بررسی مینی سریال Dexter: New Blood / تا قسمت نهم
دکستر: خون جدید / Dexter: New Blood سریالی درام جنایی است که در ادامه داستان Dexter و ده سال بعد از اتفاقات فصل هشتم نخست، ساخته شده است. مایکل سی هال و جنیفر کارپنتر به ترتیب در نقشهای پیشین خود یعنی دکستر و دبرا مورگان حضور دارند. در کنار آنها بازیگران جدیدی چون “جک آلکات”، “جولیا جونز”، “جانی سکویا”، “آلانو میلر”، “کلنسی براون” و “دیوید ماگیدوف” به ایفای نقش پرداختهاند. این سریال در ۱۰ قسمت منتشر خواهد شد و قسمت اول آن ۷ نوامبر ۲۰۲۱ منتشر شده و تا ۹ ژانویه ۲۰۲۲ پخش این سریال به صورت هفتگی از شبکه ShowTime ادامه پیدا خواهد کرد. در ادامه میخواهیم به صورت مفصل در مورد این سریال دوست داشتنی صحبت کنیم. یکی دو روز بعد از انتشار هر قسمت یا همان روزِ انتشار، بسته به اینکه مطلب آن قسمت کی آماده شود این پست تا انتشار قسمت دهم سریال هر هفته به روز خواهد شد. در ادامه با سایت ساعت هفت با بررسی مینی سریال Dexter: New Blood همراه شما هستیم.
انتشار اولیه: 17 آبان 1400
به روز رسانی: 20 دی 1400 (قسمت نهایی اضافه شد)
بازگشت دکستر مورگان…
ملاقات دوباره با برخی از شخصیتها بسیار خاطرهانگیز و دوست داشتنی است. دیگر مهم نیست این شخصیت یک قاتل سریالی باشد یا نباشد! دکستر مورگان بازگشته است. این میتواند بهترین خبر ممکن برای علاقهمندان به دنیای سریالها باشد. اگر هشت فصل قبلی دکستر را دیده باشید متوجه مفهوم جمله قبل خواهید شد. دکستر فراز و فرودهای زیادی را در طول هشت فصلش پشت سرگذاشت. حتی پایان درخوری که از آن انتظار داشتیم را هم تحویلمان نداد. اما هر وقت که به ماجراهایش و سیر تکاملی شخصیتهایش مخصوصا کاراکتر دکستر نگاه میکردیم، دلمان به شدت برای این شخصیت عجیب و خاص تنگ میشد. آخر کدام شخصیت بود که حتی از کوچکترین اسرار درونیاش باخبر باشیم؟ با دیالوگهای بیپایان ذهنیاش لحظهای نبود که از دستش در طول دیدن سریال آسایش داشته باشیم! اما کسانی که این سریال را دنبال میکردند به فکر آسایش فکری و روحی خود نبودند! بلکه میخواستند تاریکترین جنبههای انسان را از دید یک قاتل سریالیِ بدون احساس و کُدمحور ببینند. ولی آیا میشود با چنین شخصیتِ بیاحساسی لحظات طنز و تلخ را تجربه کرد؟ در کمال تعجب یک سری از تاثیرگذارترین لحظات در بین تمام سریالهای تلوزیونی را با دکستر و اتفاقات پیرامونش تجربه کردیم. با او از ته دل خندیدیم و با او عمیقا غصه خوردیم. دکستر بعد از گذشت حدود هشت سال اینجاست و باید به او خوش آمد گفت. او مانند یک دوست قدیمی میماند که به خوبی او را میشناسیم و از ته دل آرزوی دیدار مجددش را داشتیم. امیدواریم این بار سفرش با یک پایان درخور همراه باشد…
…این مطلب تا اتمام انتشار سریال به صورت گروهی به روز خواهد شد…
خطر اسپویل…شامل اسپویل اتفاقات داستانی میباشد…
بررسی مینی سریال Dexter: New Blood /فصل نهم سریال دکستر
قسمت اول و دوم
(امین علیرضائی)
از گرمای طاقت فرسای شهر میامی تا سرمای استخوان سوز شهر کوچکی در نیویورک، این یک تضاد کاملا آشکار در سریال است. این مغایرت میتواند یک موقعیت کاملا جدید را برای دکستر مورگانِ دوست داشتنی به همراه داشته باشد. دکستری که مانند شهرِ یخزدهی جدیدی که در آن مستقر شده تغییرات زیادی نسبت به گذشته کرده است. از زمانی که آخرین بار خود را تسلیم سیرت پلید درونیاش کرده ده سال میگذرد و او در این مدت درون سرکش خود را کاملا کنترل کرده است. در دقایق نخست وقتی دبرا را سر میز کنار او ملاقات کردیم، قلبمان در سینه فرو ریخت. یعنی او زنده مانده است؟ نه او زنده نیست، بلکه به عنوان یک فرشته نجات و یا بهتر بگوییم نَفْسِ سرزنشگر در ذهن دکستر به حیاتش ادامه میدهد و او را به سمت مسیر درست راهنمایی میکند. نکته منفی که در دقایق ابتدایی طرفداران پروپاقرص سریال را اذیت میکند نشنیدن صدای دلنشین و تاثیرگذار مایکل سی هال در ذهن دکستر است. انگار صدای ذهنی و درونی دکستر خاموش شده است و جای آن صدا را حضور فیزیکی دبرا پر کرده است. اما این موضوع یک دلیل جالب دارد…
دکستر یک زندگی معمولی را در شهر Iron Lake ساخته است. کار در اسلحه فروشیِ “فردز” و مزرعه شخصیاش تبدیل به یک روتین در زندگیاش شده است. بعلاوه ارتباط با افسر پلیسی به نام “آنجلا” او را یک شهروند معمولی جلوه میکند. او در این شهر با نام “جیمز لینزی” شناخته میشود. فردی قانون مدار و مهربان که رابطه خوبی با اکثرا شهروندان این شهرِ کوچک برقرار کرده است. نقاب زدن یکی از آن کارهایی بود که دکستر همیشه به درستی انجام میداد. او خوب میداند چطور در بین تودههای مختلف مردم زندگی کند و ذات مخوفش را از دیگران مخفی نگهدارد. در این قسمت علاوه بر دبرا با هریسون نیز رو به رو شدیم. او بزرگ شده است و به دنبال پدرِ گم شدهاش تا این شهرِ کوچک او را دنبال کرده است. حضور او میتواند از بخشهای اصلی داستانِ این فصل باشد. در قسمتهای بعدی بیشتر میتوان در این مورد صحبت کرد.
اما دکستر کششی در درونش دارد که به این راحتیها قابل کنترل نیست. اینکه به آن قیافهی پَکَر نگاه کنیم و نفهمیم در ته دل او چه غوغاییست بسیار سخت است. هرچند که زمزمههای دبرا مورگان مانند سدی جلوی راه سرکش شدن امیالِ خونینش را میگیرد اما اینها به نظر کافی نیست و او فقط منتظر اولین فرصت است تا تاریکیای که مدتهاست در اعماق وجودش جا خوش کرده را آشکار کند. اما آیا در این شهر کوچک اطراف نیویورک کسی پیدا میشود که با کدهای هری پدرِ ناتنیاش تطابق داشته باشد؟ (کدهایی که به او اجازه نمیدهد فرد بیگناهی را به قتل برساند.) جواب این سوال در انتهای قسمت اول داده میشود و وقتی که “متیو کالدول” که پنج نفر را با خودخواهی به کام مرگ فرستاده روی میز دکستر نوار پیچ میشود همه چیز برای بازگشت صدای گم شده درونی دکستر فراهم میشود. در دقایق پایانی با شنیدن صدای ذهنی دکستر، بار دیگر لبخند رضایت روی لبانتان کاشته میشود. بله درست است دکستر مورگان بازگشته است تا بار دیگر دردهایش را با ما به اشتراک بگذارد!
در مورد آهوی سفید چه میتوان گفت؟ آهو را میتوان استعارهای از انسانیت باقی مانده دکستر در درونش در نظر گرفت. وقتی دکستر در چشمان آهو خیره شد لبخند عمیقی روی لبانش نشست و موجودِ سپید او را همانطور که هست پذیرفت و از او فرار نکرد. اما با مرگ آهوی سفید اینبار سیاهی در قلب دکستر رسوخ کرد و او دیگر نتوانست جلوی خشمش را بگیرد و به مسیر گذشتهاش بازگشت.
نکته دیگر قطرات خونی بود که روی زمین در صحنهی آخر قسمت اول دیده میشد. به نظر میرسد دکستر کمی در کشتن بیتجربه شده و اشتباهاتی را در طول اولین قتلش بعد از ده سال انجام داده است! این موضوع میتواند قسمتهای بعدی را جذاب کند.
در قسمت دوم دکستر، با طوفانی از بدبیاریها طرف میشود. هریسون که بعد از سالها سر و کلهاش پیدا شده است، قطرات خونی که روی برف جا مانده و معمول نیست که شب گذشته که مسافرِ تاریکِ درونِ دکستر بیدار شده چه اتفاقاتی پیش آمده و چه مدارکی توسط او به جای مانده است، از آنطرف به خاطر گم شدن “متیو کالدول” خانه او مقر اصلی تیم جستجوی مردمی و پلیسها شده است. بلبشویی که ذهن درمانده دکستر را بیش از پیش آزار میدهد.
رو در رویی هریسون و دکستر از لحظات جذاب قسمت دوم محسوب میشود. زمانیکه رفتار دوستانه دکستر در فصلهای پیشین با هریسونِ کوچک و درد دلهایی که دکستر با او میکرد را به یاد میآوریم، لبخند رضایت روی لبانمان نقش میبندد چراکه آن بخشها از دوستداشتنیترین قسمتهای سریال محسوب میشدند. هریسون باعث میشد دکستر از دیدمان معمولیتر جلوه کند و از یاد ببریم که انسانیتی در وجود او نیست. اما یک سوال اساسی همیشه در گوشه ذهنمان وجود داشت. آیا هریسون نیز مانند دکستر مسافر تاریک مهمانش شده است یا یک انسان معمولیست؟ (به علت اتفاقات اواخر فصل چهارم) فعلا تا این قسمت نمیتوان به شکل مطمئن در این مورد نظر داد و این میتواند یکی از سوالاتی باشد که باید در قسمتهای بعدی به دنبال کشف آن باشیم.
مقدمات برای معرفی قاتل سریالی داستان در قسمت دوم ریخته شده است. او به دختران جوانِ بیکس حمله میکند ولی سوالاتی زیادی است که در مورد این قاتل بیجواب باقی مانده است، اما تقریبا میتوان حدس زد که چه کسی پشت این قتلها است! مشکلی که تا اینجا سریال را آزار داده قابل پیش بینی بودن اتفاقات داستانش است و دیگر اینکه داستان بیش از حد لازم برای چنین داستانی شلوغ است و ماجراهای مختلف دکستر را با خودش تنها نمیگذارد تا بیشتر با او و تاریکیاش سر و کله بزنیم! اما هنوز برای قضاوت در این مورد کمی زود است. مطمئنا طوفانی از حوادثِ سرد در این مکان یخ زده منتظرمان است. باید منتظر قسمتهای بعدی و اتفاقات اصلی سریال بمانیم.
بررسی سریال Dexter: New Blood
(قسمت سوم) (سیگنالهای دود)
(وحید یعقوبی)
در این قسمت میبینیم که هریسون با خشونت بیگانه نیست و همچون پدرش طرفدار انسانهای بیآزار و مظلوم بوده و رابطهی خوبی با قُلدرها ندارد. البته این تنها ویژگیای نیست که او از دکستر به ارث برده است، زیرا در تست تعیین سطح مدرسه نیز مشخص میشود که او بسیار باهوش و نخبه میباشد. اگرچه این شباهتها میتواند برقراری ارتباط میان هریسون و دکستر را آسانتر کند. اما این نزدیکی و این شباهتها هرچقدر که بیشتر شود به همان میزان خطرناکتر خواهد بود.
وقتی کارشناس پزشکی قانونی برای بررسی صحنه جرم به محل حادثه میآید یک نوستالژی خاطرهانگیز از حضور دکستر در صحنههای وقوع جرم را برایمان یادآور میشود. از طرفی پس از پیدا شدن خون مت در آنجا درمیابیم که دوری طولانی مدتِ دکستر از مسافر تاریکیاش ضریب اشتباهات او را بسیار بالا برده است. البته در ادامه او شر جسد را با روشی کلیشهای کم میکند و درواقع به نوعی پروندهی این قتل را بسته و به سراغ قاتل دختران جوان میرود.
در این قسمت تا حدودی با آیین قتلهای این قاتل زنجیرهای که هنوز از قیافهی او رونمایی نشده (البته تشخیص او اصلاً کار مشکلی نیست و به احتمال زیاد در قسمت بعدی هویت اصلی او فاش خواهد شد) آشنا میشویم. در این قسمت نیز همچنان صحبتهای خیالی دکستر و دب ادامه دارد و در یکی از این گفتگوها دب را دوباره شوخ و سرحال میبینیم که برای تمام طرفداران قدیمی این سریال جذاب و دوستداشتنی خواهد بود. اما این گفتگوها در کلیت داستان این فصل تاثیر آنچنانی ندارد و تنها باعث میشود که نبود دومین کاراکتر محبوب این مجموعه را بشدت احساس کنیم. ادوارد اولسن میلیاردر نیز همچنان برایمان رمزگشایی نشده و تا به اینجای کار تنها یک حواسپرتیه ساده بوده است. احتمالاً از قسمت بعدی به سراغ شکارچی دختران خواهیم رفت و باید ببینیم دکستر که با آمدن هریسون تصمیم دارد دوباره به انکار روی بیاورد، چگونه با این مسئله برخورد خواهد کرد. اگرچه میتوان حدس کلی زد که در ادامه با چه اتفاقاتی روبرو میشویم، اما نمیتوان از دیدن دوباره مایکل سیهال در نقش دکستر مورگان لذت نبرد. در ضمن این یک سریال بوده و زیبایی آن به جزئیاتیست که سازندگان و نویسندگان فیلمنامه برایمان در نظر گرفتهاند. پس باید گفت که تا اینجای کار عملکرد سریال قابل قبول بوده است.
(قسمت چهارم) (H Is for Hero)
(وحید یعقوبی)
قسمت چهارم را میتوان شروع داستانِ اصلیِ این فصل در نظر گرفت. زیرا شخصیتهای مهم و کلیدی داستان تاحدود زیادی مشخص شدند و پس از سه قسمتِ مقدمهسازی بالاخره به سراغِ داستان کلی فصل رفتیم. در این قسمت دیدیم که هریسون با دوستش ایتان که قصد داشت با اسلحه به سراغ قُلدرهایی که اذیتش میکردند برود درگیر شده و درحالیکه او زخمی کوچک برداشته ایتان به شدت مجروح میگردد. در ادامه اگرچه همه هریسون را قهرمان این ماجرا میدانند اما دکستر (که خودش استادِ لاپوشونیه!) اظهارات او را ضد و نقیض دیده و با روشهای مخصوص خودش مسئله را بررسی میکند. او پی میبرد که این هریسون بوده که به دوستش حمله کرده و سپس برای صحنهسازی خودش را نیز مجروح کرده است. البته صحنههای این درگیری در این قسمت نشان داده نمیشود پس تا اینجای کار نمیتوان به طور قطع در مورد درستی یا نادرستی سوءظن دکستر صحبت کرد. اما ایتان نیز بعد از به هوش آمدن فرضیه دکستر را تایید میکند و به آن قوت میبخشد. همچنین برخورد آرام و خونسرد هریسون پس از این اتفاق باعث میشود به این فکر کنیم که این اولین سوءقصد او نیست. حال باید ببینیم در ادامه دکستر از کدهای هری برای هریسون استفاده میکند یا باید منتظر کُدِ مخصوص دکستر برای کنترل “مسافر تاریکی” احتمالی او باشیم.
تا اینجای کار نقشآفرینیِ بسیار خوبی را از “جک آلکوت” بازیگر جوانی که در نقش هریسون ظاهر شده نظارهگر بودیم. به شخصه امیدوارم که داستان کمی پیچیدهتر شده و با اتفاقاتی تکراری شبیه به فصل پنجم سریال روبرو نشویم. (جایی که دکستر قصد داشت تا با آموزش کدهای هری به لومن پیرس از او محافظت کند) زیرا این روندِ کلیشهای میتواند کمکم اجرای خوب آلکوت را نیز تاحدودِ زیادی خنثی سازد. همچنین در این قسمت دیدیم که آنجلا و مولی (نویسنده مشهور پادکستهای جنایی) برای رسیدگی به پروندهی دختران گمشده تیم میشوند! اگرچه این تیم شدن خیلی سریع و مصنوعی به نمایش درآمد، اما شاید این همکاری بتواند در قسمتهای بعدی باعثِ ایجادِ هیجان و جذابیت بیشتری در داستان شود. از طرفی همانطور که پیشبینی میشد در این قسمت دیدیم که “کرت کالدول” همان شکارچیِ دخترانِ گمشده میباشد. چیزی که سازندگان چه از عمد و یا چه غیرعمد در قسمت قبلی نیز لو داده بودند. حال باید دید آنجلا و مولی میتوانند زودتر از دکستر به این قاتل سریالی برسند یا اینکه همکاری آنها نتایج دیگری خواهد داشت.
بررسی مینی سریال Dexter: New Blood
(قسمت پنجم) (Runaway)
(امین علیرضائی)
دکستر: فکر میکنیم از همه چیز سر در آوردیم…
فکر میکنیم میتونیم همه چیز رو تحت کنترل قرار بدیم …. ترمیمشون کنیم…
فکر میکنیم میتونیم زندگی رو در مسیری که میخوایم پیش ببریم…
اما تنها چیزی که بین ما و هرج و مرج ایستاده… یه نخِ بسیار باریک و شکنندست…
سریال دکستر ارتباط عمیقی با هشت فصل قبلیاش دارد. یعنی اگر آن هشت فصل را ندیده باشید، بیش از هشتاد درصد از لذتِ دیدنِ سریال را از دست خواهید داد. با دیدنِ هشت فصل قبلی است که در قسمتهای اولیه با دیدن دوباره دکستر به وجد میآیید و خاطرات و داستانهای تلخ و شیرین او به سوی شما هجوم میآورد. با دانستنِ درستِ لایههای درونیِ شخصیت اوست که میتوانید کمی از جنونِ تاریک او را درک کنید. در غیر این صورت نه دکستر برایتان اهمیتی دارد، نه دیدن دوباره دبرا در وهمِ دکستر هیجان زدهتان میکند و نه رفتارهای عجیبِ هریسونِ نوجوان میتواند کنجکاوتان کند.
وقتی به قسمت پنجم یک سریالِ ده قسمتی میرسیم، انتظارِ یک اتفاق بزرگ داریم. اگر باز سریال همان روالِ چند قسمت اولیه رو طی کند باعث خسته و ناامید شدن مخاطب و از دست دادنِ فرصت طلاییاش میشود. فرصتی که اینبار سریال Dexter: New Blood نه تنها آن را از دست نمیدهد بلکه به خوبی از آن در جهت هیجان انگیزتر کردن ادامه داستانش استفاده میکند. دقایق پایانی قسمت پنجم ثابت میکند که سریال دکستر بازنگشته که تنها در همان مسیر گذشتهاش قدم بردارد، که اگر اینطور بود ساختِ فصلِ جدید بیهودهترین کار دنیا بود.
حضور کارآگاه آنجل باتیستا در این قسمت خاطرات زیادی را برایمان زنده کرد. کسی که هم دبرا و هم دکستر را به شدت دوست داشت و انگار هنوز هم نتوانسته آنها را فراموش کند. در این قسمت هم دکستر و هم هریسون در خطری جدی قرار گرفتهاند! دو عامل تقریبا باعثِ لو رفتن دکستر و نامعلوم شدن آینده سریال شده است. اولی حضور هریسون در مهمانی و استفاده از قرص توهمزا بود. این موضوع باعث شد که او ناخواسته در مورد نام دروغین دکستر به آدری بگوید. کارآگاه باتیستا نیز جرقه بعدی را روشن میکند و در مورد دوستِ مردهاش دکستر که نام پسرش هریسون بود صحبت میکند! همین دو جرقه کافی بود تا آنجلای شکاک و باهوش به دکستر مشکوک شود و در این مورد تحقیق انجام دهد و پی به نام واقعی او ببرد. اینکه در قسمت بعدی قرار است چه اتفاقی بیفتد واقعا مشخص نیست و ما از یک سریالِ قدرتمند انتظار داریم که اجازه ندهد حتی کنجکاوترین بینندگانش نیز بتوانند ادامهاش را پیش بینی کنند. هیجانِ اینکه در قسمت بعدی چه بر سر دکستر خواهد آمد و عکس العمل آنجلا نسبت به دروغهای دکستر چیست بسیار بالاست.
اما این فقط دکستر نیست که در خطر است. هریسون با خوردن قرصهای توهمزا نشان داد که آنقدرها هم که فکر میکردیم باهوش نیست و مانند هر نوجوانی در حال آزمون و خطا و اشتباه کردن است. حضور در مهمانی و استفاده از قرص و بعد فرار از خانه و صحبت با “کرت کالدول” از اشتباهات او در این قسمت محسوب میشود. نکند کالدول به خاطر ناپدید شدن پسرش دکستر را مقصر میداند و قصد دارد با کشتن هریسون از دکستر انتقام بگیرد؟ قسمت بعدی میتواند سوالات زیادی را پاسخ دهد. قسمت پنجم تاکنون از بهترین و هیجان انگیزترین قسمتهای این فصل محسوب میشود. در سکانس میهمانی نمای کلوز آپ از صورت هریسون باعثِ انتقالِ حسِ گیجی و توهم او به مخاطب میشود و از دقایقی است که سریال تکنیکهای سینمایی را برای خدمت به شکلدهیِ هرچه بهتر داستانش استفاده کرده است. امیدواریم سریال در قسمتهای بعدی نیز به همین منوال ادامه داشته باشد و بتوانیم لحظات پرجزئیات، غیرقابل پیش بینی و هیجان انگیزی را تجربه کنیم.
(قسمت ششم) (Too Many Tuna Sandwiches)
(وحید یعقوبی)
بهنظر میرسد که دکستر هنوز هم برای روبرو شدن با چالش در روابط خانوادگی و شخصیاش آمادگی لازم را ندارد. گویی حتی هوای منجمدکنندهی “آیرون لیک” بررویش تاثیر دوچندان گذاشته و او را بیش از پیش سرد و بیروح ساخته است. دکستر نه تنها قادر به برطرف کردن سوءتفاهمها و برقراری ارتباط با هریسون نبوده، بلکه ناخواسته شکاف میان خودشان را بزرگتر میکند. از طرف دیگر دکستر همچنان دروغگویی ماهر و باهوش بوده و نشان میدهد که هنوز هم قانون اول هری که همان گیر نیفتادن بود را بخوبی به یاد دارد. پس مطمئناً او احتمال اینکه روزی هویت واقعیاش فاش شود را در نظر داشته است. پس همانگونه که انتظار میرفت خیلی راحت توانست با دلایلی منطقی و کمی چاشنیِ عواطف، دوست دخترش آنجلا را گمراه کند.
همانطور که مشخص بود اتفاقی که در مدرسه افتاد، اولین تجربهی خشونتآمیز هریسون نبوده و در ادامه میبینیم که آخریش هم نمیباشد. گویی سریال قصد ندارد با شتابزدگی پتانسیلهای این شخصیت را از بین ببرد. به همین دلیل هنوز هم بعد از شش قسمت نمیتوان به آنالیز درست و مناسبی از این کاراکتر رسید. همچنان نمیتوان با قاطعیت گفت که تمایل هریسون به خشونت غریزی بوده یا اینکه حاصل خشم و عقده و کمبودهای یک نوجوان سرکش میباشد. شاید گذشتهی هریسون از آنچه خودش میگوید و آنچه تاکنون نشان داده شده پیچیدهتر و مرموزتر بوده است.
دکستر که مالی (نویسنده پادکست جنایی) را مقصر برملا شدن هویتش میداند، سعی دارد بیشتر به او نزدیک شده تا مطمئن شود که او چیزی از گذشتهاش نمیداند. چیزی که باعث میشود دکستر بشکلی تصادفی به مخفیگاه کرت کالدول راه پیدا کند. دکستر با سرک کشیدن در کلبهی او مطمئن میشود که کرت همان قاتل سریالی دختران گمشده بوده که آنجلا به دنبالش میباشد. درواقع این قسمت را میتوان شروع دوئل مرگبار میان دکستر و کرت کالدول درنظر گرفت. کرت با نزدیک شدن به هریسون چه به عمد و چه غیر عمد دست در لانه زنبوری خطرناک کرده است. البته در این نبرد اگرچه دکستر دست بالا را در اختیار دارد و اوست که پرده از رازهای حریفش برداشته است، اما کرت نیز به شدت زیرک و هوشیار بوده و به همین دلیل بزرگترین نقطهضعف دکستر یعنی هریسون را نشانه گرفته است. در اوخر این قسمت دیدیم که آنجلا جسد دوست مفقود شدهاش را در یک غار مخفی پیدا میکند. حال باید دید چه رازی در پشت مرگ آن دختر قرار دارد. اما هرچه هست بعید به نظر میرسد که مرگ این دختر ربطی به کرت کالدول داشته باشد و احتمالاً پای ماجرایی دیگر وسط میباشد.
قسمت هفتم و هشتم
(امین علیرضائی)
آنجلا با تیزهوشی از دکستر برای یافتن مدارک کمک میخواهد و دکستر نیز نشان میدهد که هنوز هم یک کارشناس ماهر صحنه قتل است و به راحتی یک اثر DNA روی دندان جسد پیدا میکند. همین مدرک آنجلا را به سمت “کرت کالدول” میکشاند و او در این قسمت دستگیر میشود. اینکه کرت با چنین مدرکی به زودی آزاد خواهد شد از همان دقایق ابتدایی قسمت هفتم قابل پیش بینی بود. کرت به نوعی گره اصلی داستان و عامل اصلی اتفاقات آينده سریال میباشد، پس به همین راحتی نمیتواند از داستان کنار گذاشته شود.
مشکلات دکستر و هریسون هنوز عمیق است و شکاف بزرگی بین رابطهی این دو وجود دارد. بیشتر این بدین دلیل است که دکستر نمیخواهد ماهیت واقعی خود را با هریسون درمیان بگذارد و قصد دارد با پنهان کاری از او مراقبت کند. او به شدت مخالف کار هریسون پیش کرت است. اما هریسون که از مشکلات روحیِ شدیدی رنج میبرد، گولِ پشتیبانیهای کرت را خورده و به او پناه برده است. اما او نمیداند که به تناب پوسیدهای در حال چنگ زدن است!
در قسمت هفتم خیلی خوب برخی از گرههای داستانی باز میشود و کرت به شکل هوشمندانهای به دکستر میفهماند که از همه چیز باخبر است. همینطور رفتارهای پر از تناقض و تا حدودی احمقانهی دکستر کاری میکند که آنجلا (با کمک مولی) کم کم به او شک کرده و بیشتر بر روی گذشته او تحقیق کند. گره بعدی داستان نیز در ادامه این تحقیقات در قسمت هشتم باز میشود و تقریبا به طور کامل دستِ دکستر برای آنجلا رو میشود و حتی او پی به قتلهای قبلی او میبرد. (مگر اینکه در قسمت بعدی به شکل مسخرهای همه چیز ماست مالی شود!) اینکه اینبار چطور دکستر میتواند از این باتلاقِ خود ساخته خلاص شود سوالی است که باید در دو قسمت آخر سریال به دنبال جواب آن باشیم.
یکی از سوالات اساسی که از ابتدای سریال با آن درگیر بودیم این بود که آیا هریسون نیز مانند دکستر مسافر تاریک مهمانش شده یا یک انسان معمولیست؟ جواب این سوال به طور کامل در انتهای قسمت هفتم و هشتم داده میشود. هریسون نیز از مشکلات مشابه دکستر رنج میبرد و وقتی واقعیت را از دکستر میشنود به شدت خوشحال شده و با تمام وجود دکستر را در آغوش میکشد اما هنوز داستان تمام نشده و به نظر پایان شادی در انتظار آنها نیست!
دکستر برای اینکه رازهایش برملا نشود و همچنین جان پسرش را به خطر نیندازد به شهر یخ زده آیرون لیک پا گذاشت و در آنجا یک زندگی مخفیانه با نام مستعار جیمز لینزی را در پیش گرفت. اما او نمیدانست همین مردم به ظاهر ساده و رئیس پلیس شهر چوب لای چرخش بگذارند و از تمام رازهای او سر در بیاورند! (کاری که پلیس میامی با تمام امکاناتش توان انجامش را نداشت.) این بدین دلیل است که دکستر فکرش را نمیکرد که چنین اتفاقی بیفتد و رفتار احمقانه و افسار گسیختهای برای نجات پسرش در قسمتهای قبلی مرتکب شد که این رفتار درنتیجه باعث لو رفتن رازهای او شد. همینطور در همین شهرِ به ظاهر بیخطر پسرش هریسون توسط یک جنایتکار و قاتل زنجیرهای مورد سوء قصد قرار گرفته است. پس در حقیقت شهر یخ زده آیرون لیک برخلاف انتظارِ دکستر به جهنمی سوزان برای او بدل شده است. جهنمی که میتواند او را به راحتی در خود ببلعد و همین موضوع میتواند هیجان مضاعفی به قسمتهای پایانی سریال ببخشد و لحظاتِ غیرقابلِ پیش بینی را رقم بزند.
با علم به اینکه Dexter: New Blood یک مینیسریال است باید انتظار داشته باشیم تا دو قسمت دیگر داستان دکستر به نوعی به پایان برسد! (مگر اینکه سازندگان بخواهند فصل جدیدی را بسازند!) این میتواند خبر خوبی برای بینندگان سریال باشد چون زمانی برای کش دادن داستان وجود ندارد و خیلی زود باید پازلها کنارهم قرار گرفته و داستان به پایان برسد. اما اینکه در آینده سریالی با محوریت شخصیت هریسون ساخته شود، دور از انتظار نیست. (هر چند به نظر خودم هریسون پتانسیل تبدیل شدن به یک سریال مستقل را ندارد.) تا اینجای کار این مینی سریال توانسته بخشی از ضعف فصل هشتم سریال دکستر را برایمان کم رنگ کند و لحظات خوشی را رقم بزند، اما در نهایت، یک پایان درخور و مناسب است که میتواند یک حُسن ختامِ مناسب برای این سریال دوست داشتنی باشد…
قسمت نهم “The Family Business”
(وحید یعقوبی)
در این اپیزود بالاخره آنچه انتظار میرفت، اتفاق افتاد. دکستر ماجرای مسافر تاریکیاش را برای هریسون تعریف کرد و حتی بهتر در عمل نیز به او نشان داد! هریسون از اینکه میدید با پدرش پیوندی فراتر از یک رابطه خونی دارد بسیار خوشحال و راضی بود. اما زمانی که تمامی نقاب دکستر در عمل برداشته شد، او به طرز عمیقی شگفتزده شد. نُه قسمت از این مینیسریال گذشته و هنوز نمیتوان رفتار و حرکات هریسون را بخوبی درک و آنالیز کرد. حتی در این قسمت نیز این شخصیت همچنان گُنگ و بلاتکلیف باقی میماند. در هرصورت امیدوارم در قسمت آخر شاهد این باشیم که هریسون چیزی بیشتر از یک نسخهی ضعیف شده از دکستر است.
دیگر به دو قسمت پایانی مینیسریال “دکستر: خون تازه” رسیدیم و طبیعیست که اتفاقات با سرعت و هیجان بیشتری دنبال شوند. اما این شتابزدگی باعث میشود تا داستان و حوادث آن از منطق و واقعیت پیشی بگیرند. اینجاست که حفرههای داستان و فیلمنامه مخاطبِ تیزبین و سختگیر را آزار میدهد. برای مثال “کرت کالدول” که توانسته ۲۵ ساله تمام بدون بجای گذاشتن هیچگونه ردی قربانیهایش را شکار و سر به نیست کند و به کارش ادامه دهد. بشکلی احمقانه خودش را به دکستر نشان میدهد و به او فرصت میدهد تا برای به دام انداختنش برنامهریزی کند. درحالیکه میتوانست از عنصر غافلگیری استفاده کرده و دکستر را که فکر میکرد او فرار کرده سورپرایز کند. از طرف دیگر آنجلا که سالها از پیدا کردن یک قاتل زنجیرهای که بیخ گوشش بود، عاجز مانده بود. به یکباره در چشم بههمزدنی ماجرای دلالهای مواد که دکستر به دنبالشان رفته بود را به قصاب لنگرگاه گره میزند! شاید اگر بخواهیم با دقت بیشتری نگاه کنیم به ایرادهای بیشتر و بزرگتر نیز برسیم، اما آیا واقعاً این نکات از چشم سازندگان سریال مخفی بوده است؟ مسلماً خیر. تجربه نشان داده که هیچ اثری نمیتواند صددرصد مخاطبانش را راضی نگه دارد. درنتیجه احتمالاً سازندگان این مینیسریال میخواستند منتقدین و بینندگانی را که به شدت پایانبندی سریال اصلی را مورد حمله قرار داده بودند، خاموش کنند. پس متعاقباً بسیاری از جزئیات و گرههای داستانی را فدای یک پایان درخور و هیجانانگیز کردهاند.
اگرچه این مینیسریال تا اینجای کار دارای فراز و نشیبهای زیادی بوده، ولی نمیتوانیم منکر حس نوستالژیک و لذتبخشی که هنگام تماشای آن داریم، بشویم. Dexter: New Blood مانند اکثر مینیسریالها دارای برخی قسمتهای خوب و عالی و گاهاً قسمتهایی معمولی و ضعیف میباشد. اما اگر بخواهیم این مینیسریال را بدون در نظر گرفتن سریال دکستر توصیف کنیم چه اتفاقی میافتد؟ مطمئناً نمیتوان آن را چیزی بیشتر از حد متوسط در نظر گرفت و تا تبدیل شدن به شاهکار فاصلهی بسیار زیادی دارد. البته هنوز اپیزود پایانی این مجموعه پخش نگردیده و باید یک هفتهی دیگر منتظر بمانیم و انتهای داستان را نظارهگر باشیم. در پایان باید بگویم هرچند به شخصه با پایانبندی سریال اصلی مشکلی نداشتم و به نظرم با رویکرد کلی سریال همخوانی بسیار خوبی داشت. اما امیدوارم (اگرچه بعید به نظر میرسد) پایانبندی این مینیسریال برای سیل عظیمی از علاقهمندان به این سریال دوستداشتنی و فوقالعاده که پایان سریال اصلی مورد پسندشان نبود، رضایتبخش و کامل باشد.
بررسی مینی سریال Dexter: New Blood
…خطر اسپویل…
قسمت دهم
(امین علیرضائی)
“یکی از فاجعهآمیزترین شخصیتکشیهای تاریخ تلوزیون”
“من هرگز عشق رو تجربه نکرده بودم… عشق واقعی رو ….
البته تا الان”
خلاصه قسمت: دکستر، آنجلا و در کل شهر آیرون لیک را دست کم میگیرد و گافهای بزرگی میدهد، او بدون فکر و احساسی عمل میکند و شواهد زیادی از خود به جای میگذارد و در نهایت در قسمت نهایی شاهد دستگیری او توسط آنجلا هستیم. این میتواند پایان کار دکستر مورگان باشد و راه فراری برای او وجود ندارد. اما دکستر برای اینکه گیر نیفتد دست به فرار میزند. از طرفی هریسون که فکر میکردیم مانند دکستر مسافر تاریکی همسفرش است معلوم میشود که درد اصلیاش در این سالها فقط پشت کردن پدرش به او بوده است! به شکلی باور نکردنی او اسلحه به سمت قلب دکستر مورگان نشانه میگیرد و…
اینکه دکستر مورگان یک شخصیت دوست داشتنی در میان سریالهای تلوزیونیست بر هیچکس پوشیده نیست، او به راحتی جزو ده شخصیت برتر تاریخ دنیای تلوزیون جای میگیرد. او عمیق، پیچیده و غیرقابل پیش بینی است. بازگشت دکستر برایمان بسیار دلچسب و دوست داشتنی بود و خاطرات بسیار زیادی برایمان در طول این سریال زنده شد. اما هر شروع طوفانی به یک پایان درخور احتیاج دارد تا به یک خاطره ماندگار در قلبمان بدل شود. قسمت نهایی مینی سریال Dexter: New Blood نشان داد که تنها به یک دلیل شخصیت دکستر بازگشته تا نه تنها پایان درخوری برایش رقم بخورد بلکه یک خاطره به شدت ضعیف را از خود در ذهنهایمان جاودان کند. به طور کلی هرآنچیزی که سریال در قسمتهای ابتدایی به شکل زیبایی به آن پرداخت در یک قسمت و به یکباره برباد رفت و با یکی از سطحیترین پایانبندیهای ممکن برای این سریال دوست داشتنی طرف بودیم.
برخلاف پیش بینیها سازندگان ایده بکری برای پایان دادن به این داستان جنجالی نداشتند و باز هم به تکرار شکست قسمت پایانی فصل هشتم دست زدند و حتی پایانی بدتر از آنچه تصور میکردیم را تحویلمان دادند. این پایانِ جدید مصداق واقعی جمله “ماست مالی کردن” بود. سازندگان ایده و فکر جدیدی برای بازگرداندن این شخصیت نداشتند و فقط میخواستند با بازگرداندن دکستر، او را برای همیشه برایمان نابود کنند! چه بسا اگر همین پایان در فصل قبلی و در اوج سریال و البته بدست شخصیت دیگر (مخصوصا دبرا) و به شکل زیباتری اتفاق افتاده بود، تاثیرگذارتر و دراماتیکتر بود. اما این پایان به جز ناامیدی چیزی نصیب طرفداران این سریال نکرد، چراکه با مرگ دکستر احساسی درون بیننده جرقه نمیخورد و این یکی از فاجعهآمیزترین شخصیتکشیهای تاریخ تلوزیون محسوب میشود!!
“پایان یک شاهکار”
(وحید یعقوبی)
مینیسریال “دکستر : خون تازه به پایان رسید و متاسفانه باید گفت بجای تماشای یک شاهکار در پایان، نظارهگر پایان یک شاهکار بودیم. همانطور که از سیر نزولی داستان در قسمتهای پایانی این مینیسریال مشخص بود، سازندگان راهکار ایدهآلی برای تمام کردن داستان نداشتند. قسمت آخر این مجموعه یک سرهمبندی ناقص و ضعیف بود که هیچ درامی در آن دیده نمیشد. در این مینیسریال قرار بود دکستر مورگان که ۸ فصل تمام سفری شگفتانگیز را با او تجربه کردیم به پایانی درخور و شایستهاش برسد. اما توقع بی جای مخاطبین سریال اصلی پایان متفاوت آن را با یک سرانجام کلیشهای و خالی از احساس عوض کرد. دکستر و مسافر تاریکیاش به انتهای راه رسیدند، ولی آیا پایانی سزاوار را برای این شخصیت دوستداشتنی و تکرارنشدنی شاهد بودیم؟
قطعاً خیر! درواقع گویی هدف اصلی سازندگان سریال این بود که نشان دهند دکستر یک قهرمان نبوده و نیست. آنها با نشان دادن افراد بیگناهی که دکستر خارج از کد هری به قتل رسانده و یا باعث به قتل رسیدنشان شده بود، این موضوع را به تماشاگران یادآور میشوند. اما برای طرفداری که ۱۰۶ قسمت با افکار، اعمال و ذهن آشفتهی این قاتل سریالی همراه بوده و با آن ارتباطی عمیق برقرار کرده است، مسلماً دکستر مورگان برایش چیزی بسیار فراتر از قهرمانان پوچ و تو خالی دیگر سریالهاست. او ضدقهرمانیست که استادانه و ظریف به شما نزدیک میشود و شما را با استدلالهای ذهنیاش مجاب میکند. تا جایی که فراموش میکنید که بسیاری از کارهایش شیطانی و به دور از خوی انسانی میباشد و با او همراه میشوید. اینجاست که دشمنان او تبدیل به دشمنان شما و سرانجام او تبدیل به دغدغهای بزرگ برای شما میشود. پس طبیعیست که بخواهیم پایان این شخصیت به بهترین شکل ممکن رقم بخورد و از همه لحاظ ما را راضی کند. متاسفانه این پایانبندی سرد و بی روح تنها به خاطرات خوبی که از دکستر در ذهن داشتیم، آسیب رساند. اگرچه از لحاظ مفهومی و اخلاقی (منظور کلیت رایجیست که پایان شخصیتهای خیر و شر را رقم میزند) این پایان برای شخصیت دکستر دور از تصور به نظر نمیرسید. اما خداحافظی با دکستر مورگان بدون هیچ هیجان و احساسات تاملبرانگیزی یک خیانت بزرگ در حق این شخصیت فوقالعاده و خاص بود.
مینی سریال Dexter: New Blood
نمره سایت ساعت 7 (ارزش اثر)
(خوب)
پایان یک شاهکار
درواقع گویی هدف اصلی سازندگان سریال این بود که نشان دهند دکستر یک قهرمان نبوده و نیست. آنها با نشان دادن افراد بیگناهی که دکستر خارج از کد هری به قتل رسانده و یا باعث به قتل رسیدنشان شده بود، این موضوع را به تماشاگران یادآور میشوند. اما برای طرفداری که ۱۰۶ قسمت با افکار، اعمال و ذهن آشفتهی این قاتل سریالی همراه بوده و با آن ارتباطی عمیق برقرار کرده است، مسلماً دکستر مورگان برایش چیزی بسیار فراتر از قهرمانان پوچ و تو خالی دیگر سریالهاست. او ضدقهرمانیست که استادانه و ظریف به شما نزدیک میشود و شما را با استدلالهای ذهنیاش مجاب میکند. تا جایی که فراموش میکنید که بسیاری از کارهایش شیطانی و به دور از خوی انسانی میباشد و با او همراه میشوید. اینجاست که دشمنان او تبدیل به دشمنان شما و سرانجام او تبدیل به دغدغهای بزرگ برای شما میشود. پس طبیعیست که بخواهیم پایان این شخصیت به بهترین شکل ممکن رقم بخورد و از همه لحاظ ما را راضی کند. متاسفانه این پایانبندی سرد و بی روح تنها به خاطرات خوبی که از دکستر در ذهن داشتیم، آسیب رساند. اگرچه از لحاظ مفهومی و اخلاقی (منظور کلیت رایجیست که پایان شخصیتهای خیر و شر را رقم میزند) این پایان برای شخصیت دکستر دور از تصور به نظر نمیرسید. اما خداحافظی با دکستر مورگان بدون هیچ هیجان و احساسات تاملبرانگیزی یک خیانت بزرگ در حق این شخصیت فوقالعاده و خاص بود.
امیدواریم از مطلب “بررسی مینی سریال Dexter: New Blood” لذت برده باشید تا بعد…
اگه اینجا واقعا کشته میشه دکستر و فصل بعدی نخواهد بود ، واقعا باید گفت بدترین پایان برای یک قهرمان سریال در تاریخ .
واقعا خاک تو سرشون که شخصیتی این چنین رو با یه داستان مضخرف میخوان به پایان ببرن .
فصل هشتم بسیار عالی بود و پایانی بسیار جالب
چرا فکر می کنید شخصیت اصلی حتما باید بمیره
اصلافصل فاجعه بار نهم واسه این ساخته شد که خیلی هابی جهت ازفصل هشتم ایراد گرفتن
واقعا نظارگره پایان دادن فجیح یه شاهکاربودیم ، هریسون با اومدنش گند زد به زندگی آروم و بی دغدغه دکستر و حتی یه نقطه ضعف هم بهش داد و اونم محافظت ازش ، در کل تو همه شخصیت های نقش اول دیدیم که فرزند همیشه نقطه ضعفشون میشه ، به نظرم نویسنده تو فشار اینو ساخته که به همگان بفهمونه کار دکستر درست نبوده و قانون خودش میتونه مجرم رو به سزای کارش برسونه ، در هر صورت بازم معلوم نیست دکستر مرده باشه و ممکنه بازم یه سوپرایز برامون داشته باشه
اونقدر که تو این نقد گفته شد و کامنت هایی که این زیر هست بد نبود
امتیازش تو imdb هم نه از ده شده
خیلی هیجان داشت فقط منم موافقم آخرش خیلی غیرمعقول هیرسون کشتش کسی که تا دو دقیقه قبلش میخواست با پدرش آدما رو تیکه تیکه کنه ولی درمورد نتیجه گیری که درمورد دکستر کرد و گفت تو فقط میخوای قسمت تاریک وجودت سیر کنی و کشتن آدم بدا یا خوبا برات فرقی نداره کاملا درست بود این تو قسمت فصل های قبلی هم درموردش بحث شده بود فقط بخاطر اون کد قاتلای دیگه رو میکشت وگرنه هیچ حس عذاب وجدانی تو وجودش نبود کلا ویژگی همه قاتلای سریالی همینه
اون قسمت که سعی کرد افراد بی گناهی که دکستر کشتشون نشون بده کلا دو نفر دکستر مستقیما توش نقش داشت بقیش چرت و پرت بود یکیش لوگان اون یکی هم اونی که تو کابین دبرا کشتش
درکل من خودم فکر میکنم خیلی بهتر میشد اگه دکستر خودش به پلیس تحویل میداد و کلا همه چی از اول تا آخر برای همه باتیستا و….
روشن میکرد اینکه قاتل سه گانه چی شد برادرش و….
اصلا این نقد منفی نبود ییشتر تعریف کردیم از سریال ولی قسمت آخر همونطور که خودتونم گفتید تعریفی نداشت
ممنون از نظرتون
حرف از صدای گرم و زیبای دکستر شد.به نظرم یکی از نکات خوب این سریال حضور بازیگران خوش صداست.از جنیفر کارپنتر-دبرا- و جیمز رمار یا همون هری که در دنیا واقعی دوبلور هم هستند تا بعضی شخصیت های فرعی مثل کویین و غیره.
من شروع سریال رو عالی میدونم.سوای نظراتی که مطرح شد.اما ایرادات وارده.یک فصل برای شناخت دکستر و هریسون کافی نبود نیاز به یک فصل دیگر بود برای پایان بندی و ایجاد یک رابطه پدر و پسری و درک نیاز نا خودآگاه دکستر به پایان یافتن همه چیز.چیزی که خیلی رو مخ بود این بود که امثال لاندی و یا حتی خوده دب نتوانستند دکستر را بشناسند و گیرش بندازند اما یه افسر درب و داغون با یه بلاگر خعلی راحت نسخه دکستر رو می پیچند.دکستر شاید در قتل ضعیف شده باشد اما در ساختن یک نقاب چند لایه استاد است و این ماسک و پوشش دکستر در این فصل به علت عجول بودن نویسندگان با مختصر نسیمی نابود میشود که واقعا غیر منطقی است.
حرف از صدای گرم و زیبای دکستر شد.به نظرم یکی از نکات خوب این سریال حضور بازیگران خوش صداست.از جنیفر کارپنتر-دبرا- و جیمز رمار یا همون هری و بعضی شخصیت های فرعی مثل
اصلا در حد انتظار نبود توی کدهاش امکان نداش اون سوزن که به گردن میزنه رو توی روز بزنه بعد یهو وسط ظهر جلو رستوران اون حرکت رو میزنه که چی بشه؟؟😂 یا با ی خاکستر طرف میفهمه این تیتانیوم ذوب نشده و دکستر اونو کشته…هریسونِ نچسب و که نگم براتون😂😂واقعا همچی افتضاح بود ای کاش نمیدیدم…
دوستان کرت چطوری اون تیتانیوم توی پای پسرش رو پیدا میکنه؟
احتمالا بعد از اینکه خاکستر رو اون شب روی پیراهن دکستر میبینه
به اون کارخونه میره و داخل خاکستر اون کوره پیداش میکنه
چون تیتانیوم ذوب نمیشه سالم مونده بود
امشب با دیدن قسمت آخر فصل نهم دکستر حالم گرفته شد، اصلأ دوست نداشتم این فصل ببینم ، چقدر خوشحال بودم بالاخره فصل بعدی دکستر بعد از چند سال ساخته شد و دوباره میتونم با دکستر ارتباط برقرار کنم، ولی انگار گروه فیلمسازی این فصل با شخصیت دکستر مشکل شخصی داشتند یا به شوخی دکستر یکی از اعضای خانواده اونها رو قصابی کرده بود !!! که به بدترین شکل ممکن و خیلی راحت توسط پسرش کشته میشه ، اونم پسری که چند سال دنبال پدرش بوده و بعد از چند روز میفهمه پدرش کی بوده و به این فکر میفته که باید پدرش بکشه !!!
به قول دوستمون اون کلانتر احمق هم تو این چند سال نتونسته بود قاتل سریالی شهرشون پیدا کنه یا لااقل واسش تله بذاره !!! به یکباره انیشتن میشه و سر از همه چی درمیاره !!!
بیچاره دکستر که بعد از چند فصل اینطوری کشته شد و بیچاره بینندگان و طرفداران پروپاقرص دکستر که بعد از چند سال حالشون گرفته شد…
به احتمال خیلی بالا هریسون راه دکستر رو ادامه میده و سریال جدید به اسم هریسون مورگان با یه اسم بهتره ادامه پیدا میکنه اگه ادامه پیدا کنه که به احتمال زیاد ادامه پیدا میکنه
ادامه سریال از همون موقعی که سوار وانت شهر رو ترک کرد میسازن یا یه چند سالی رو به عنوان یه قاتل سریالی سپری میکنه و برمیگرده به شهر
به هر حال هیچ امیدی نیست که مثل سریال دکستر خوب از آب در بیاد
سریال اصلیشون اینطوری تموم کردن! ببین سریال هریسون چه گندی بشه :))
اینو به شدت قبول دارم که سریال هریسون از همین الان یک افتضاحه! چون هر چقدر هم که خوب باشه وقتی یاد دکستر و کاری که باهاش کردن میوفتیم! و اینکه این شخصیت اینکارو کرده واقعا نمیشه باهاش ارتباط برقرار کرد. پس کاملا از همین الان محکوم شکسته یه همچین سریالی
با این که لیاقت شخصیت دکستر بالاتر از این پایین بود اما واقعا توی قسمت اخر خیلی مظلومانه مرد…بدون هیچ احساسی…وقتی دبرا مرد فیلم خیلی غم انگیز شد اما برای دکستر انگار عجله داشتن فقط تموم کنن سریالو
نکته ای که برای من خنده دار در قسمت آخر اونجایی که میخواست هریسون رو ببینه دکستر داشت میدوید. انگار نه انگار که با اسنایپر چند روز قبلش تیر خورده بود و جالبه خود آنجلا هم شک نکرد. اصلا چرا لنگ نمیزد دکستر؟؟؟؟
به جزئیات توجه نکردن کلا. آخرشم که گند زدن به شخصیت اصلی! چه انتظاری داری فقط میخواستن خرابش کنن
سلام. بسیاری از بخش های این مینی سریال غیر منطقی بود: دقت بالای سرچ اینترنتی، آشنایی و ملاقات تصادفی آنجلا با باتیستا در شهر بزرگی مثل میامی، اینکه دکستر توی این ده سال به موضوع گم شدن متعدد دختران دقت نکرد و حتی براش مشکوک هم نبود، از طرفی دیگه آنجلا ضعیفتر از اون حدی هست که بتونه دکستر رو با چند تا نشونه ی بادآورده و تصادفی و یکی دو سرچ ساده رمزگشایی کنه، اگه برگردین به قسمت اول فصل هفتم که دبرا قاتل سریالی بودن دکستر رو رمز گشایی می کنه، متوجه میشین که دبرای بی نهایت باهوش چه قدر مستند و با مدرک و همچنین با رجوع به گذشته متوجه این قضیه شد. اگه کسی بخواد بگه رمزگشایی آنجلا از دکستر به دلیل ۱۰ سال دوری اون از قتل و سهل انگاری هاش توی این خون ریزی های جدید بوده بازم منطقی نیست. پایان داستان که خیلی سریع و عجولانه بود و واقعأ نه حرکت هریسون و نه اظهار خستگی دکستر و رضایتش به مرگ قابل درکه، خصوصأ بعد از اینکه هریسون به این باور رسید که دکستر جان بسیاری از آدما رو نجات داد. یکی از سؤالات هریسون این بود که آیا دبرا زنده نمی موند؟ قطعأ اگه تلاش دکستر نبود دبرا همون فصل اول به دست برایان برادر تنی دکستر کشته می شد. هرچند که درسته، سهل انگاری دکستر باعث کشته شدن ریتا و یک سری آدمای بی گناه دیگه شد، اما همین قاتل های سریالی بعید نبود پلیس کشی هم کنند. در کل این مینی سریال شروع ضعیف، میانه ی خیلی قوی و پایان افتضاح داشت، هرچند از دیدن دوباره ی دکستر توی چند قسمت قطعأ هممون خوشحال شدیم اما از کشته شدن چنین شخصیت بی نظیری در پایان داستان اونم به این نحو بعیده کسی راضی بوده باشه.
دکستر ۲ سال ب ایرون لیک اومد و طی این ده سالم قتلی انجام نداد ک اون کرت لاشی دختر کش و بگیره
خداوکیلی با ی سرچ کتامین ب موضوع بندرگاه رسید 😂خیلی سرچا دقیق شده انگار..خلاصه ک دوستان گفتن دگ همچیو ولی خب مردنش ب کنار طرز مردنو توسط کیش مهم بود ک…..
افسوس که دنیا و کلانتر بیشاپ دست پاچلفتی و هریسون مشنگ لیاقت دکستر و نداشتن!!دنیا با دکستر مکان امن تری برای زندگی بود.امثال لوگان هم خسارت جانبی تلقی میشن.میدونستم سازندگان خرابش میکنن چون از ابتدا اون هیجان و کشش فصلهای پیش و نداشت.دکستر در فکر و ذهن ما زنده است.همه ما یک دکستر درون خود داریم…..
بیا پایین بابا سرمون درد گرفت
تنها چیزی که جر دادی شکم کیک بوده بعد میگی دکستر درونت داری😉
آبکی ترین و مفتضحانه ترین پایان ممکن برای دکستر. به تک تک سکانساش میشه ایراد گرفت. خواستن بعد 8 9 سال قدرت اینترنتو نشون بدن که اون کلانتر خانوم با یه سرچ گوگل فهمید دکستر قصاب لنگرگاهه؟ خود دکسترم که تا حالا خواسته و از روی عمد هیچ بیگناهی رو نکشته بود خیلی راحت اون پلیسو کشت در صورتی که میتونست بیهوشش کنه مثل سری های قبل. لابد نویسنده ها خواستن کشتن دکسترو به زعم خودشون اینجوری توجیه کنن ترجیح میدم فکر کنم new blood اصلا ساخته نشده پایان فصل هشت خیلی قوی تر بود
نکته درستیه میتونست بیهوشش کنه
الان این آخرین قسمت سریال دکستر بود (قسمت10) ؟
بله آخرین قسمت این مینی سریال بود
شاید بخوان ادامه بدن ولی دیگه ارزش دیدن نداره
((هشدار اسپویل قسمت اخر و سریالای دیگر))
وقتی والتر وایت در قسمت اخر برکینگ بد مرد ناراحت شدم اما مرگش نه تنها با داستان سریال همخوانی داشت بلکه باعث خلق یک پایان شاهکار شد.
وقتی ند استارک به عنوان نقش اول سریال got در فصل اول سریال مرد ناراحت شدم ولی در ادامه دیدم دلیل منطقی پشتش هست.
وقتی دین وینچستر در اخرین قسمت سریال مرد باز هم ناراحت شدم ولی خب اینم قابل تحمل و تامل بود.
اما مرگ دکستر اونم بدست هریسونی که بدون هیچ احساساتی و بدون هیچ زمینه چینی به اون سرعت با اون چهرش یبس و ماستش که اصلا به اون سکانس نمیخورد دکستر رو میکشه هیچ منطقی درش نهفته نیست.
مرگ دکستر یک فاجعه بود نه بخاطر اینکه دوست نداشتیم بمیره بخاطر اینکه کاراکتر دکستر جزو خاص ترین و دوست داشتنی ترین شخصیت های تاریخ تلویزیون بود شخصیتی که همیشه یک راه حل برای فرار پیدا میکرد شخصیتی که کمترین اشتباه رو میکرد شخصیتی که از نظر شخصی خودم هرگز نباید میمرد چون با داستان کلی سریال همخوانی نداشت اونم به این شیوه فاجعه.
کاش هرگز فصل نهمی ساخته نمیشد تا این پایان فاجعه شکل نگیره.
دقیقا بنظر منم کد ها رو باید به هریسون یاد میداد و خودش پایانی مثل گادفادر میداشت … و هریسون هم ادامه راه رو میرفت
** هشدار اسپویل**
متاسفانه نویسندگان سریال دوباره فاجعه پایان فصل هشت رو تکرار کردند و با نفرت تمام دکستر رو نابود کردند اما مخاطب سال ها با دکستر و افکارش زندگی کرد نویسنده ها کوچکترین ارزشی برای مخاطب قائل نبودن . لعنت بهشون