بررسی فصل اول سریال Fallout
این روزها که شاهد جنگ افروزی کشورهای مختلف در سراسر جهان هستیم و هر لحظه ممکن است با شلیک اولین موشک هستهای دنیا به پایانش سلام کند، بیش از پیش میتوانیم داستانی مانند Fallout را درک کنیم. داستان فال اوت جهان را ۲۰۰ سال بعد از یک جنگِ بزرگِ هستهای به نمایش میگذارد. اتمسفر پسااخرالزمانی و داستان تلخ و تاثیرگذار و شخصیتها و گروههای عجیب از مهمترین خصوصیات این دنیا محسوب میشوند. در هر شماره از بازیهای این سری داستانهای اصلی و فرعی عجیب، بسیار تلخ و معناداری را تجربه کرده بودیم. حال میخواهیم به این موضوع بپردازیم که این سریال تا چه حد توانسته به دنیای بازی وفادار باشد و آیا در انتقال حس آخرالزمانی بازیها موفق عمل کرده است یا خیر؟
تگ مرتبط: بررسی سریال
رتبه بندی سری بازی Fallout از بدترین تا بهترین
…این مطلب فاقد اسپویل داستانی میباشد…
بررسی فصل اول سریال Fallout
مهمترین نکتهای که باید از همان ابتدا در مورد این سریال بدانید این است که جهانسازی سریال وفاداری خاصی نسبت به دنیای بازی دارد. بسیاری از نکات ریز و درشتی که در طول سریال مشاهده میکنید از بازیها برداشت شده است. هر گوشه که نگاه میکنید، المانهای آشکار و نهان زیادی میبینید که هر لحظه خودنمایی میکنند و به شما چشمک میزنند. همین موضوع باعث شده که اتمسفر اثر به شکل کاملاً قدرتمندی دقیقاً حس و حال بازیها را به شما منتقل کند. اما یک سریال، خلاصه به طراحی صحنه، لباس و جلوههای ویژه نمیشود، بلکه داستان، شخصیتها و اتفاقات جذاب و مخصوصاً جزئیات داستانی است که آن را به اثری بزرگ و ماندگار بدل میکند.
سریال فال اوت اتمسفر داستانیاش را به دو بخش تقسیم کرده است. اول، لحن آرامش بخش و ایمن درون پناهگاهها و دوم دنیای ویران شده و پسا آخرالزمانی روی زمین را به تصویر میکشد. همین تناقض باعث شده که سریال از ورطه تکرار تا حدود زیادی خارج شود. نکته مهم دیگر اینکه داستان سریال به یک کاراکتر محدود نمیشود و از کاراکتری به کاراکتر دیگر پرش میکند و داستان سه شخصیت اصلی و چندین شخصیت فرعی مرتبط را بازگو میکند. داستان شخصیتهای اصلی در ابتدا ارتباط زیادی با هم ندارند، حتی برخی داستانهای فرعی در ابتدا بیارتباط به نظر میرسند اما همانطور که داستان پیش میرود کاراکترها به هم نزدیکتر شده و داستانها و اهداف شخصیتها به هم گره میخورند و یکی میشوند.
سریال Fallout یک درام علمی-تخیلی جذاب و یک کمدی تاریک و خشن است. اگر بعضی وقتها بیش از حد درون سریال اغراق دیده میشود یا اسلوموشنهای زیادی را در سکانسهای مختلف میبینید، این موضوع به خاطر این است که به اصل اثر وفادار بماند. تمام این تیراندازیهای اسلوموشن و تکه تکه شدن اندامهای بدن در سری بازیهای فال اوت جز مهمترین المانهای گیم پلی بازی محسوب میشوند. از همین رو این افراط در نشان دادن صحنههای آهسته نه تنها نکته منفی محسوب نمیشود که دقیقا از سریالی به نام Fallout انتظار داشتیم که به همین شکل جذابیتهایش را به نمایش بگذارد و به خاطر همین حسِ متمایز، طنز تلخ Falloutی در ریشه این داستان حفظ شده است.
در کنار تمام صحنهپردازیها، طراحیهای لباس و طراحیهای صحنه این لحن طنز مخفی باعث شده که حس کنیم در دنیای آشنای Fallout هستیم. دنیایی که جهانی را به تصویر میکشد که به واسطه زیاده خواهیهای بشر به ویرانهای عجیب و غریب تبدیل شده است. و همین طنز تلخی که در سراسر داستان سریال حس میشود باعث شده تأثیرگذاری آن در ذهنتان ماندگارتر شود. از یک مغز سخنگو درون یک شیشه گرفته تا یک ربات برداشت کنندهی اندام با صدای دلنشین و شیرین «مت بری» و دنیای مرده به همراه موجودات عجیب و غریب که به واسطه تشعشعات هستهای به وجود آمدهاند، همه از اجزای این تناقض طنز و تلخ محسوب میشوند و آینده تاریک بشر در دل این جنگ افروزیها و تهدیدات هستهای را به نمایش میگذارند.
داستان با شخصیت «لوسی» با بازی «الا پورنهل» شروع میشود. او درون «پناهگاه 33»، یکی از پناهگاههای متعددی که شرکت «والتتک» بیش از 200 سال پیش ساخته است بزرگ شده و هرگز زندگی خارج از دیوارهای بتنی و فولادی پناهگاه را تجربه نکرده است. بنابراین، او با همان افکار و تجسم دوران پیش از جنگِ بزرگِ آمریکا که نسلها درون این پناهگاههای زیرزمینی حفظ شدهاند، بزرگ شده است. او برای بدست آوردن غذا یا سرپناه در طول زندگیش تلاشی نکرده و در حقیقت او یک بازمانده محسوب نمیشود بلکه با اینکه تا حدودی آموزش دیده است اما بیشتر موش آزمایشگاهی درون پناهگاه محسوب میشود و از همین رو وقتی با دنیای خارج از پناهگاه رو به رو میشود تناقضات زیادی را مشاهده میکند.
در تقلیدی آگاهانه از شروع بازی Fallout 3، لوسی زمانی که پدرش (با بازی «کایل مکلاکلن») گم میشود، مجبور میشود از پناهگاه امن خارج شده و سطح زمین را به دنبال او جستجو کند. او باهوش و سرزنده، مؤدب و دوستانه است، اما کاملاً برای ماجراجویی در کالیفرنیای ویران شدهای که بیرون از درِ مهر و موم شدهی پناهگاه انتظارش را میکشد، مجهز و آماده نیست. توانایی پورنهل در به تصویر کشیدن خوشبینی سادهلوحانهی او در میان این همه ویرانهی مرگبار، منبع بسیاری از شوخیهای اولیهی سریال محسوب میشوند. اما مهمتر از آن، نقطهی آغاز یک مسیر جذاب است که او را مجبور میکند چشمانش را به روی دنیایی باز کند که در آن دروغ و فریب همهجا گسترش یافته است و زندگی ارزشی ندارد. (در حالی که لوسی مانند 200 سال پیش آموزش دیده است) در حالی که سریال Fallout دارای شخصیتهای شرور مختلفی است که به خوبی ترسیم شدهاند و در سایهها پنهان هستند (زیاد روی این شخصیتها در این فصل کار نشده و بیشتر شخصیتهای اصلی را میشناسیم)، آنتاگونیست واقعی خودِ این سرزمینِ ویرانشده است که هر لحظه شما را غافلگیر میکند.
شخصیت بعدی ماکسیموس با بازی «آرون موتن» است. او که در کودکی یتیم شده است، در گروه «برادران فولادین» (Brotherhood of Steel)؛ گروهی از تعصبگرایان نظامی که بر اساس شوالیههای قرون وسطایی الگوبرداری شدهاند، زندگی میکند. این سازمانی کاملاً نامناسب برای اوست چراکه ماکسیموس مردی دستوپا چلفتی و ترسو است که اعتماد به نفس جنگجویان زرهپوش را ندارد و این تضاد در طول داستان هم طنز و هم درام ایجاد کرده است. او از طریق یک دروغ جای پایش را در داستان محکم میکند و خودش را به چیزی که نیست تبدیل میکند و تماشای تلاش ناامیدانهی او برای کنار آمدن با این دروغ، لحظات جذابی را در سریال Fallout رقم زده است.
لوسی و ماکسیموس تضاد جالبی را ارائه میدهند: لوسی تنها امنیت پناهگاه را میشناسد و ماکسیموس تنها با بیرحمیِ سرزمین ویرانشده آشنا است و همین رو در رویی آنها را جذابتر میکند. اما سریال Fallout تضاد بزرگتری نیز دارد، تضاد بین دوران پیش از نابودی هستهای و پس از آن، که به طور خارقالعادهای از طریق شخصیت «گول» (The Ghoul) با بازی «والتون گاگینز» نمایش داده شده است. این شخصیت جهشیافتهی 250 ساله که در اثر تشعشع دچار تغییر شکل شده، با رفتار کاریزماتیک و چهرهی ترسناک خود، جذابترین شخصیت سریال Fallout محسوب میشود. در مقایسه با لوسی و ماکسیموس، او پیچیدگی کمتری دارد، زیرا مسیر تحول نسبتاً سطحیای از او در سریال به نمایش گذاشته شده است، اما به لطف بازی تمامعیار گاگینز، بدون شک تماشاییترین و بهترین شخصیت سریال محسوب میشود.
با این حال، گول تنها بخشی از نقش گاگینز در این سریال است. سریال Fallout اغلب برای بررسی زندگی مردی که گول زمانی بود، به گذشته و قبل از آخرالزمان سفر میکند. «کوپر هاوارد»، یک ستارهی سینمای آمریکایی که زندگی جذاب و پر زرق و برقی در هالیوودی داشته است، در ابتدا به نظر میرسد این قسمتها بخش «خستهکننده» از نقش دوگانهی گاگینز باشد و صرفاً برای نشان دادن انسانیت شخصیتی که بعداً کاملاً از آن تهی میشود ایجاد شدهاند. اما این داستان به تدریج به یک راز جذاب بدل میشود و حس هدفمندی فراهم میکند. این خط داستانی همچنین جایی است که سریال Fallout میتواند طنز خاص خود را با پیامی ضد سرمایهداری ارائه دهد. در این بخشها سریال نشان میدهد برخی از افراد در نظام سرمایه داری حتی حاضرند جهان و بشر را برای رسیدن به پول بیشتر و اهداف پوچ خود فدا کنند.
ممکن بود زندگی کوپر با روایت اصلی سریال Fallout کاملاً جدا به نظر برسد، زیرا ساختار بصری و روایت این دو بخش بسیار متفاوت است، اما گذشته به روشی بسیار جالبتر از یک داستان پسزمینه صِرف، مستقیماً به حال متصل میشود. این طراحی یکی از نقاط قوت اصلی سریال Fallout است؛ حتی چیزهایی که در ابتدا ممکن است اضافی به نظر برسند، مانند ادامهی داستان پناهگاه 33 پس از خروج لوسی، به اجزای حیاتی برای ساختار کلی تبدیل میشوند و رمزها و رازهای اصلی داستان را برایتان برملا میکنند و سوالات بیشتری را برایتان ایجاد میکنند که برای پاسخ به آنها باید تا فصلهای بعدی منتظر بمانیم.
یکی دیگر از نکات مثبت سریال این است که هر قسمت داستان مجزایی را روایت میکند و در حالی که اینها به وضوح بخشهای کوچکتری از یک کل بزرگتر هستند، اما همچنان به عنوان داستانهای فرعی رضایتبخش به خوبی عمل میکنند و روی مخاطب اثر میگذارند. به عبارت دیگر، این سریال مانند زنجیرهای از ماموریتهای نقشآفرینی ساخته شده است و از این نظر نیز مانند بازی ساخته شده است.
یکی از بزرگترین چالشهایی که سریال Fallout با آن روبرو بود، تبدیل دنیای بازیها به یک جهان لایو اکشن بود. با این حال، به لطف بودجهی هنگفت آمازون و طراحان صحنهی بااستعداد، نولان، جوی و سرپرستان تیم نویسندگی، ژنو رابرتسون و گراهام واگنر، کار تحسینبرانگیزی انجام دادهاند. این یک آخرالزمان فوقالعاده ملموس و قابل لمس است، پر از آدمهای عجیب و غریب و موسیقی متنی که با بهترین آهنگهای پاپ دههی 1950 آمریکا ترکیب شده است. هر فضایی سرشار از شخصیت است و بخش زیادی از آن به خاطر توجه فوقالعاده به جزئیات در تمام اجزای سریال است، از وسایل، سلاحها و نمادهای قابلتشخیص همه پر جزئیات و Falloutی هستند. بطریهای نوشابه «نوکا کولا» قفسهها را پر کردهاند، شخصیتها با «استمپک» (داروهای درونبازی) خود را درمان میکنند و پناهگاه 33 تقریباً اینچ به اینچ عالی و بینقص مانند پناهگاههای بازیها طراحی شده است. برای درک هنرمندی پشت این سریال نیازی به تجربهی بازیها ندارید، اما اگر بازیها را انجام داده باشید، جزئیات زیادی پیدا میکنید که کاملا شما را به وجد میآورد. با این حال، با اختلاف زیاد، لذتبخشترین چیز، زره جنگی T-60 «برادران فولادین» است که تماشای آن در صحنههای اکشن فوقالعاده لذتبخش است و نشان میدهد این سریالِ پرخرج تا چه حد به جزئیات اهمیت داده است.
نتیجه گیری…
امتیاز فصل اول سریال Fallout
فصل اول Fallout سرآغازی جذاب و پر رمز و راز است که نشان میدهد اگر سریال با همین دقت و جزئیات در فصلهای بعدی ادامه پیدا کند حتما شاهد یک اثر برتر دیگر در دنیای سریالها خواهیم بود. این یکی از بهترین سریالهای اقتباس شده از روی یک بازی ویدیویی است که تاکنون ساخته شده است. بیشتر اجزای سریال، از طراحی صحنه، لباس، گریم، صحنههای آهسته نبردها و جزئیات بسیار زیادی که در سراسر سریال دیده میشود از بازیهای این سری برداشت شده و از همین رو حس Fallout بودن در تمام اثر دیده میشود. سریالی که داستان سه شخصیت مجزا را در دنیایی مرده، غیرقابل پیش بینی و مرگبار دنبال میکند و در کنار جذابیتهایش، طنزِ تلخِ معنادار و ضد جنگش را با صدای بلند در تمام دقایقش فریاد میزند.
امیدواریم از مطلب بررسی فصل اول سریال Fallout لذت برده باشید تا بعد…