندگان وجود دارد. اولی او یک نقشه برای نابودی آنها از درون کشیده است تا خود را به دیگران نشان دهد و به دیگران بفهماند که تغییر کرده است. و دیگری اینکه او باز همان نیگان سابق شده و می خواهد همان شخصیت منفیِ قبلی خود را باز پس گیرد. در هر دو صورت حضور او در کمپ نجوا کنندگان بسیار بهتر از زندانی بودنش به سریال کمک می کند.
بررسی فصل دهم سریال walking dead
بررسی نیم فصل دوم سریال Walking dead (نهم تا بیست و دو)
مسیر جدید سازندگان سریال را پرجنب و جوش تر ، غیر قابل پیش بینی ( خصوصیتی که هیچگاه در سریال وجود نداشت) و ترسناکتر کرده است…
قسمت نهم: Squeeze
همانطور که در نیم فصل اول دیدید سریال با یک اتفاق طوفانی در قسمت های هفتم و هشتم به پایان رسید. و قسمت نهم از جایی که کِرول و دریل و چند تن دیگر از شخصیت ها در غاری در محاصره ی واکر ها هستند، شروع می شود. در قسمت نهم صحنه های دلهره آور و تنگ و تاریکی را شاهد هستیم که باعث امیدواری بیشتر مخاطب به سریالی با محوریت آخر و زمانی می شود. اینجا نقش خطرناک زامبیها در محیط های بسته بیشتر جلوه می کند. و این نوع اتفاقات می تواند مسیر سریال را از ریتم کند و قابل پیش بینی اش دور کند. محیط های تنگ و تاریک ترس بیشتری در درونشان وجود دارد و دید و حرکت کمتر می شود و این می تواند موقعیت خوبی برای یک اثر ترسناک باشد.
تمام این مشکلات به خاطر به جوش آمدن احساسات لحظه ای کِرول رخ می دهد. کِرول که بعد از ، از دست دادن پسر خوانده اش دیگر به هیچ چیزی جز انتقام فکر نمی کند و همین مسئله باعث شده دیگر یک کِرول باهوش و با صلابت را شاهد نباشیم. او از درون در حال متلاشی شدن است ولی قوی تر از آن است که بخواهد تسلیم این ماجرا شود. و صحبت های Daryl برای او آرامش بخش است. یک دوست و یک برادر واقعی که همیشه در سختی ها در کنارش بوده… ” ما برای آینده می جنگیم نه برای انتقام ” و این ها بخشی از جملاتیست که Daryl برای آرام و منطقی کردن کِرول به او می زند. اما کِرول با یکدندگی ،خودخواهی و بی فکریش مشکلات جدیی را بوجود می آورد.
قسمت نهم لحظات دلهره آور و نفس گیری در سریال Walking Dead دیده میشود. مسیر جدید سازندگان سریال را پرجنب و جوش تر ، غیر قابل پیش بینی ( خصوصیتی که هیچگاه در سریال وجود نداشت) و ترسناک تر کرده است. بلاخره سریال برای پایبندی به سبک اصلیش اقدامات مثبتی انجام داده است. همینطور کش مکش های نیگان پیش نجوا کنندگان را می بینیم و حرف ها و کارهای او که بخش بامزه و متفاوت سریال را تشکیل می دهد.
مطمئنا اتفاقات و ریتم سریال شما را بهت زده خواهد کرد.
قسمت دهم: Stalker
قسمت دهم ، اما کمی متفاوت تر از سایر قسمت های فصل دهم تا کنون بوده است از دیالوگ ها تا اتفاقات حس جالب و خاصی درونش دارد. کمتر قسمتی در سریال walking dead اینگونه شما را غافلگیر می کند. مطمئنا اتفاقات و ریتم سریال شما را بهت زده خواهد کرد. آهنگ هایی که بسیار به فضا و اتمسفر سریال می آیند و شما را وارد دنیای خوفناکِ سریال میکنند. نقشه ای که نجوا کنندگان در این قسمت کشیدند واقعا شما را شوکه می کند و اتفاقاتی که در این قسمت می بینیم واقعا مو به تن تان سیخ می کند. واقعا رنگ ترس و وحشت به سریال بازگشته است و این خبر بسیار خوشحال کننده ای برای طرفداران این سری است.
اما سریال چرا نمی خواهد کمی منطقی تر جلو برود؟ در این قسمت چندین بار فرصت کشتن بتا پیش می آید اما انگار باید این شخصیت بماند و فقط شخصیت های مثبت فیلم کشته شوند. این جور اتفاقات سریال را از آن ریتم اصلی خود دور می کند و بیننده را از تماشای سریال ناامید می کند. چرا که بسیار غیر منطقی و غیر واقعی این گونه اتفاقات در سریال می افتد و روند خوبی که سریال در پیش گرفته است را از بین می برد.
اتفاقاتی که برای Daryl و آلفا می افتد نیز هیجان انگیز و درگیر کننده ساخته شده و لحظات پر تلاطمی را برای بینندگان بوجود می آورد. اما از دست دادن آن همه خون ، آن هم در شرایط بسیار کثیف و بدون کمک های پزشکی و خون لازم که به بدن آنها باز گردد کمی اتفاقات بعدی را غیر واقعی می کند که چطور آنها می توانند از این معرکه زنده خارج شوند. ولی در کل اگر از این جور مسائل چشم پوشی کنیم. قسمت دهم یکی از بهترین قسمت های فصل ده تا کنون محسوب می شود. و شخصیت های منفی سریال و نجوا کنندگان را مخوفتر کرده است.
قسمت یازدهم: Morning Star
در قسمت یازدهم نجوا کنندگان تصمیم میگیرند که به هیل تاپ حمله ور شوند و آنجا را نابود کنند و گروهی از بازماندگان برای مقابله با آنها برنامه ریزی می کنند. در این قسمت نقشه ی نیگان به همراه آلفا را می بینیم و اینکه نیگان کاملا مطیع در نقشه های آلفا هم فکرش می شود و این مسئله بیشتر به چشم می آید که چرا تا به حال زنده است!
قبل از حمله نجوا کنندگان صحنه های احساسی و سخنانی که شخصیت های اصلی با هم رد و بدل می کنند تاثیرگذار است مخصوصا صحبت های Daryl و کِرول و معذرت خواهی کِرول از او که صحنه های زیبایی را بوجود می آورد.
سیل عظیمی از واکر ها که در میانشان نجوا کنندگان است به سمت هیل تاپ یورش می آورند و بازماندگان در هیل تاپ تله ها ، برنامه ها و استحکاماتی برای مقابله با واکر ها و نجوا کنندگان تدارک دیدند. در طرف مقابل نیز شاهد اتفاقات شوکه کننده ای در طول چند دقیقه ای آخر هستیم . نجوا کنندگان باهوش تر از یک مشت افرادی که فقط پوست واکر ها را به صورت دارند نشان می دهند. اتفاقات آخر قسمت یازدهم باعث می شود بیشتر منتظر قسمت بعدی بمانیم تا ببینیم سرنوشت شخصیت های محبوبمان چه خواهد شد.
در کل تا به اینجای کار سریال توانسته ریتم خوبی را داشته باشد و بسیار بهتر از فصل های هفتم و هشتم سریال نشان داده است. اگر چند وقتی است از سریال فاصله گرفته اید فکر منفیی که نسبت به سریال داشتید را کمی دور بریزید سریال به سمت سوی بهتری در حال قدم گذاشتن است.
دقایق پایانی هم از لحظات فیلم برداری ، کارگردانی ، تدوین و آهنگ ها به شدت شما تحت تاثیر قرار میدهد و شکه میکند…
قسمت دوازدهم: Walk with Us
(قسمت های مهم داستان لو داده نشده است.)
خطر نجوا کنندگان نزدیک تر از هر موقع شده است و آنها به پشت دروازه های هیل تاپ رسیده اند. آتش همه جا را فرا گرفته و یاران قدیمی در محاصره ی واکر ها ، نجوا کنندگان و آتش قرار گرفته اند. انگار اینجا انتهای دنیاست و هیچ امیدی وجود ندارد…
قسمت دوازدهم فصل دهم با یک اتفاق طوفانی درست در ادامه ی قسمت قبل شروع می شود. اکشن های پی در پی هجوم واکر ها و آتشی که نجوا کنندگان به جان هیل تاپ انداخته اند. به نظر می رسد هیل تاپ نیز به یکی دیگر از مکان های ویرانه ی دنیای Walking Dead اضافه شده است. دقایق ابتدایی این قسمت شما را به شدت یاد قسمت سوم فصل آخر سریال گیم آف ترون ( بدترین فصل آخر تاریخ تلوزیون!) می اندازد. هجوم واکر ها به دروازه ی هیل تاپ و نجوا کنندگان که مانند وایت واکرها در پشت سر آنها نقشه می کشند! و منظره های آشنایی را به وجود آورده اند.
هیل تاپ نابوده شده و عده ای از بازماندگان باقی مانده پراکنده شده اند . در این قسمت داستان هر کدام از آنها و اتفاقات پیرامونشان را دنبال می کنیم.
اتفاقات سریال در مقطعی کاملا قابل پیش بینی است. کسانی که این سریال را از فصل های پیشین دنبال کرده اند دقیقا حتی با نشان دادن نوع حرکت دوربین و قاب بندی های خاص می توانند کاملا حدس بزنند که چه اتفاقاتی در حال وقوع است و این نشان دهنده ی رو شدن دست سازندگان برای مخاطب است. در این قسمت نیز فرصت کشتن بتا با کشته شدن یک زامبی عوض می شود! این قسمت با اتفاقات خاصی رو به رو می شویم. به نوعی بزرگ تر شدن جودیث را می بینیم. جنگ درونی کِرول و داستان عشق از راه دور یوجین دنبال می شود. این قسمت شخصیت های اصلی را در موقعیت های سخت و تلخی قرار می گیرند و بیننده هر چه بیشتر با شخصیت های سریال همراه می شود.
اما اوج این قسمت داستان نیگان و آلفا را به نمایش می گذارد. نیگان در اواخر قسمت دوازده به آلفا در مورد ماجرای زنش می گوید. ماجرای سرطان گرفتن او و اینکه بعد از مرگ همسرش انگار احساسات و انسانیت او نیز خاموش شده است. او در مورد این مسائل با آلفا بحث می کند و احساسات و طرز رفتار او را غیر واقعی می خواند. در این قسمت کمی بیشتر با طرز فکر نیگان و آلفا آشنا میشویم. و اینکه آلفا تا چه حد حاضر است برای طرز فکر و به قول معروف آئینی که پایه گذاری کرده است بها بپردازد. او حاضر است دخترش را قربانی طرز فکر حیوانی اش بکند؟ این ها سوالاتی است که در اواخر سریال شما را درگیر میکند و دقایق پایانی هم از لحظات فیلم برداری ، کارگردانی ، تدوین و آهنگ ها به شدت شما تحت تاثیر قرار میدهد و شکه می کند. به نظر می رسد The Walking Dead قرار است مسیر متفاوتش را دنبال کند و طرفداران سری را بیش از پیش به سریال بازگرداند. لحظات پایانی دراماتیک و شکه کننده است و به شدت قسمت بعدی را عجیب و غیر قابل پیش بینی تر می کند.
حال می توان گفت حرف های Carl و اعمال Rick در فصل های گذشته در این قسمت معنی پیدا کرده است… به هیچ عنوان این فصل والکینگ دد را از دست ندهید.
مردگان متحرک در فصل جدید قدم های بسیار بزرگی برای متفاوت شدنش برداشته است و این قسمت یکی از متفاوتترین قسمتهای کل سری محسوب میشود…
قسمت سیزدهم: What We Become
(شامل اسپویل می باشد)
قسمت سیزدهم سریال Walking Dead به صورت کاملا اختصاصی مخصوص میشون است. در قسمت های قبل دیدیم که او به همراه مردِ غریبه ای برای بدست آوردن مهمات برای شکست نجواکنندگان به آن طرف آب ها به یک جزیره می رود. در این قسمت اتفاقات تاثیر گذار زیادی را شاهد هستیم مثل خودکشی دسته جمعی گروهی که همه بر روی دار به زامبی تبدیل شده اند. و البته باز اتفاقات غافلگیر کننده ای که شما را متحیر می کند.
“مردگان متحرک” در فصل جدید قدم های بسیار بزرگی برای متفاوت شدنش برداشته است و این قسمت یکی از متفاوت ترین قسمت های کل سری محسوب می شود و بسیار تاثیرگذار و خاص ساخته شده است. میشون یکی از شخصیت های محبوب که از سری کلاسیک Walking Dead با او زندگی کردیم در این قسمت با مشکلات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم می کند به طوری که گذشته و حالش را به نوعی به هم پیوند می زند.
روایت داستانی این قسمت طوفانی و عالی درست شده است و ما را به زندگیِ گذشته ی او می برد. یک مسیر پر فراز و نشیب و تو در تو که پر از پستی و بلندی است. اما وقتی در بخشی از این قسمت به او سَمی خطرناک خورانده می شود حال و هوای سریال کمی تغییر می کند…
میشون از درون در حال متلاشی شدن است. داستان زندگی او مانند دفترچه خاطرات کهنه ای یک به یک ورق می خورند اما اثر سم تمام خاطرات او را دگرگون کرده است و او در حال تبدیل شدن به یک شخصیت کاملا جدید است! حال می توانیم در توهم میشون همراه شویم که اگر در مسیر دیگری جز این قدم بر می داشت چه سرنوشتی در انتظار او می بود. یک به یک خاطرات زیبایی که سال هاست با او داشتیم از ذهنش محو می شوند و او از درون تبدیل به شخصیتی جدید می شود. مغز مسموم او دیگر نمی تواند فرق بین حال ، گذشته و خاطرات واقعی و جعلی را تشخیص دهد و خاطرات جعلی یک به یک جایگزین اصل میشون می شوند. صحنه هایی که در قسمت می بینید یکی از بی نظیرترین قسمت های کل سری را تشکیل می دهند و مطمئنا برایتان ماندگار خواهند شد.
میشون در این قسمت علاوه بر پشت سر گذاشتن تمام این مشکلات چیزی را پیدا می کند که مسیرش را به کل در این سری تغییر می دهد او یک حقیقت ویژه را کشف می کند و او به دنبال کشف آن راهی سفری خطرناک می شود. داستان میشون در اینجای سریال وارد مسیر کاملا جدید و غیر قابل پیش بینی می شود و باید منتظر ماند و دید چه اتفاقاتی در آینده در انتظارمان است. سریال مردگان متحرک این روزها در بهترین دوران خود قرار دارد و اتفاقات جدیدی در حال وقوع است. به هیچ عنوان این فصل را از دست ندهید.
هنوز سر دیگر این ضحاک دو سر یعنی بِتا سالم است و نجواکنندگان هنوز با قدرت پیش میروند…
قسمت چهاردهم: Look at the Flowers
(شامل اسپویل قسمت های قبلی…)
در قسمت چهاردهم به سراغ نقشه ی Carol و نیگان برای از بین بردن آلفا می رویم . نیگان توانست با حرکت فوق العاده اش در قسمت دوازدهم کمی از شخصیت تاریکش را برای بیننده ها محو کند و تبدیل به یکی از مهمترین شخصیت های این سریال شود. با اینکه ورود او به این سری یکی از تلخ ترین قسمت های سریال را رقم زد اما سال ها از آن اتفاقات گذشته و اکنون در یک چرخش ۱۸۰ درجه شخصیتی منفور به یک شخصیت محبوب تبدیل شده است و این قدرت تغییر انسان را در مسیر زندگیش به تصویر می کشد. در این قسمت باید نیگان خود را به دیگران مخصوصا Daryl ثابت کند و لحظات جالبی در این مسیر رقم می خورد.
این قسمت، داستان یوجین را دنبال می کند که به دنبال ملاقات با زنی که از طریق بی سیم آشنا شده و با او ارتباط برقرار کرده است راهی سفر می شود اما در این مسیر عده ای از بازماندگان با رفتن به او به سر این قرار در ابتدا مخالفت می کنند اما بلاخره با دخالت Ezekiel یوجین به این ملاقات می رود. یوجین هنوز امید به آینده و اتحادهای جدید دارد. اتحادهای جدید ی که می تواند قدرت بازماندگان را بیش از پیش کند و آنها را در مسیر بهتری در آینده قرار دهد. داستان Ezekiel نیز جالب است در حالی که خود شاید آینده ای به خاطر مریضی اش نداشته باشد اما به آینده امیدوار است.همین امید برای بینندگان که سال ها او را به عنوان یک شاه با اقتدار می شناختند، زیباست.
در طرف دیگر داستان بتاست که بعد از فهمیدن ماجرای آلفا و نیگان حسابی جوش آورده است. اما مرگ آلفا نیز برای گروه نجوا کنندگان از نظر بتا مسئله ای نیست چرا که هنوز آلفا زنده است و تبدیل به یکی دیگر از ارکان و ارتش آنها شده است! شاید آلفا مرده است ولی راه و مسیری که ساخته است توسط بتا مانند غده های سرطانی تکثیر می شود و توقف ناپذیر است. هنوز سر دیگر این ضحاک دو سر یعنی بِتا سالم است و نجوا کنندگان هنوز با قدرت پیش می روند! در بخشی از این قسمت این جمله : “این دو چشم یک حقیقت را می بینند.” را در یک برگه می بینیم که می تواند اشاره به رابطه و منش فکری نزدیک آلفا و بتا باشد که یعنی مرگ آلفا نیز خللی در طرز فکر و روند نجوا کنندگان ایجاد نخواهد کرد و به نوعی آنها را یکی خواهد کرد. و در صحنه ای می توان حدس زد که بتا در حقیقت خواننده ی گروه HALF MUON بوده است… و از گذشته ی خود هراسان است و دوری می کند…
اما کِرول در این قسمت با مشکل جدیی رو به رو شده است. مشکلات درونی و ذهنی حتی بعد از مرگ آلفا نیز دست از سرش بر نمی دارد. آلفا به درونش نفوذ کرده و او را آزار می دهد. حال کِرول باید با خودِ درونش بجنگد و به همان کِرول قدرتمند و با صلابت همیشگی تبدیل شود. او از اینکه به خاطر انتقامش، افرادی جان خودشان را از دست داده اند احساس گناه میکند و همین باعث شده یک درگیری درونی را تجربه کند. جنگی که لحظات استرس زایی را برای بیننده بوجود می آورد… و به قول خودش ” هیچ وقت دیر نیست ” پس او باید خودِ درونیش را بشناسد و خیلی زود به همان کِرول دوست داشتنیِ همیشگی تبدیل شود.
ترکیب همه این موارد این قسمت را به یک قسمت خوب و متفاوت تبدیل کرده است و باعث می شود در طول دیدن این قسمت همیشه چیز جدید برای ارائه وجود داشته باشد. اتفاقات گوناگونی در این قسمت خواهید دید. اتفاقات تلخ، شیرین ، اتفاقاتی که لبخند را روی لبانتان می کارد و اتفاقاتی که شما را متعجب می کند. شاید مثل چند قسمت قبلی آن قدرت لازم را نداشته باشد ولی داستان شخصیت هایی را بازگو می کند که در کش مکش و در حال جنگ درونی ، برونی و تغییر هستند و باعث می شود بیش از پیش با شخصیت ها همراه شوید و آنها را دنبال کنید و آنها را بشناسید.
و در اواخر سریال با تزئین جالب زامبی ها به شکل مترسک یا بازیگران یک صحنه تئاطر با لباس های مختلف و موقعیت های خاص ، باید منتظر چیزهای عجیب و غریبی در آینده ی سریال باشیم…
جودیث شخصیتی کوچک با قلبی بزرگ است و مطمئنا در آیندهی سریال نقش اساسی دارد…
قسمت پانزدهم: The Tower
(شامل اسپویل داستانی می باشد)
این قسمت با معرفی یک شخصیت کاملا جدید به دنیای “مردگان متحرک” شروع می شود. شخصیتی که عجیب و غریب است و به دنیایِ آخر و زمانیِ سریال نمی آید اما بامزگی خاص خود دارد و می تواند رنگ و لعابی تازه به مجموعه بدهد و به شخصه هیچ وقت مخالف ورود شخصیت های جدید (اگر به صورت درست شخصیت پردازی شوند) نیستم چرا که می تواند خون تازه ای به رگ های این سریالِ قدیمی تزریق کند. شخصیتی که مدت های مدیدی به تنهایی سر کرده و خود را پرنسس می نامد، لباس های رنگارنگ می پوشد و برای سرگرمی به تنِ زامبی ها لباس های مختلف می پوشاند! ماجرای یوجین و آشناییِ (به نوعی عشق!) رادیویی او یکی از محورهای قسمتِ پانزدهم سریال محسوب می شد. در این راه ، آنها با پرنسس آشنا می شوند و با او همراه می شوند و در مسیر این ماجراجویی اتفاقات بامزه و متفاوتی را رقم می زنند.
طرف دیگر ماجرا بتا را داریم که بعد از مرگ آلفا ، خونش به جوش آمده و با گله ای بزرگ از زامبی ها به سمت آلکساندریا هجوم آورده است. نابود شدن شهرهای دوست داشتنی دنیای Walking Dead برای طرفداران سریال بسیار سخت است. شهری که زمانی برای سرپا ماندن و به شکل مدرن در آمدنش ریک و گروهش ممارست های بسیار برایش کشیدند و اکنون به دست جنونِ بتا به نابودی کشیده شده و هزاران زامبی را در خود جای داده است. ورژن جدیدِ بتا بدون آلفا ، گروه نجوا کنندگان را وحشی تر و افسار گسیخته تر از همیشه کرده است. چرا که حداقل آلفا کمی عواطف مادرانه در انتهای وجودش دیده می شد اما بتا هیچ چیزی برای از دست دادن ندارد و رفتار جنون باری از خود نشان می دهد و قصدش فقط نابودیِ زندگی است که این می تواند سریال را سیاه و ترسناک تر از همیشه تبدیل کند که کاملا به نفع سریال است. (مخصوصا صحبت های توهمی او با زامبی ها واقعا عالی است)
نوع جدیدی از زندگی را در بازماندگان می بینیم، دیگر سرپناه مناسبی برای زندگی وجود ندارد و زندگی به نسبت چند سال اخیر سخت تر شده است. این میتواند نویدبخشِ خوبی برای ماجراهای پر شور تر و پر هیجان تر آینده باشد چرا که دیگر هیچ سقفِ امنی برای بازماندگان وجود ندارد و همیشه خطر در هر لحظه و هر کجا می تواند آنها را تهدید کند. به نظر می رسد آینده ی سریال به این آوارگیِ بازماندگان رابطه ی مستقیم دارد و می تواند یک پناهگاه کاملا جدید در کنار تمام بازماندگان خلق شود. به قول دریل ” دوباره اینطوری خونه به دوش شدن و بسختی زنده موندن منو یاد گروه قدیمیمون میندازه” این بدین معنی است که سریال قصد دارد به سمت و سوی بقا و ترس حرکت کند و این خبر بسیار خوبی برای سریالی با محوریتِ آخر و زمانی است.
بعد از رفتن میشون ، جودیث درگیری درونی شدیدی پیدا کرده است. او هیچ وقت این همه تنهایی را در زندگیش تجربه نکرده بود. در نبود پدر میشون برای او هر دو نقش را ایفا میکرد و او همیشه سر پناهی قدرتمند به نام آلکساندریا را داشت. با رفتن میشون و از بین رفتن الکساندریا او بیشتر از همیشه حس تنهایی و تهی بودن می کند. او زادهی دنیای آخر و زمانی است. او شجاعت پدرش را به ارث برده است و چهره ی مادر واقعیش Lori را دارد. اما با اینکه میشون نامادری او محسوب میشود بیش از همه به او شبیه است. شمشیر به دست می گیرد و برای تخلیه ی روحی اش به دل جنگل می زند تا با قتل و عام زامبیها آرام بگیرد. (دقیقا مثل میشون) او شخصیتی کوچک با قلبی بزرگ است و مطمئنا در آینده ی سریال نقش اساسی دارد.
در این قسمت بیشتر به شخصیت پردازی شخصیت های آشنا و معرفیِ شخصیتِ جدید بسنده شده است و با یک اتفاق ویژه و ترسناک به پایان می رسد. معمولا قسمت های شانزدهم در فصلهای گذشته بسیار طوفانی به اتمام میرسید. تا پایان فصل دهم سریال و جمع بندی این بررسی منتظر میمانیم.
در تاریکی ، ما آزادیم… خود را با خون میشوریم، ما آزادیم… هیچ عشقی نداریم،ما آزادیم… هیچ ترسی نداریم، ما آزادیم…
قسمت شانزدهم: Certain Doom
(شامل اسپویل داستانی می باشد)
قبل از اینکه بخواهیم به قسمت شانزدهم بپردازیم بهتر است کمی در مورد خبر به پایان رسیدن سریال در فصل یازدهم و همین طور ساخته شدن اسپین آف سفر جادهای کِرول (Carol) و دریل (Daryl) صحبت کنیم. این نکته که از فصل دهم شش قسمت باقی مانده و قرار است فصل یازدهم و نهایی با 24 قسمت به پایان برسد خبر خوبیست چراکه بلاخره سرنوشت داستان را متوجه میشویم. اما خبر بد، خبرِ ساخته شدن اسپین آف کِرول و دریل آن هم قبل از اتمام سریال اصلی است! این خبر یعنی این دو شخصیت در طول تمام اتفاقات باقی مانده زنده و سالم خواهند ماند و باید منتظر اسپینآفی از آنها بعد از سریال باشیم! انتظار کشتن یا حذف شخصیتی مثل دریل یا کِرول را نداریم اما اینکه از قبل از پایان رسیدن یک فصل سرنوشت شخصیتها کاملا مشخص باشد باعث قابل پیشبینی شدن سریال و بیاهمیت شدن اتفاقات آیندهی سریال میشود. واقعا سازندگان انگار اهمیتی به سریال خود نمیدهند و دوست دارند با دست خودشان سریال را به سمت پوچی هل بدهند! و واقعا این حس در قسمت شانزدهم بعد از انتشار این خبر کاملا مشهود است.
قسمت شانزدهم کمی طوفانی و شلوغ از زامبی آغاز میشود، زامبیهایی که خودشان دیگر ترسی را به بیننده منتقل نمیکنند، هرچند با وجود نجواکنندگان غیرقابل پیش بینی و مرگبار شدهاند. اما ادامه اتفاقات این قسمت، روند رو به رشد سریال در این فصل را به راحتی زیر سوال میبرد. این قسمت پر شده از صحنههای قابل پیشبینی ، بدون هیجان و بدون عمق که حتی کلیشههای رایج سریال را نیز زیر سوال برده است. نجواکنندگان و بتایی که به یکباره مانند یک موش ضعیف میشوند و در مقابل، بازماندگان با کمترین آسیب آنها را شکست میدهند. این پایانِ این همه ماجرا و کش مکش با بیفکرترین، بدترین و کم هیجان ترین شکل ممکن بود.
وقتی در صحنههای پایانی سریال کِرول را میبینیم که به سمت لبه پرتگاه میرود تا برای منحرف کردن زامبیها خود را به همراه آنها به پایین دره پرت کند صحنههای بصری زیبایی شکل میگیرد اما با تمام وجود مطمئنیم که هر طور شده نجات پیدا میکند پس کل هیجان صحنهای به این مهمی و احساسی از بین میرود. یا وقتی دریل از بین مردهها عبور میکند میدانیم که زخمی برنمیدارد! آخر در آینده قرار است اسپین آفی از روی آنها ساخته شود! قربانی کردن هیجان سریال کنونی برای دادن خبر ساخت اسپین آفی برای آینده، یکی از آن طنزهای تلخیست که سازندگان سریال Walking Dead به آن دست یافتند!
“مردگان متحرک ” که مسیر گم شدهاش را بعد از دو فصل (فصلهای هفتم و هشتم) بلاخره در فصل نهم و دهم کمی پیدا کرده بود باز انگار وارد مسیر گم گشتگی و سردرگمی خود شده چرا که هدف سازندگان از ساخت WD داستانی قدرتمند و آخرالزمانی نیست. انگار دیگر ساخت شخصیتهای دوست داشتنی، داستانی هیجان انگیز، اتفاقات غیرقابل پیش بینی و دنیای پرمعنی سودی ندارد و WD برای شبکه AMC و سازندگانش تبدیل دستگاه چاپ اسکناس شده است!
انتظار برای پایان داستان نجواکنندگان کمی بیشتر بود و منتظر اتفاقات غیرقابل پیشبینیتر و پرهیجانتری بودیم. شاید وقفهی طولانیای که بین قسمتهای سریال ایجاد شد، حس منفی نسبت به این قسمت بوجود آورده اما مطمئنا بدترین نکته درحین دیدن سریال یادآوری خبر ساخته شدن اسپین آف جدید سریال است! در کل از همان ابتدا دوست داشتیم بازماندگان پیروز شوند اما از بتای مجنون شده انتظار یک حرکت طوفانیتر و جدیتر داشتیم. حداقل نبرد تن به تن زیباتر و هیجانی که بتواند بیننده را راضی کند. آن همه زنده نگهداشتن بتا در صحنههای مختلف فقط برای چنین لحظه کوتاهی واقعا حرکت غیرقابل قبولی از طرف سازندگان سریال بود.
این قسمت هرچند ناامیدکننده، به هر حال پایانِ داستانِ نجواکنندگان بود. باید در شش قسمت باقی مانده از فصل دهم منتظر مسیر جدید سریال باشیم. بازگشت مگی به همراه شخصیتی جدید خبر خوبیست. همینطور زره پوشانی که در آخر سریال سر و کلشان پیدا میشود نیز نوید بخش ظهور شخصیتهای جدید جهتِ شکلگیریِ اتفاقاتِ فصل نهایی سریال است تا سریال داستان و اتفاقات جدید خود را در ادامهی فصل دهم مقدمه چینی کند. باید منتظر اتفاقات آینده سریال بمانیم…
قسمت هفدهم: Home Sweet Home
بعد از یک وقفه طولانی، بلاخره قسمت هفدهم سریال یک هفته زودتر از برنامه منتشر شد. این قسمت (همانطور که انتظار داشتیم) ماجراهای بازگشت یکی از محبوبترین شخصیتهای سریال یعنی مگی را روایت میکند. او را قبل از ظاهر شدن ناگهانیش در قسمت شانزدهم فصل دهم، آخرین بار در قسمت پنجم فصل نهم و آن لحظات تلخِ وداع با ریک گرایمز به یاد داریم. حال بعد از گذشت نزدیک به دو سال او به طور رسمی در سریال حضور یافته و حالا باید عکس العملهای او در برابر نیگان و داستانِ کینه دیرینه آنها را دنبال کنیم. حضور مگی در این قسمت حس خوبی به سریال داده است. او میتواند مسیر سریال را برای فصل آخر متفاوتتر بکند چراکه بعد از دو سال دوری، تقریبا نمیتوانیم به صورت کامل او را بشناسیم و ذهنش را بخوانید و این میتواند غافلگیرهای جدیدی را رقم بزند و مسیر سریال را متحول بکند.
نگاهی به چشمان پر از انتقام مگی کنید که چطور نیگان را با خشم برانداز میکند. نیگان هماکنون یکی از بهترین شخصیتهای سریال محسوب میشود اما هرآنچه بکند مگر میتواند دستهای آغشته به خونش را پاک کند. و نگاههای مگی نگاه بسیاری از طرفدار سریال به نیگان است که هنوز و با گذشت سالها از آن اتفاقات، نمیتوانند به درستی آن لحظاتِ تلخ را هضم کنند. نیگان بیرحمانه و البته کاملا جنون آمیز آن اعمال را انجام داد و این چیزی نیست که به راحتی از ذهنمان خارج شود. با این حال او در فصل آخر کاری کرد که منجر به نجات بازماندگان شد و این کمی دودلی در وجود همه انداخته و همین تردید میتواند مسیر جذابی برای ماجرا و عاقبت او رقم بزند.
دو شخصیت جدید با بازگشت مگی وارد دنیای واکینگ دد شدهاند. یکی با نقاب به نام آلایژا و دیگری با موهای دم اسبی و لباس چرم بلند که کول نام دارد. هر دو به طور قطع پر از درد از اتفاقات گذشته هستند مانند تمام شخصیتهای باقی مانده از سریال که هر کدام دردهای نهان و آشکاری در خود دارند. چرخه اضافه شدن شخصیتهای جدید میتواند باعث تنوعِ بیشتر مسیر سریال شود و داستانهای فرعی بیشتری را در کالبد سریال اضافه کند. دلیل دیگر اینکه از پیشینه این شخصیتها اطلاعاتی نداریم و همین میتواند مسیر سریال را متفاوت کند و میتوان انتظار لحظات غیرقابل پیشبینی و جذابتری در سریال داشت.
دشمنان جدیدی در این قسمت در سریال معرفی شدند Reapers یا سلاخها نام دارند. اوایل معرفی یک گروه ناشناس در دنیای واکینگ دد جذاب است و حس کنجکاوی بیننده را برمیانگیزد و این حس را با گم شدن و در خطر بودن پسر مگی یعنی هرشل(که چهره پدرش گلن و اسم پدربرزگش را یدک میکشد) ترکیب کنید. این قسمت لحظات استرسزا و جذاب خاص خود را دارد چراکه بازماندگان با خطری دست و پنجه نرم میکنند که مخفی است و قابل دید نیست و با اینکه مگی و گروهش قبلا با آنها دست و پنجه نرم کردهاند اما برای سریال تازگی دارد. سلاخها خود را با لباسهای مخصوص استتار میکنند و در محلی مخفی میشوند و به شکل ناگهانی و فقط به قصد کشتن حمله میکنند. به نظر میرسد آنها از افراد نظامی سابق هستند ولی اطلاعات بیشتری از آنها در دسترس نیست. همانطور که با ورود نجواکنندگان سریال مسیر جذابی را در پی گرفت میتوانیم امیدوار باشیم که دشمنان جدید، انتهای فصل دهم را جذاب نگهدارند و این فصل از سریال به شکل موفقیت آمیزی به پایان برسد و طرفداران را آماده برای فصل پایانی و وداع نهایی با سریالِ محبوبشان کند.
دریل کم حرف است چراکه این خاصیتِ ذاتیِ کسانی است که گوش میدهند و به دیگران بیشتر از خودشان اهمیت میدهند…
قسمت هجدهم: Find Me
بازگشت صلابت به زامبیها در اواخر فصل نهم و اوایل فصل دهم باعث سیر پیشرفت سریال مردگان متحرک شد. اما از بین رفتن نجواکنندگان باز هم سریال را به مسیر دشمنان انسانی سابق خواهد برد و حس آخر و زمانی سریال را کم رنگ تر خواهد کرد. در آخر و زمان همه برای بقا میجنگند و انسانی که در طول سالها با زامبیها و بلاهای مختلف مبارزه کرده به درجهای از توان میرسد که دیگر زامبیها برایش چالش خاصی نباشند اما با این حال دشمنان انسانی جدید تا چه حد میتوانند به سریالی که ده فصل از آن گذشته و دهها دشمن را در مسیرش داشته کمک کنند؟ همین مسئله، یعنی نابودی کامل نجواکنندگان کمی آن اضظراب و ترس بخش اول این فصل را از بین برده و این برای ادامه سریال خبر خوشی نیست. اما بهتر است به سراغ این قسمت برویم…
این قسمت داستان Daryl و Carol در دل جنگل را دنبال میکند. در این قسمت کمی بیشتر دریل را در حال صحبت کردن میبینیم. او کم حرف است چراکه این خاصیت ذاتی کسانی است که گوش میدهند و به دیگران بیشتر از خودشان اهمیت میدهند. دریل در اصل غمخوار بسیاری از شخصیتهای سریال تاکنون بوده است. وقتی هنوز ریک در سریال حضور داشت در اکثر موارد او در حاشیه بود. چراکه در حضور قهرمان اصلی سریال، او حکم مهره فرعی را داشت. اما او به شکل دیگری قهرمان داستان مردگان متحرک است. در آخر و زمان به کسی احتیاج داریم که از همه بیشتر طاقت بیاورد و دلش را محرم اسرار همه بکند. با همه دوست باشد ولی هیچ وقت عاشق کسی نشود.(یا کسی نداند که عاشق شده است) به همه کمک کند اما توقع کمک از کسی نداشته باشد. سنگ صبور همه باشد اما دردهایش را برای کسی بازگو نکند…
در این قسمت با فلشبکی به پنج سال قبل میرویم. همان زمانی که Daryl ریک که از برادر برایش عزیزتر بود را از دست میدهد (یعنی خیال میکند که او مرده است) و به دنبال جنازهاش تمام مسیر رودخانه را بررسی میکند. این قسمت جزو معدود قسمتهای کل سریال است که بیشتر با Daryl آشنا میشویم و کمی میتوانیم ماجراهای ناگفتهاش را دنبال میکنیم. شاید قسمت کندی باشد مخصوصا پرشهای زمانی زیاد که ریتم این قسمت را گرفته، اما برای طرفداران سریال که سالها دریل را میشناسند آشنا شدن بیشتر با او دوست داشتنی است.
قسمت هجدهم داستان عاشقانه دریل با زنی به نام لیا را بازگو میکند. لیا زنی که سالهاست در دل جنگل زنده مانده و دریل در ماجرایش در طول سالها گشت زنی برای پیدا کردن جسد ریک با او آشنا میشود. هر دو به خاطر داغی که در دل دارند در دل جنگل در حال تسکین دادن خود به روش خودشان هستند. در این بین سگ کوچک لیا عاملی برای آشنایی اولیه آنها میشود. دیدارهای کوتاه آنها در طول سالها کمی احساسات در بین آنها بوجود میآورد تا بلاخره آنها دروازههای قلبشان را به روی میگشایند. سریال فقط میگوید که زنی در قلب دریل وجود دارد اما این احساس در اصل در وجود بیننده به شکل درست شکل نمیگیرد. اما همین که بیشتر با دردهای درونی او آشنا شدیم میتوانیم توقع قسمتهای جذاب و احساسیتری از سریال داشته باشیم…
قسمت نوزدهم: One More
قسمت نوزدهم داستان گابرئیل و ارون که برای پیدا کردن غذا روزها در حال گشت زنی هستند را روایت میکند. خستگی و البته ناامیدی در چهره و رفتار آنها حس میشود. همه چیز آرام با آهنگهای ملایم و تصاویر شناور پیش میرود تا اینکه…
صحنه ابتدایی با نشان دادن زیباییهای کمتر دیده شدهی دنیای مردگان متحرک آغاز میشود اما خیلی زود با خونین شدن همه چیز، نشان میدهد که خیلی وقت است زیبایی دیگر جایی در این دنیا ندارد و مرگ و نیستی جزو جدایی ناپذیر از آن محسوب میشود. طراحی صحنه در این قسمت کمی دقیقتر، پرجزئیاتتر و البته بامعنیتر از قسمتهای قبلی به تصویر کشیده شده است. اسکلت سوخته خانوادهای که در گُلها مدفون شدهاند. داستانهای ناگفتنی زیادی در پشت هر یک از اسکلتها و زامبیهای به جا مانده در دنیای مردگان متحرک وجود دارد و اینها کمی از حس آخر و زمانی، ناشناخته و تلخ سریال را به درونتان منتقل میکند. این قسمت فرم روایی بسیار خوبی دارد و لحظات غیرقابل پیش بینی و معناداری در آن دیده میشود که کمی روند متفاوت سریال را نشان میدهد.
با پیدا شدن بطری و گراز کمی حال و هوای این قسمت متفاوت میشود. بطری نوشیدنی هرچند کوتاه به آن دو آرامش درونی موقت میدهد و کمی آنها را به خاطرات گذشتشان میکشاند. کمی از حقایق پنهان درونشان را آشکار میکند. مثل وقتی که گابرئیل میگوید “افراد شرور در بین انسانها استثنا نیستند بلکه خود مردم هستند.” این کمی بیشتر گابرئیل متلاشی شده از درون را به ما نشان میدهد. کسی که به هیچکس اعتمادی ندارد و دیگر امیدی برای تحول انسان قائل نیست. این کاملا برخلاف اعتقادات مذهبی اوست و نشان میدهد از آن اعتقادات جز لباسی که بر تن دارد چیزی باقی نمانده است.
ورود مرد ناشناس مسیر اصلی این قسمت را مشخص میکند. این قسمت ارون و گابرئیل در شرایط سختی قرار میگیرند و آزمونی برای راستی آزمایی اعتقاداتشان رخ میدهد. اما این قسمت فراتر از شخصیتهای شناخته شده سریال، داستان دو برادر دوقلوست. برادرانی که تا قبل از ظهور مردگان متحرک بهترین دوستان هم بودند اما در آخر و زمان جایی که همه چیز تاریک و وحشتناک است حتی برادر به روی برادر اسحه میکشد و برای تکهای غذا و برای زنده ماندن دست به کشتن و جنون میزند. مانند زیباییهای ظاهری که در ابتدای این قسمت به تصویر کشیده میشود، رابطهی زیبای برادری نیز در دنیای آخر و زمان معنای نمیدهد و هرکس برای زنده ماندن در این دوران در حال تکاپوست… این قسمت نشان میدهد سریال واکینگ دد تنها محدود به شخصیتهای اصلی داستانش نمیشود و هر بخش از دنیایش اتفاقات تلخ و تاریکی در حال روی دادن است و همین باعث شکل گیری یک اتمسفر منحصر به فرد درون آن شده است.
قسمت بیستم: Splinter
قسمت بیستم بر خلاف عدد بیست، ضعیفترین قسمت فصل دهم سریال مردگان متحرک میباشد. این یکی از بدترین شیوهها برای معرفی یک شخصیت جدید بود و به معنای واقعی کلمه یک قسمت کاملا اضافی در این فصل محسوب میشود. در قسمت بیستم ادامه ماجرای “یوجین” در راه پیدا کردن عشق از راه دورش را دنبال میکنیم. “یوجین”، “ازیگل، “یومیکو” و “پرنسس” پس از گیر افتادن توسط عدهای زره پوشِ مرموز به زندانهای تنگ و تاریکِ جداگانه منتقل میشوند. این قسمت تمرکزش را روی شخصیت جدید یعنی “پرنسس” گذاشته تا به واسطه اتفاقات پیش آمده کمی برای او شصیت پردازی کند تا او را بیشتر بشناسیم. سریال به جای اینکه با استفادهی درست و به موقع از فلش بک به شخصیتِ جدید عمق بدهد با گرفتار کردن او در قفسی نیمه تاریک قصد قرار دادن او در موقعیت خطرناک و پل زدن به گذشته او را دارد. اما در این راه به جای اینکه به شخصیت پرنسس عمق و اهمیت بدهد، او را کاملا برای بینندگان به شخصیتی سطحی بدل میکند که بودن یا نبودنش اهمیتی برایشان نخواهد داشت.
پرنسس به خاطر مشکلات بسیار حادی که در کودکی با پدر خوانده خود داشت از درون دچار مشکلات جدی است. این مشکلات را با سالها تنهایی او ادغام کنید تا آشفتگی درونی و مشکلات حاد روانی او را بیشتر درک کنید. او در قفس تنهاست و خود را برای اتفاقی که برای “یومیکو” در ابتدای این قسمت افتاده مقصر میداند. پس شکست درونی او آغاز میشود و بحرانهایی که سالها در زیر تنهایی بیامانش دفن شده بود، بیدار میشوند. اما واقعیت این است که اگر قرار بود برای معرفی شخصیت جدید یک قسمت کامل گذاشته شود مسلما راههای نوآورانهتر و جذابتری برای شخصیت پردازی عمیق این شخصیت وجود داشت اما سازندگان در اصل بدترین راه را برای نمایش داستان او انتخاب میکنند. قسمتی که بسیار کند و بدون جزئیات ساخته شده و ناامیدتان میکند.
از طرف دیگر Walking Dead بعد از حذف نجواکنندگان در تکاپو برای مقدمه چینی درست برای فصل نهایی خود است اما قسمتهای اضافی فصل دهم تاکنون نتوانستهاند این مهم را به درستی انجام دهند. بهتر است امیدوار باشیم که دو قسمت باقی مانده از فصل دهم بتواند پایههای فصل بعدی را به شکل مستحکمتری بچیند…
نگاه نهایی به فصل دهم سریال The Walking Dead
بلاخره بعد از گذشت بیش از یک سال، فصل دهم سریال The Walking Dead به پایان رسید. این فصل از سریال مردگان متحرک یک شروع جذاب داشت و با ورود “نجواکنندگان” یک اتمسفر خاص در سریال بوجود آمد و شخصیتهای منحصربه فردی در طول داستان معرفی شد، که باعث جذابیت سریال شدند. اما با کنار رفتن نجواکنندگان، سریال افت عجیبی را تجربه کرد و در چند قسمت پایانی خبری از اتفاقات جذاب و غیرقابل پیش بینی نبود و سریال به حاشیه کشیده شد.
قسمت بیست و یکم که بیشتر شبیه تام و جری بود و یک قسمت کاملا اضافی محسوب میشد. این قسمت یکی از مزحکترین قسمتهای نه این فصل بلکه کل سری مردگان متحرک بود که هیچ توجیهی برای وجودش آن هم در سریالی در این ژانر و با این تِم تاریک وجود ندارد! (مقایسه این قسمت با قسمت Fly سریال بریکینگ بد کاملا اشتباه است چراکه آن قسمت قصد به تصویر کشیدن والتر وایتی را داشت که حتی حاضر نبود پشهای نیز وارد قلمرواش شود! در حقیقت قسمت Fly یکی از عمیقترین و بهترین قسمتهای بریکنگ بد محسوب میشود!) قسمت نهایی نیز اتفاق آنچنان مهم و طوفانی که فصل دهم سریال را آماده موجی جدید و فصل نهاییاش کند نیفتاد. نیگان را کمی عمیقتر شناختیم و با فلش بکهای متعدد به گذشته او رفتیم تا با دردی که از گذشته دور در دلش سنگینی میکند آشنا شویم. با این حال قسمت بیست و دوم بسیار قدرتمند و قوی ساخته شده بود و برای طرفداران نیگان که مدتها منتظر بودند او را بیشتر بشناسند یکی از بهترین قسمتها محسوب میشود. اما مهمترین نکته قسمت نهایی سریال آینده مبهم نیگان در کنار مگی است، که آن را از نگاههای سرد مگی و صحبتهای کِرول در لحظات پایانی سریال میتوان حدس زد.
سریال The Walking Dead در فصل دهم با تمام قسمتهای عالی، متوسط و ضعیفش در کل به نسبت فصلهای هفتم و هشتم یک موفقیت بزرگ و نسبت به فصل نهم ادامه مسیر جدید و قابل قبول سریال محسوب میشود. در فصل دهم لحظات متفاوتی را تجربه کردیم و بیشتر به عمق شخصیتهای سریال پی بردیم و با رمز و رازهای ناگفته آنها بیشتر آشنا شدیم. در لابهلای داستانهای شخصیتهای مورد علاقهمان ترس از نیستی را حس کردیم. نجواکنندگانی را دیدیم که برای بقا دست به هر کاری زدند و حتی از زندگی در لابهلای زامبیها ابایی نداشتند و بازماندگان نیز برای مقابله با آنها و زنده ماندن از هیچ تلاشی فروگذار نکردند.
در فصل دهم تغییرات درونی انسانها را با نیگان و مگی تجربه کردیم. نیگانی که بلاخره آرامش درونی و خانواده واقعی خود را پیدا کرده و بلاخره لایههای پنهان شخصیتی او را بیشتر شناختیم و مگی که به عنوان یک مادر یک دگرگونی خاص درونش حس میکنید. در این فصل بیشتر به لایههای پنهان شخصیت داریل پی بردیم و از زاویه کاملا متفاوتی با او آشنا شدیم. در فصل دهم کِرولی را دیدیم که درمانده و زجرکشیده بود اما باز هم مانند ده فصل قبلی دوام آورد و هنوز هم جزو قدیمیترین بازماندگان محسوب میشود. در فصل دهم جای خالی شخصیتهای ماندگار سریال مانند ریک و میشون را حس کردیم و در لحظاتی دوست داشتیم در سریال حضور داشتند و در فصل نهایی آنها را در جمع بازماندگان میدیدیم و از حضورشان در سریال لذت میبردیم.
در کل میتوان گفت فصل دهم سریال مردگان متحرک با تمام نقاط ضعف و قوتش ارزش وقتی که برایش گذاشتیم را داشت. از بدترین بخشهای سریال “قسمتهای اضافی پایانی” بود که به هیچ عنوان شما را برای فصل نهایی کنجکاو نمیکنند. نجواکنندگان لحظات جذابی در این فصل برایمان به یادگار گذاشتند و یکی از بزرگترین وحشتهای کل سریال محسوب میشدند. حضور آنها دلگرم کننده بود و حال و هوای آخروزمانی خاصی به سریال داده بود و با اینکه حذف شدنشان ضروری بود اما به شدت سطحی و ضعیف از سریال کنار گذاشته شدند چراکه پتانسیل جذابتر کردن فصل نهایی سریال را داشتند. در آخر باید گفت فصل دهم سریال The Walking Dead فصلی خوب و قابل قبول بود اما اگر سازندگان با همین روش بخواهند فصل نهایی را ادامه دهند به نظر نمیرسد لحظات خوشی از این سریالِ خاطره انگیز در فصل نهایی منتظر ما باشد! با این حال برای قضاوت زود است و تا انتشار فصل یازدهم و نهایی سریال باید منتظر بمانیم.
سریال walking dead فصل دهم
نمره سایت ساعت 7 (ارزش اثر)
(خیلی خوب)
مردگان متحرک فصل دهم
در کل میتوان گفت فصل دهم سریال مردگان متحرک با تمام نقاط ضعف و قوتش ارزش وقتی که برایش گذاشتیم را داشت. از بدترین بخشهای سریال “قسمتهای اضافی پایانی” بود که به هیچ عنوان شما را برای فصل نهایی کنجکاو نمیکنند. نجواکنندگان لحظات جذابی در این فصل برایمان به یادگار گذاشتند و یکی از بزرگترین وحشتهای کل سریال محسوب میشدند. حضور آنها دلگرم کننده بود و حال و هوای آخروزمانی خاصی به سریال داده بود و با اینکه حذف شدنشان ضروری بود اما به شدت سطحی و ضعیف از سریال کنار گذاشته شدند چراکه پتانسیل جذابتر کردن فصل نهایی سریال را داشتند. در آخر باید گفت فصل دهم سریال The Walking Dead فصلی خوب و قابل قبول بود اما اگر سازندگان با همین روش بخواهند فصل نهایی را ادامه دهند به نظر نمیرسد لحظات خوشی از این سریالِ خاطره انگیز در فصل نهایی منتظر ما باشد! با این حال برای قضاوت زود است و تا انتشار فصل یازدهم و نهایی سریال باید منتظر بمانیم.
امیدواریم از مطلب ” بررسی فصل دهم سریال walking dead / نگاه نهایی ” لذت برده باشید تا بعد…
یه شاهکار سریالی
خیل دلم میخواد این سریالو ببینم
عالی بود
ممنونم
من ندیدم این سریال رو
آیا خوبه و ارزش داره که ببینمش؟
اگر سریال رو تا حالا ندید واقعا خیلی سخته دیدن این همه قسمت به نظرم سریالهای دیگه رو نگاه کنید بهتر باشه. ولی اگر علاقه دارید به داستانهای آخر و زمانی و زامبی شاید خوشتون بیاد ولی سریال افت و خیز زیاد داره و خیلی وقتتون رو میگیره. موفق باشید
متن عالیه واقعا لذت بردم سریال این فصل بالا پایین داره ولی از فصلهای قبلی بهتر شده ممنون
خواهش میکنم لطف دارید
حالا که داره سریال تموم میشه باید یه فکری برای انتهای داستانش بکنن تا با یه پایان جذاب و خاطره انگیز همه چیزو به آخر برسونن امیدوارم این اتفاق بیفته
ممنون از متن زیباتون
متن عالیه ممنون از زحمات من هنوز سریال رو دنبال میکنم و لذت میبرم دنیایی که هنوز جایگزین نداره تو دنیای سریالها
این که قراره اسپین اف بیاد چه ربطی به داستان حال حاضر داره؟ اسپین اف مگه گذشته سریال نیست؟ داستان گذشته هست دیگه. این قسمت رو نفهمیدم چه ربطی به حال حاضر داره.
سلام
داستان گذشته نیست داستان آینده هستش
وقتی آینده شخصیتها مشخص بشه اونم برای یه سریال که هنوز تموم نشده آینده سریال و اتفاقاتش قابل پیش بینی میشه
اره پس اون اسپین اف نیست. میشه یه فرانچایز جانبی برای این سریال. ولی خب کسی انتظار نداره دریل و کارول بمیرن. چون دیگه کسی از نسل اول نمیمونه
در کل انتظار نداریم ولی اینجوریم نیست که به ما گفته باشن چیزیشون نمیشه. همیشه ممکنه هر اتفاقی بیفته ولی وقتی بدونیم آینده چیه دیگه نمیشه اون حس و حال رو تو لحظات پر استرس داشت چراکه قابل پیش بینی شده همه چیز منظورم اینه
فرانچایز جانبی میشه همون اسپین آف دیگه
فکر کنم منظور از اسپین اف همین باشه دیگه 🙂
ممنون از نظرت امیر جان
متن عالی بود ممنون بابت زحماتی که کشیدید تا قسمت به قسمت بنویسید
ممنون از لطفتون
هیچ وقت قصد نگاه کردن این سریال رو نداشتم تا اینکه از روی کنجکاوی قسمت اول این سریال رو نگاه کردم و به نظر من هنوز بهترین قسمت کل این سریال همون قسمت اول بوده.
در مورد قسمت 16
نهایت نکته های این قسمت اشاره هایی یود که به فصل اول داشت. اون ها تو بیمارستان پناه گرفته بودن جایی که داستان ریک تو دنیای مردگان شروع شد و اون صحنه ای که شروع به مالیدن مخلفات زامبی به بدنشون کردن باز هم من رو به یاد فصل اول انداخت.
واقعا از نحوه کشته شدن بتا جا خوردم!!!
انگار بعد از خوندن چند جلد رمان یه دفعه سرنوشت شخصیت منفی این طوری نوشته بشه: او مُرد.
واقعا ضد حال بود. انگار گفته بودن هرچی زود تر کار نجوا کننده ها رو تموم کنید! دیگه وقتی نداریم. می خوایم ارتش کلونی ( همون زره پوش ها) رو وارد کنیم،آخه چرا؟ بهتر نبود یکم فاصله بذارید.
همیشه به این فکر می کردم که احتمال داره در طول سریال با جامعه ای از انسان های پیشرفته که از خواص هستند رو به رو بشیم که عملا سریال رو وارد فضایی کاملا متفاوت از تمام فصل ها می کنه. چون به غیر از قسمتی که وارد اون آزمایشگاه شدند هیچ حس علمی برای داستان وجود نداشت ولی ظاهرا قراره همه چیز تغییر کنه!
ممنون از نکات زیبایی که گفتی
پرنسس همان عشق رادیویی است
احتمالش هست مرسی از نظرت
آره منم همچین حسی دارم استفانی احتمالن همون پرنسس باشه مخصوصا وقتی به یوجین تیکه انداخت و گفت بدجوری شهوتی شدی :))
سلام و خسته نباشید
ممنون از مطلب خوبتون با بررسی قسمت شانزدهم کاملا موافقم واقعا هیچ حسی تو صحنههای این قسمت نبود ممنون از نکات خوبی که گفتید
ممنون از نظرت دوست عزیز
[…] در این فصل کمی با داستان آلفا و نحوه ی آشنایی او با بِتا در هفت سال قبل از اتفاقات حال حاضر سریال آشنا میشوید. اتفاقاتی که آلفا به همراه دخترش تجربه میکند و کمی بیشتر پی به علل ارتباط آلفا و بتا با هم میبریم و کمی بیشتر با این شخصیت ها و طرز فکر و پیشته ی داستانی آنها آشنا می شویم. اینکه چطور و به چه علت نجواکنندگان ، که در دل زامبیها زندگی میکنند، بوجود می آیند. آنهایی که به جای اینکه زامبیها را بکشند ، آنها را جمع کرده و مانند سپر و نگهبان از آنها استفاده میکنند و با زدن ماسکهای زامبی خود را به زامبیهایی باهوش تبدیل کردهاند. سریال walking dead در این فصل نیز نگاهی به تغییرات انسان ها در سختی ها و مشکلات میاندازد. اینکه انسان برای بقا به هر دری میزند و همین تلاش ها از درون او را دچار دگرگونی میکند. اینکه انسان با توجه به شرایط میتواند تغییر کند و خود را برای بقا آماده سازد و هیچ شرایط سختی نمیتواند انسانی که خود را برای بقا آماده کرده را به نابودی بکشاند. آلفا و بتا و در کل گروه نجواکنندگان نیز طبق شرایط سختی که در آن گرفتار میشوند خود را وقف داده و شرایط را طبق خواستهی خود تغییر میدهند و … (ادامه) […]
والکینگ دد این فصل خیلی بهتر شده و واقعا لذت بردم . ممنونم
موافقم
واکینگ دد و تغییر شخصیت آدمها برای زنده ماندن خود من رو یاد زندگی خودمان در ایران اینروزها می اندازه که چطور بخاطر بقاء همه بجون همدیگه افتادیم
ینی واقن کوری که اونورو نمیبینی بخاطر دستمال توالت چیکار میکردن؟ مثلا ایران چه اتفاقی افتاده که همش خودمونو تحقیر میکنی؟! اصلا واسه چی همش یه چیزی میبینین هی به چنین چیزایی ربطش میدین خدایی فازتون چیه
سلام نقدتون خوب بود واقع بینانه بود نه مثل زومجی تحقیر کننده
خواهش می کنم به نظرم روند خوبی داره سریال در این فصل
ممنون بابت بررسی این سریال خیلی خوب بود لذت بردم
سلام جناب علیرضائی ممنون بابت بررسی این قسمت. البته اینطور که خبراش میاد قسمت بعدی فعلا پخش نمیشه.
جودیث از نظر من در نبود پدر و مادرش نقش اساسی تو زنده کردن فلسفه ریک (نکشتن برای آینده بهتر) داره که حتما در فصل آینده این موضوع بسط پیدا میکنه.
شخصیت پرنسس هم شخصیت جالبی هستش و دیوانه بودنش با تنها بودنش در مدت زیاد کاملا با عقل جور در میاد. یک چیزی که خیلی جالبه و سریال بهش توجه کرده اگه دقت کرده باشین فضای داخل شهر که یک جورایی زمینه ی سبز پیدا کرده و درخت ها دارن لابه لای ساختمونا رشد میکنن و این حد از واقع گرایی واقعا خوبه ولی یک سری از داستان ها باید منطقی تر جلو برن.
سلام علی جان
من یه تحقیقی کردم فکر کنم حق با شماست تاخیر خورده قسمت آخرش :
https://www.denofgeek.com/tv/the-walking-dead-season-10-episode-16-finale-delayed
بله همه چیز به سمت آخر و زمانی تر شدن محیط داره میره و اینکه واکینگ دد دیگه به هیچ شخصیتی وابسته نیست . ممنون از نظرت
سلام و خسته نباشید ممنون از مطلب خیلی خوبتون لذت بردم… فقط اگر میشه در مورد سریال Westworld هم بنویسید
سلام حتما در حال آماده سازیه… ممنون از نظرت 🙂
خیلی خیلی مرسی واقعا این بررسی خوب بود لطفا بعد از منتشر شدن قسمت ۱۵ اونم اضافه کنید
حتما اضافه میشه خیالتون راحت
ممنون از نظرت محمد جان