بررسی فصل یازدهم سریال Walking Dead (تا قسمت بیست و چهار)
بلاخره بعد از انتظار چند ماهه قسمت جدید فصل نهایی سریال محبوب Walking Dead منتشر شد. واکینگ دد تنها یک فصلِ 24 قسمتی فرصت دارد تا داستانش را به سرانجام برساند و تکلیف ده فصل اتفاقاتِ مختلفش را روش کند. اتفاقاتی هیجان انگیز، خوشحال کننده و بیشتر از همه غمانگیز که تا مدتها نمیتوانیم آنها را از یاد ببریم. اما سوال اصلی این است که آیا سریال مردگان متحرک میتواند با موفقیت داستانش را به سرانجام برساند؟ در ادامه باهم به بررسی این پاسخ میپردازیم. ابتدا نگاهی کوتاه و خلاصه وار به داستان فصل دهم برای یادآوری اتفاقات گذشته میاندازیم و بعد مانند فصل دهم (بررسی فصل دهم سریال واکینگ دد) به صورت قسمتی به بررسی اتفاقات سریال در فصل یازدهم میپردازیم. با سایت ساعت هفت با بررسی سریال Walking Dead فصل یازدهم همراه باشید.
انتشار اولیه: ۲۶ مرداد ۱۴۰۰
به روز شده: ۱۴ مهر ۱۴۰۱ (بررسی قسمت هفده و هجده فصل نهایی اضافه شد)
اگر به دنبال خواندن مطالب بیشتر در مورد سریال های برتر میگردید به لیست بهترین سریال ها مراجعه کنید… معرفی شخصیت ها و بازیگران اصلی سریال Walking Dead (زنده) (جدید) معرفی شخصیت های مرده سریال Walking Dead (جدید) مورد انتظارترین سریال های سال 2022 (جدید) معرفی بهترین سریال های سال 2020 معرفی بهترین سریال های سال 2021
“شامل اسپویل اتفاقات فصل دهم و یازدهم”
خلاصه داستان و اتفاقات مهم فصل دهم سریال Walking Dead
سایه شوم نجواکنندگان به فصل دهم سریال یک حس خاص داده بود. نجواکنندگان انسانهایی که درون جامعهی زامبیها ساکن شده و یک زندگی پَست را برای بقا در پیش گرفتهاند. بعد از سلاخی گروهی از بازماندگان در فصل نهم و با قدرتی که آنها گرفتند، بازماندگان عملا زیر سلطه آنها قرار گرفتند. سقوط پشت سقوط، شهرهای بازماندگان یکی یکی توسط نجواکنندگان به آتش کشیده میشد و ناامیدی و مرگ از همیشه به آنها نزدیکتر بود. با نقشه و کمک کارول، نیگان از زندان فرار کرده و به نجواکنندگان ملحق میشود تا از درون آنها را متلاشی کند. نیگان پس از کسب اعتمادِ آلفا در یک فرصت مناسب او را سلاخی میکند. با اینکار نجواکنندگان نه تنها متلاشی نمیشوند بلکه توسط دست راست آلفا یعنی بِتا به یک نیروی مخربتر تبدیل میشوند. با اینکار نیگان به یک فرد آزاد تبدیل میشود.
بتا به شکل جنونآمیز شروع به حمله به شهرهای باقی مانده بازماندگان میکند و آنها را به آتش میکشد. اما قبل از اینکه بتا سر برسد بازماندگان الکساندریا را تخلیه کردند و به یک بیمارستان متروکه پناه بردند. بتا متوجه حضور آنها در بیمارستان شده و با سیل عظیمی از زامبیها به سمت بیمارستان هجوم میآورد. روش قدیمی استتار اینبار نیز جواب میدهد و بازماندگان با این روش خودشان را در لابهلای زامبیها پنهان کرده و به بتا میرسانند و داریل در یک فرصت مناسب بتا را از هستی ساقط میکند. با از بین رفتن رهبر گروه به نوعی نجواکنندگان متلاشی میشوند. با کمک کارول زامبیهای باقی مانده به ته دره هدایت شده تا به طور کامل از بین بروند. بازماندگان بار دیگر از خطر مرگ نجات پیدا میکنند.
بازگشت مگی و رو به رو شدن او با نیگانِ آزاد از بخشهای جذاب فصل دهم بود. آتش خشمِ مگی از رفتار جنونآمیز نیگان (در قسمت آخر فصل ششم) هنوز فروکش نکرده و قطرات خون گلن و آبراهام روی دستان نیگان حس میشود. به نظر میرسد نیگان تغییر کرده، او لوسیلِ محبوبش را به آتش میاندازد و با فلش بکی جذاب کمی بیشتر با اعماق وجود او آشنا میشویم. اما مگی به نظر نمیرسد که تغییر او را باور کرده و یا نمیتواند آن لحظات تلخ و جنون آمیز را فراموش کند و این میتواند به یکی از موضوعات جذاب فصل یازدهم تبدیل شود.
از اتفاقات مهم مرتبط با فصل یازدهم میتوان به ملاقات “یوجین”، “ازیگل، “یومیکو” و “پرنسس” با گروهی جدید به نام “کامن ولث” اشاره کرد. آنها پس از گیر افتادن توسط عدهای زره پوشِ مرموز به زندانهای تنگ و تاریکِ جداگانه منتقل میشوند. یکی از گروههای ناشناخته ادامه داستان همین گروه خواهد بود. همینطور افراد دیگری که در تعقیب مگی و گروه جدیدش هستند نیز میتوانند از مهمترین دشمنان فصل نهایی محسوب شوند. فاصله افتادن بین دو دوست قدیمی یعنی داریل و کارول و عواقبی که این اتفاق در پی خواهد داشت و افشای ماجرای عاشق شدن داریل نیز از بخشهای جذاب فصل یازدهم خواهد بود.
بررسی قسمتی فصل دهم: بررسی فصل دهم سریال واکینگ دد
در ادامه به بررسی قسمتی فصل یازدهم سریال میپردازیم که شامل اسپویل اتفاقات هر قسمت فصل یازدهم میباشد.
بررسی فصل یازدهم سریال Walking Dead بخش اول
بررسی فصل نهایی مردگان متحرک قسمت اول
نام قسمت: Acheron: Part I
نقش برجستهای از دو بال فرشته بر روی پشت داریل، اولین صحنهای است که از فصل یازدهم مردگان متحرک میبینیم. فصل یازدهم رمزآلود و جذاب آغاز میشود و در ادامه داستان شاهد اتفاقات هیجان انگیزتری نیز هستیم. مشکل یک دنیای آخر الزمانی نه زامبیهایش که قابل دفاع هستند بلکه زنده ماندن و سیر کردن شکم است. در راه بازسازی الکساندریا، بازماندگان باید پا به ماموریتی خطرناک بگذارند تا با انسانهای مرموزی که مانند ارواح میمانند مبارزه کنند. (منظور از ارواح ناشناخته و مرگبار بودن آنهاست.)
بازماندگان به شکار ارواح میروند اما با خطر جدیتری در طول مسیر برخورد میکنند! با مواجه شدن به یک طوفان وحشتناک آنها سر از زیرِ زمین و مترو در میآورند و جهان تازهای را به بینندگان سری نمایش میدهند. خطر جدیی که این قسمتِ سریال مردگان متحرک به نمایش میگذارد، نه زامبی است، نه طوفان و نه انسانهای روحمانند! بلکه بلایی است که کینه ورزیهای قدیمی بر سرمان میآورد.
در این قسمت نیگان به همراه داریل، مگی و بخشی از اعضای قدیمی گروهش برای بدست آوردن غذا راهی ماموریت میشود. در طول این قسمت نیگان از ابتدا به آنها هشدار میدهد که وارد تونل نشوند و اینکار بسیار خطرناک و غیرعقلانی است اما به خاطر کینه قدیمی استدلال صحیح نیگان توسط مگی و داریل زیرپا گذاشته میشود و مشکلات بعدی داستان پیش میآید. لحظات پایانی این قسمت جذاب و غافلگیرکننده ساخته شده و داستانهای آینده و ارتباطات شخصیتها باهم را در حالهای از ابهام قرار میدهد. با اینکه به نظر نمیرسد در آن صحنه اتفاقی برای مگی افتاده باشد (شاید در آخرین لحظات به زیر قطار خزیده باشد) اما استرسِ ناشی از اتفاقات نهایی، کششِ قسمت بعدی سریال را به شدت افزایش داده است.
کمی در مورد اجتماع “کامن ولث” (Commonwealth)
ادامه ملاقات “یوجین”، “ازیگل، “یومیکو” و “پرنسس” با گروه جدید از دیگر بخشهای این قسمت بود. این اجتماع جدید “کامن ولث” (Commonwealth) نامیده میشوند. “کامن ولث” شبکهای از جوامع است که برای اولین بار در شماره 175 سری کمیک The Walking Dead ظاهر شدند. آنها شامل اعضای گوناگونی از کشورهای مشترک المنافع هستند و دارای تجهیزات پیشرفتهای میباشند و تقریبا پنجاه هزار بازمانده در شهرکهای مختلف زیر سطله این گروه زندگی میکنند. این گروه دارای رویدادهای ورزشی، کنسرت و حتی ارتش مخصوص خود و… میباشد و زندگی متمدنانهای را برای خود شکل دادهاند. یک سیستم طبقاتی در سراسر جامعه اعمال میشود و افراد، براساس مشاغلی که قبل از آخرالزمان انجام میدادند، در طبقه بالا و یا پایین جامعه قرار میگیرند. طبقات پایین مشاغل متوسطی مانند نانوایی، خیاطی، قصابی را در اختیار دارند، در حالی که طبقات بالا میتوانند به عنوان وکیل، فرماندار فرعی و غیره در جامعه خدمت کنند. این جامعه به مانند یک سلطنت فئودالی (ارباب رعیتی) با امکانات رفاهی مدرن اداره میشود و مقامات عالی رتبه، نسبت به سایر جوامع خود را برتر میدانند. اما به خاطر سیستم فئودال و نابرابر این جامعه، آنها از درون دارای مخالفان زیادی هستند. مسلما در ادامه داستان فصل یازدهم بیشتر از آنها خواهید دید. آنها یکی از جدیترین دشمنان فصل یازدهم محسوب میشوند.
شخصیت مهم و جدید قسمت اول (مرسر)
شخصیت جدید و بااهمیتی که در قسمت اول فصل یازدهم ملاقات میکنیم یکی از شخصیتهای مطرح کمیک واکینگ دد محسوب میشود. نام او Mercer (نام کمیک بوکیاش) است. او رهبر ارتش “کامن ولث” محسوب میشود.
در کل این قسمت ارزش وقتی که برایش میگذارید را دارد و به شدت شما را منتظر اتفاقات آینده نگه میدارد. باید منتظر قسمتهای آينده بمانیم تا نتیجه گیری بهتری نسبت به شروع فصل یازدهم داشته باشیم.
بررسی فصل نهایی مردگان متحرک قسمت دوم
نام قسمت: Acheron: Part II
در قسمت اول دیدیم که “مردگان متحرک” در فصل جدید قصد دارد هیجان انگیزتر و سریعتر از فصول قبلی روایت شود. در قسمت دوم سرعت روایت داستانی حتی پر شتابتر از قسمت اول است و اتفاقات هیجان انگیز در لابهلای داستانگویی شخصیتها به سریال ریتم مناسبی داده است. محیطهای بسته درون واگنهای مترو، از زامبیها در لحظاتی دشمنان خطرناکی ساخت و هیجان را در رگهای سریال جاری کرد. همینطور در این قسمت “مگی” در آزمون سختی قرار گرفت. او نشان داد که در مواقع لازم برای بقا حاضر است حتی یک شخصیت منفی باشد و خوبی و انسانیت سالهاست در شخصیتهای Walking Dead مرده است. پس اگر میخواهید در این دنیا زنده بمانید باید قلبتان را آری از انسانیت کنید. به نظر میرسد مگی بعد از سفری که داشته سختیهای زیادی کشیده و به یک شخصیت مقتد و متفاوت تبدیل شده است، در این صورت شاید او کمی از موقعیت گذشته نیگان را درک کند. نیگانی که برای اتحاد انسانها مجبور شد قوانین سختی وضع کند و کاری را انجام داد که بیشتر به نفع مردم بود تا آنها را کنار هم زنده نگه دارد، هرچند در این راه دست به اعمال شومی زد. در این قسمت مگی نیز در موقعیت مشابه نیگان قرار گرفت و نشان داد برای بقا حاضر است دست به هرکاری بزند. لحظاتی در این قسمت که هر دو در خطر مرگ بودند، آنها برای بقا به هم کمک کردند تا کمی اعتماد بینشان جریان پیدا کند و این میتواند آغازِ کمرنگ شدنِ کدورتهای قدیمی بین آنها باشد.
تقریبا میتوان گفت مشکلات نیگان و مگی در این قسمت حل و فصل شده است. (هرچند قابل پیش بینی نیست) اینکه نیگان بخشی از بدنهی اصلی بازماندگان بشود میتواند داستان سریال در فصل آخر را قدرتمندتر از قبل بکند. پس از خروج ریک بیشتر بار داستان بر روی داریل و کارول بود. اما با اضافه شدن مگی و نیگان به تیمِ اصلی و از آن طرف اضافه شدن دشمنان و شخصیتهای جذابی مانند Mercer آینده روشنی برای فصل آخر سریال مردگان متحرک میتوان متصور شد. همینطور در این قسمت “یوجین”، “ازیگل، “یومیکو” و “پرنسس” از طرف گروه “کامن ولث” اجازه اقامت میگیرند و به نظر میرسد به صورت رسمی از قسمت بعدی داستانهای پیرامون این گروه در سریال روایت شود که به تنوع داستان کمک میکند. در لحظات پایانی قسمت دوم (مانند قسمت قبل) اتفاقات هیجان انگیزی اتفاق افتاد، که به شدت بیننده را برای ادامه داستان کنجکاو کرد، که این نیز از نقاط مثبت این فصل تاکنون محسوب میشود و برنامهریزی داستانیِ درستِ سریال تاکنون را نشان میدهد.
نکته آخر اینکه فصل یازدهم سریال Walking Dead اگر میخواهد در قسمتهای باقی مانده به سمت یک پایان جذاب برود باید از تعداد شخصیتهای اصلیش کم کند تا زمان کافی برای روایت داستان قدرتمند شخصیتهای باقی مانده وجود داشته باشد. هرچند دردناک است اما قتل عام تعداد زیادی از شخصیتهای آشنای فعلی داستان کاملا ضروری به نظر میرسد… همینطور ورود شخصیتهای قدرتمند قدیمی مانند ریک و میشون در قسمتهای پایانی این فصل با توجه به اینکه خبری از فیلم سینمایی ریک تاکنون نیست، میتواند پایانی جذاب برای Walking Dead رقم بزند…
بررسی فصل نهایی مردگان متحرک قسمت سوم
نام قسمت: Hunted
در همان دقایق ابتداییِ این قسمت بسیاری از شخصیتهای نه چندان پراهمیت و تازه وارد توسط حمله وحشتیانه گروه جدید یعنی Reapers به خاک و خون کشیده میشوند. گروه Reapers به نظر نقش پررنگی در اتفاقات تلخ سریال در آينده ایفا کند. آنها آموزش دیده و سریع هستند و به نوعی مانند ارواح میمانند و به یکباره بازماندگان را غافلگیر کرده و هیچ مذاکره و رحمی در آنها وجود ندارد. این خصوصیات از آنها دشمنان خطرناکی ساخته است.
در این قسمت داریل به سمتی فرار میکند و مگی نیز مجبور میشود جان خود را بردارد و به دنبال سر پناهی برود و در آنجا با نیگان و آلدن همسفر میشود. گابرئیل نیز در این قسمت ثابت میکند که دیگر اثری از پدر روحانی بودن در وجودش یافت نمیشود. Walking Dead در این قسمت مانند دو قسمت قبلی نشان داد که قصد ندارد فقط برای پر کردن زمانش، قسمتهای سریال را هدر بدهد.(برخلاف چند قسمت پایانی فصل دهم) شخصیتهای اصلی کاملا شناخته شده هستند و دیگر زمان برای شخصیت پردازی و قسمتهای کُند و به نوعی اضافی وجود ندارد. بلکه داستانها، پراتفاق پیش میروند تا هیجان لازم را دارا باشند.
حال و روز سریال خوب است، آن هم زمانی که درحال نشان دادن شخصیتهای آشنا باشد! اما وقتی داستان به الکساندریا میرود بیشتر متوجه تفاوت آشکار شخصیتهای قوی و ضعیف سریال میشویم. به جز کارول و تا حدودی جودیث (یادگار ریک) تقریبا بقیه شخصیتها به قدری فاصله بین قسمتهایی که حضور داشتند افتاده که ارزش اولیه خود را از دست دادهاند و تنها خاطرات محوی از آنها در ذهنمان وجود دارد. وجود شخصیتهای بیش از حد به سریال اجازه نمیدهد که شخصیتپردازی مناسبی روی همه انجام شود. اگر هم سازندگان بخواهند شخصیتپردازی کنند، زمان برای داستان گویی برای شخصیتهای اصلی و منفی مهم خود را هدر داده و این برای ریتم سریال مناسب نیست. اینها اشکالاتی است که هنوز به سریال وارد است. با این حال این فصل زیاد روی شخصیتهای جدید و فرعی مانور داده نشده است، که خبر خوبی برای سریال است و بیشتر روی اتفاقات اصلی تمرکز شده است. مانند پیدا کردن اسبها که به شکل بسیار زیبایی در این قسمت “امید” را به دلِ ناامیدِ بازماندگان تزریق کرده و این حس در وجود بینندگان نیز بوجود میآید. کارول همیشه در طول داستان نشان داده که مانند داریل خودش سخترین کارها را انجام میدهد و در این قسمت نیز اوست که برای سیر کردن شکم بازماندگان دستانش را خونین میکند.
در این قسمت مگی یک انتخاب سخت انجام میدهد که ممکن است در آینده برایش پشیمانی بدنبال داشته باشد. هیچکداممان فکر نمیکردیم روزی مگی و نیگان برای انجام ماموریت به تنهایی همسفر شوند و به یکدیگر برای رسیدن به اهدافی بزرگتر کمک کنند. قسمت بعدی به نظر اتفاقات جذابی منتظرمان است.
بررسی فصل نهایی مردگان متحرک قسمت چهارم
نام قسمت: Rendition
درست بعد از اتفاقات قسمت دوم، این قسمت داستانِ داریل را بعد از رو به رویی گروه با Reaperها دنبال میکند. داریل در این قسمت با گذشتهاش رو به رو میشود. خیلی زودتر از آنچه انتظار داشتیم در این قسمت لیا سر و کلهاش پیدا میشود. داستان آن دو را در قسمت هجدهم فصل دهم به یاد داریم. اما فکرش را نمیکردیم که او نیز جزو گروه Reapers باشد. این موضوع اولین غافلگیری داستان بود و وقتی که داریل توسط این گروه اسیر و شکنجه شد شوک بعدی داستان وارد میشود. این قسمت Walking Dead را در مسیر درست خود نشان میدهد و ما را کمی بیشتر با گروه ناشناختهی Reapers آشنا میکند. سربازانی کهنهکار و قدرتمند که مانند یک سری ابزار مورد سوءاستفاد حکومت قرار گرفتند و بعد از خروج از افغانستان نمیدانستند چطور خلعهای درونی خود را پر کنند و یک گروه مزدور را تشکیل دادند. گروهی که دارای سلسله مراتب خاصی است و رئیس این گروه که نامش Pope است این گروه را برگزیده خدا و مانند ققنوس از آتش برخواسته شده میداند. مشکل افرادی که خود را برگزیده و فرستاده خدا میدانند این است که هرکاری که انجام میدهند برچسب خدایی بودن به آن میزنند و با این برچسبها میخواهند رفتار غیرانسانی خود را توجیه کنند. از چنین گروهی هر کاری برمیآید و با اینکه تعداد افراد اصلی این گروه کم است، آنها را باید جزو خطرناکترین دشمنان آینده سریال محسوب کرد.
این قسمت برای اینکه با پس زمینه یکی از گروههای منفی آشنا بشویم قسمت جذابی بود اما روایت کندی داشت و نسبت به قسمتهای پیشین این فصل از جذابیت کمتری برخوردار بود، با این حال لحظات غافلگیرکننده خاص خود را داشت. در کل تاکنون فصل یازدهم امیدوار کننده پیش میرود و ما را به قسمتهای بهتر آینده امیدوار کرده است.
بررسی فصل نهایی مردگان متحرک قسمت پنج تا هشت
“شماها وانمود میکنید از مردهها بهترید! ولی اونا لااقل صادقن!”
در این چهار قسمت به طور همزمان داستان سه منطقه از دنیای مردگان متحرک را دنبال میکنیم. کمی بیشتر با “کامن ولث” آشنا میشویم و در جریان داستان بازماندگان در الکساندریا، مشکلات و اتفاقات پیرامون آنها قرار میگیریم. همینطور ادامه داستان مگی، نیگان، داریل و… و رو در رویی آنها با گروه Reapers نیز از بخشهای جذاب دیگر این چهار قسمت محسوب میشود.
به “کامن ولث” خوش آمدید! شهری مدرن و شاد در آخرالزمان! این اولین چیزی است که بعد از دیدن اولیه این جامعه به ذهنتان خطور میکند. آنها در ابتدا حقیقت واقعی خود را پشت نقاب خندههای غیرواقعی مردمانشان پنهان میکنند اما کم کم ذات نظام فئودالی آنها برملا شده و مشخص میشود این سیستم طبقاتی نابرابر و زورگویانه است که، این حکومت را تا به اینجا سرپا نگهداشته است. انسانهایی که خود را بالاتر از دیگری میبینند و حتی در این شرایط مرگبار آخرالزمان نیز دست از سیستم مستبدانه خود برنداشتهاند.
“یوجین” با ضربه زدن ناخواسته به پسر رهبر این گروه یعنی خانم میلتون (Pamela Milton) در دردسر بزرگی افتاده است. در حالی که به ظاهر سیستم قانون مداری در “کامن ولث” در جریان است اما حتی یک محاکمه ساده و عادلانه برای یوجین برگزار نمیشود تا دلایل این اتفاق بررسی شود و او به زندان میافتد. “سپاستین میلتون” آیا میتواند جای رمزی در سریال تاج و تخت را برایمان پر کند و به شخصیت منفور (لوس، غیرقابل تحمل و بیمصرف!) بعدیمان تبدیل شود! به نظر میرسد زمان پاسخ این سوال را خواهد داد! یکی از اصلیترین مشکلات بازماندگان در آینده “کامن ولث” خواهد بود و این میتواند خبر خوبی برای بینندگان باشد!
در قسمت ششم داستان کانی را دنبال میکنیم، او در فصل دهم بعد از سقوط به درون غاری ناپدید شده بود. در این قسمت کمی بیشتر در جریان اتفاقات بعد از آن حادثه قرار میگیریم. او به همراه ورجیل (که از فصل دهم در قسمتی که با میشون رو به رو میشود او را میشناسیم) در خانهای متروک گیر میافتند و اتفاقات تکان دهندهای برای آن دو در این خانه روی میدهد. در برخی صحنهها با قطع شدن ناگهانی صداها کمی از حس ناشنوایی او در شرایط بسیار بحرانی درون خانه به بیننده منتقل میشود که از بهترین بخشهای این قسمت محسوب میشود. موجوداتی عجیب و غریبی درون این خانه متروک زندگی میکنند، که این موضوع لحظات متفاوت را برای مخاطب بوجود آورده است. موجوداتی که به نظر میرسد انسانهای آدمخوار هستند! هیچ چیز بعیدی در یک دنیای آخروالزمانی وجود ندارد! آهنگها و نوع فیلمبرداری و مخصوصا ناشنوا بودن کانی بعد از مدتها حس استرس و ترس را در سریال بوجود آورد.
شرایط الکساندریا و مردمانش با گرسنگی و سستی مواضع دفاعی بسیار بحرانی است. اما وقتی طوفان به راه میافتد این وضعیت به شدت حادتر میشود. اتفاقاتی که ممکن است در آینده باعث حوادث ناگواری شود… کارول و همراهانش در یک وضعیت بحرانی گرفتار شدهاند که میتواند بخشی از داستان نیمفصل دوم باشد.
“مگی: یعنی میخوای بگی جور دیگهای انجامش میدادی (اگر به گذشته برمیگشتی)؟” “نیگان: آره، تک تکتون رو میکشتم!”
داستان مگی، نیگان، داریل و گروه Reapers یکی دیگر از بخشهای جذاب قسمتهای پنج تا هشت بود. اینکه بازماندگان برای مقابله با دشمنانشان حتی از روش آلفا برای کنترل مردگان استفاده کردند، ایدهی جذابی بود. هرچند سوالی که در ذهن مخاطب شکل میگیرد این است که چطور واکرها بوی انسانهایی که فقط ماسک زدند را تشخیص نمیدهند. آلفا و گروهش در بین این مردگان زندگی میکردند و مسلما بعد از مدتی بوی آنها را هم گرفتند اما چطور مگی و گروهش فقط با ماسک زدن و ادای راه رفتنشان را درآوردن توانستند واکرها را گول بزنند؟ با این حال داستان Reaperها و بازماندگان از بخشهای جذاب سریال بود. موعظههای پاپ در وصف خدای تخیلیش بسیار تکان دهنده بود. اینکه هرچه در ذهن مریضش در جریان بود را به خدا نسبت میداد و حاضر بود برای دستیابی به هدفش تمام سربازانش را قربانی کند او را روانی و غیرقابل پیش بینی ساخته بود. با این حال دیگر او مشکل اصلی بازماندگان نیست! بلکه لیا عشق داریل است که بر علیه خانواده او از سلاحی مرگبار استفاده میکند! رو در رویی داریل و لیا در آینده میتواند جذاب باشد!
اینکه این هشت قسمت، مقدمه چینی برای اتفاقات جذابتر نیم فصل دوم سریال بود قابل درک است. اما سریال حتی در فصل پایانیاش هم نمیخواهد دل از برخی شخصیتهایش بکند و کمی روند سریال را غیرقابل پیش بینیتر کند. این موضوع یکی از نکات منفی این هشت قسمت بود. اما در نیم فصل اول روایت داستانی سریال به شدت جذاب و تو در تو ادامه داشت. سریال در هر قسمت فقط داستان یک شخصیت را بازگو نکرد، بلکه به بخشهای مختلف جهانش سرک کشید و به صورت موازی داستانهای مختلف را شرح داد که این باعث تنوع و افزایش سرعت روایی سریال شده بود. این هشت قسمت به نسبت چند قسمت پایانی که در فصل دهم تجربه کردیم بسیار پرهیجانتر و عمیقتر بود و هر قسمت با داستانهای متنوع و جذاب پر شده بود. تا اینجای کار فصل یازدهم سریال مردگان متحرک را میتوان قابل قبول و هیجان انگیز توصیف کرد.
ادامه سریال در سال 2022 پخش خواهد شد و برای اینکه ببینیم سرنوشت بازماندگان چه خواهد شد باید چند ماهی تا انتشار نیم فصل بعدی منتظر بمانیم. تا آن موقع سعی میکنیم مطلبی را به معرفی شخصیتها و بازیگران سریال مردگان متحرک اختصاص دهیم تا بیشتر خاطرات گذشته را مرور کنید.
بررسی فصل یازدهم سریال Walking Dead بخش دوم
شامل اسپویل داستانی…
بررسی فصل نهایی مردگان متحرک قسمت نه
قسمت نهم فصل یازده در کنار تمام اکشنها و جذابیتهایی که برایمان بوجود آورد نقطهی اتصال تمام داستانهای چند قسمت اخیر به یکدیگر محسوب میشود. ماجراهای کامن ولث، مگی و نیگان و آنطرف اتفاقات الکساندریا همه و همه در یک نقطه حیاتی به یکدیگر متصل میشوند. قسمتی که بسیاری از شخصیتهای کلیدی باید انتخابهای سختی را انجام دهند… مگی باید انتخاب کند که انتقامش را از Reaperها بگیرد و یا آنها را رها کند. نیگان باید انتخاب کند که آیا میتواند در کنار مگی بماند یا بهتر است راهش را از او جدا کند. داریل باید انتخاب کند که با لیا همراه شود یا با خانوادهاش بماند… گابریئل بار دیگر در دوراهی اعتقادی گیر میافتد و مردم الکساندریا نیز باید انتخاب کنند که به مرد شیک و عجیب از کامن ولث و وعدههای شیرینی که میدهد اعتماد کنند یا گلیمشان را خودشان از آب بیرون بکشند…
مشکل اساسی سریال در این فصل در این قسمت نیز دیده میشود. اتفاقات قابل پیش بینی هستند و ذرهای ریسک در روایت دیده نمیشود، انگار سازندگان کاملا دست به عصا حرکت میکنند تا کسی را قربانی اتفاقات نکنند. درحالی که فصل نهایی است و قربانی شدن تعدادی از شخصیتهای باقی مانده میتواند تراکم داستانی را بیشتر کند و اتفاقات آینده را غیرقابل پیشبینیتر کند و در نهایت سریال را به سمت نتیجه مطلوب نهاییاش یعنی یک پایان درخور (چه تلخ، چه شیرین) هدایت کند.
اینکه نیگان از گروه جدا میشود میتواند اتفاقات متفاوتی را رقم بزند و یک روایت دو جانبه را بوجود بیاورد. همینطور کامن ولث میتواند آخرین چالش جدی گروه قبل از قسمتهای نهایی سریال باشد و این امید را به بیننده میدهد که سریال در جهت تغییر ریتم داستانی و سرعت بخشیدن به اتفاقات قدم برداشته است. دقایق آخر این قسمت با یک فلش فوروارد (به ۶ ماه جلوتر) به اتمام میرسد و به درستی ما را کنجکاو اتفاقات ادامه داستان میکند و سوالات زیادی را بوجود میآورد. یعنی مشکلات داریل و مگی تا این حد جدی شده که در مقابل هم قرار گرفتهاند و یا یک نقشهای پشت این ماجراست!؟ به نظر میرسد قسمتهای آتی داستان این ۶ ماه را برایمان به تصویر بکشد…
شامل اسپویل داستانی…
بررسی فصل نهایی مردگان متحرک قسمت ده
بعد از سختیهای طاقت فرسا بازماندگانِ دوست داشتنیِ ما به جامعه “کامن ولث” پا میگذارند. جامعهای که تمدن قبل از آخرالزمان را به شکلی متفاوت زنده کرده است. شهر بازی و وسایل مختلف برای کودکان، بیمارستان، مغازههای مختلف و انواع و اقسام سرگرمیها و… انگار دنیایی زنده در میان “مردگان متحرک” احیا شده است! اجتماعی بزرگ و شاد که تمام بازماندگانی که دنیای قبل از آخرالزمان را تجربه کردهاند را به یاد روزهای خوش گذشته میاندازد. دنیا عوض شده یا رازی پشت این دنیای به ظاهر زیبا و خوش وجود دارد؟؟ این مهمترین سوالی است که از همان ابتدا در حین دیدن قسمت دهم در ذهنتان جرقه میزند.
به یکباره سبک بقای سریال در این قسمت تغییر میکند و بازماندگان میتوانند بلاخره بعد از مدتها روی خوش را ببینند و کمی هم زندگی کنند. اکثر آنها انگار سر و سامان گرفتهاند! جشن هالووین و بالماسکه کاملا در تضاد با آن چیزی است که از سریال به یاد داریم! هر شخصیتی برای خودش کاری دست پنجه کرده است. کارول شیرینی میپزد. داریل سرباز (محافظ) شده است! گابریئل به کلیسا بازگشته است! و هریک از دیگر بازماندگان نیز کار مخصوص خودشان را دارند!
کامن ولث مکان عجیبی است، انگار یک پوشش زیبا روی صورت زشت آن را پوشانده است و نمیگذارد اسرار درونی آن آشکار شود. انگار عدهای دوست دارند باز همان سیستم طبقاتی قبلی را راه اندازی کنند و جریان سرمایهداری خیالی با پولهای باقی مانده از گذشته به راه بیندازید تا بوسیله آن مردم و جامعه ضعیفتر را زیر قدرت و نفوذ خود اسیر کنند! به نظر رفتار شاد بسیاری از مردم ساکن کامن ولث مصنوعی و غیرواقعی است. این میتواند اتفاقات غیرمنتظره زیادی را برای سریال در آینده رقم بزند. اینکه کی سد شکسته میشود و سوء استفاده کنندگان در دریای خروشان عدالت گرفتار میشوند مشخص نیست، ولی بی برو برگرد حتمیست! اما وقتی میبینیم رزیتا و درایل نیز لباس سربازان کامن ولث را به تن کردهاند، آن موقع است که نمیدانیم اینبار نیز طرف چهرههای آشنای همیشگی را بگیریم یا با مردم کامن ولث باشیم…
کمی در مورد “پاملا میلتون” (Pamela Milton)
“ما (مردم کامن ولث) برات هیچی نیستیم… ما فقط یکبار مصرفیم…”
در مورد کامن ولث در قسمتهای قبلی صحبت کردیم و در آینده نیز بیشتر بحث خواهیم کرد. در این قسمت با پاملا میلتون آشنا میشویم. پس بگذارید کمی در مورد او صحبت کنیم. او فرماندار کامن ولث است اما چیز زیادی از زندگی گذشته او قبل از شیوع بیماری (تاکنون) بازگو نشده است، جز اینکه او در یک خانواده سیاسی، شبیه به خانواده کندی یا خانواده بوش متولد شده است. همینطور او از دانشگاه هاروارد فارغ التحصیل شده است و پسری به نام سباستین دارد. در حین سخنرانی او سرباز اخراج شده حرفهای مهمی میزند و صحبتهای او را دروغ میخواند… جامعه کامن ولث و نظام فئودالی آن در حال فرو پاشی درونی است… اما پاملا که طعم قدرت را چشیده به راحتی تسلیم نخواهد شد!
مردگان متحرک با کامن ولث مزه متفاوتی به خود گرفته است و این میتواند آغازگر اتفاقاتِ جذابی در آینده باشد. این قسمت قدمهای درستی در جهت معرفی بیشتر کامن ولث و شخصیتهای مهم آن برداشت، اما هنوز برای آشنایی بیشتر با این جامعه و ارکان اصلی آن و اجتماعات پنهان و مخالفش باید بیشتر منتظر بمانیم…
بررسی فصل نهایی مردگان متحرک قسمت یازده
در مورد قسمت یازده حرفِ زیادی نمیتوان زد، جز اینکه این قسمت به طور اختصاصی در مورد یوجین است و داستان و اسرار پشت پرده داستان عاشقانه او با استفانی را برملا میکند. سوال اصلی اینجاست که این قسمت چقدر میتواند گره گشای اتفاقات این فصل باشد؟ مسلما هیچ گرهای از هیچیک از نکات اصلی داستان باز نمیشود و حتی این قسمت کمکی به عمق دادن به شخصیتها نیز نمیکند. در بین قسمتهای جذاب و قابل قبول این فصل به یکباره با یک قسمت درام-رمانتیک همراه شدیم که به هیچ عنوان پیوند مناسبی با اتفاقات قسمتهای پیشین داستان ندارد.
داستان کلی و کانی نیز از دیگر بخشهای غیرقابل قبول این قسمت بود! در دنیایی که همه چیزش نابود شده و تا چند وقت پیش آنها برای پیدا کردن مقداری غذا در تکاپو بودند و داشتند از گرسنگی میمردند! حال آنها یکدفعه تبدیل به خبرنگارانی سمج شدهاند تا از اسرار کامن ولث سر در بیاورند! (شکمشان سیر شده!) این موضوع ثابت میکند که سازندگان برای این شخصیتهای اضافی هیچ برنامهای ندارند و فقط آنها حضور دارند تا بخشی از زمان هر قسمت را پر کنند! رفتار مرسر در این قسمت (و قسمتهای قبلی) دوگانگیهایی را نشان میدهد و به نظر میرسد او نیز دل خوشی از قدرتهای کامن ولث ندارد و یکی از ارکان اصلی اتفاقات آینده او محسوب میشود. چه خوب میشد به جای این قسمت کمی فلش بک داشتیم تا بیشتر با مرسر و کامن ولث آشنا میشدیم.
در کل این قسمت چنگی به دل نمیزند. اگر قرار است سریال به درستی به پایان برسد باید خیلی سریع از شر چنین قسمتهایی خلاص شود و سوار بر داستان اصلی شده، به جزئیات اهمیت بدهد و به سر و سامان دادن شخصیتهای کلیدی داستان بپردازد، تا شاید بتواند یک پایان قابل قبول برایمان محیا کند…
بررسی فصل نهایی مردگان متحرک قسمت دوازده
قسمت دوازده ادامه اتفاقات اپیزود قبلی را دنبال میکند. در انتهای قسمت قبلی یوجین متوجه میشود که استفانیِ واقعی چه کسی است. از قضا استفانی خواهر کوچکتر مرسر است. همین موضوع نکته جذابی است. همینطور برخلاف رابطه قبلی یوجین، در اینجا کمی جذابیت و شیمی در بین یوجین و استفانی دیده میشود. هرچند اینکه یوجینِ باهوش که بسیار به جزئیات اهمیت میدهد چطور متوجه نشد که قبلی استفانی واقعی نبوده خودش جای سوال دارد! (شخصیت کنجکاو او چطور استفانی را سوال پیچ نکرد تا از کارش سر در بیاورد!)
از داستان عاشقانه یوجین بگذریم. (که به نظر میرسد زمان بسیار زیادی برای آن در سریال تلف شده است!) به داستان کامن ولث، لنس هورنزبی و پاملا میلتون میرسیم. جایی که کامن ولث در جهت گسترش قلمرو و ارتباطات خود به سه شهر الکساندریا، اوشن ساید و هیل تاپ سرکشی میکند. در اینجا داستانهای پشت پرده کامن ولث کمی آشکارتر میشود. اینکه لنس و پاملا دارای مشکلاتی باهم هستند. لنس بلندپروازانه به دنبال ساخت حکومتی برای خودش است تا از زیر قدرت پاملا خود را خلاص کند. لنس (به همراه پاملا) میتواند شخصیتهای کلیدی برای ادامه اتفاقات سریال باشند.
در این قسمت مشخص میشود که مگی رهبر خوبی نیست! چراکه در شرایط سخت و بحرانی حتی نظر دیگران را در زمان تصمیمگیری جویا نمیشود و خودسرانه تصمیم میگیرد. اگر هیل تاپ در شرایط خوبی بود مخالفتش قانعکننده بود اما در شرایط بسیار بحرانیِ شهر، تصمیمش سراسر اشتباه بود. حتی اگر زیر قدرت دیگری هم میرفت حداقل مردمش در آرامش و شکم سیر به سر میبردند.
نکته عجیب دیگر اینکه، سازندگان چه اصراری دارند که حتما سه منطقه پراکنده از بازماندگان وجود داشته باشد!؟ اکنون در قلمروها تعداد اندکی از مردم باقی مانده، پس چه بهتر میشد که الکساندریا و هیل تاپ حتی اوشن ساید باهم یکی میشد و همه در کنار یکدیگر به حل مشکلاتشان میپرداختند. اما نگاه عجیب سازندگان به این موضوع که باید چندین رهبر وجود داشته باشد! داستان سریال را کُند کرده و سریال را از ریتم اصلیاش خارج کرده است! از طرفی شخصیت مگی عجیب و غریب رفتار میکند و دیگر نمیتوان با او آن ارتباط قبلی را برقرار کرد. در کل، در یکی دو قسمت اخیر، سریال سیر نزولی به خود گرفته و انسجام داستانیاش را از دست داده است…
اکنون حتی سریال خودش نیز نمیداند چطور میخواهد با پراکندگی شخصیتها و داستانش کنار بیاید! از نیگان گرفته که چند قسمتی غایب است تا داریل که اصلا نقش پررنگی در داستان ندارد و داستانهای فرعی و اصلی بیاهمیت که فقط انگار جهت پرکردن زمان سریال ساخته شدهاند! نقش منفی قدرتمندی هم که ساخته نمیشود! اگر سریال میخواهد نجات پیدا کند باید خیلی زودتر به سراغ ماجراهای اصلیاش برود…
شامل اسپویل داستانی…
بررسی فصل نهایی مردگان متحرک قسمت سیزده
بلاخره بعد از دو قسمت حاشیه رفتن، سریال کمی وارد جریانِ اصلیِ داستانش میشود. در این قسمت اساسا کمی بیشتر با اسرارِ پشتِ پردهی کامنولث آشنا میشویم و کمی هیجان وارد رگهایِ بیرمقِ سریال میشود. دیگر خبری از داستانهای بیاهمیت از شخصیتهای سطحی نیست. در اینجا به دنیای واکینگ دد قدم میگذاریم و خشونت ذاتی این دنیا را از دریچهای دیگر نظاره میکنیم. در این قسمت کمی حس اضطراب به ما دست میدهد و شخصیت منفیای به درستی شکل میگیرد و بازماندگان و مردم بیگناه را در تکاپو برای بقا میبینیم. قسمتی که با فلش بکهای به موقع روایت میشود و نمیگذارد لحظهای هیجانش برایتان فروکش کند و به یکی از بهترین قسمتهای چند هفته اخیر برایتان تبدیل میشود.
“آرون” و “گابریئل” با گروهی از افرادِ مسلحِ کامنولث همراه میشوند تا به ساختمانِ خاصی سرکشی کنند، تا برای ملحق کردن این افراد به کامن ولث با رهبرشان مذاکره کنند. حداقل این داستانی است که در ابتدا بازگو میشود، اما جلوتر متوجه میشویم که همه اینها زیرِ سر شخصیتِ “لنس” است. او مامور سابق CIA به نام “توبی” که یک قاتل حرفهایِ خونسرد است را برای پیدا کردن محموله اسلحه به این مکان فرستاده است. جزئیات دقیق و پشت پرده این ماموریت مشخص نیست و فعلا بهانه این حمله از طرف کامنولث (لنس) محموله اسلحهی مفقود شده عنوان میشود.
جلوتر با شخصیت نامتعادلِ “توبی” بیشتر آشنا میشویم. کسی که برای انجام ماموریتی که به او محول شده به راحتی آدم میکشد و گناهکار و بیگناه بودن افراد برایش اهمیتی ندارد، پس او برای کسب اطلاع از سلاحهای مفقود شده شروع به کشتار انسانهای درون ساختمان میکند. او پتانسیل تبدیل شدن به یک شخصیت شرورِ محوری را دارد. مگر اینکه در قسمت بعدی به راحتی از سریال کنار گذاشته شود! (با مرگش) که امیدواریم اینطور نشود چراکه سریال از نبود یک شخصیت منفی قدرتمند به شدت رنج میبرد.
در این ساختمانِ خاص بیش از صد انسان بیگناه گرفتار هستند و کمی جلوتر سر و کله نیگان بعد از چند هفته غیبت در میان افراد این ساختمان پیدا میشود. حضور او میتواند راه گشایِ سریال باشد. شخصیت جذابِ زیادی در سریال باقی نمانده و بهتر است سریال برای حفظ خط داستانیاش روی شخصیتهایِ اصلیِ باقی مانده متمرکز شود. همینطور مگی به همراه لیدیا و ایلیجا به طرف این ساختمان در حرکت هستند. در کل به نظر میرسد در قسمت بعدی اتفاقات جذابی در این ساختمان به وقوع بپیوندد و بازماندگان با خطراتِ جدیای دست و پنجه نرم کنند…
بررسی فصل نهایی مردگان متحرک قسمت چهارده و پانزده
در این دو قسمت کمی بیشتر با ذاتِ شومِ برخی از قدرتهای کامن ولث آشنا شدیم. در قسمت چهارده خیلی زودتر از انتظارمان توبی شخصیت منفیای که در قسمت سیزده وارد داستان شد (و کمی به او امید داشتیم!) میمیرد و باز سریال به روال سابق خود بازمیگردد! سریال در خلق شخصیتهای منفی و اتصال آنها با شخصیتهای اصلی و منفور کردن آنها برایتان دارای مشکلات عمیقی است! حتی ارتباط شخصیتهای اصلی هم در این فصل به خاطر پرشهای بیش از حد سریال از کاراکتری به کاراکتر دیگر بسیار کم رنگ شده است. شخصیتهایی که در هر قسمت تنها چند دقیقه فرصت عرض اندام دارند و در همان دقایق نیز سازندگان ایدهی خاصی برای پرورشِ داستانِ آنها ندارند! در حقیقت نیم فصلی که میتوانست تنور سریال را گرم کند، به راحتی و با قسمتهای نه چندان جذاب از دست رفت و تنها یک قسمت تا پایان آن باقی مانده که با حجم کاراکترهای اضافی که در سریال وجود دارد به نظر نمیرسد که قسمت شانزده هم به جز نمایش یک سری اتفاقات جذاب، بتواند مشکلات اساسی سریال را به طور کامل حل و فصل کند.
یکی از بخشهای مهم قسمت چهاردهم رو در رویی نیگان و پسر گلن یعنی هرشل بود. بخشی که شما را دوباره به یاد اتفاقات تلخ قسمتهای پیشین و مرگ گلن میاندازد. اینکه نیگان تغییر کرده برکسی پوشیده نیست اما اتفاقی که پیش آمده هم به راحتی نمیتواند توسط هرشل و مگی فراموش شود. به نظر میرسد سرگذشت این داستان در نیم فصل نهایی سریال برایمان روایت خواهد شد.
در این قسمت “سپاستین” یک ماموریت مرگبار به داریل و روزیتا میدهد که از خانهای متروکه که در محاصرهی گلهای زامبی گرفتار شده، مقداری پول برای او از گاوصندوقی بیاورند. یکی از مشکلات دیگر سریال تا به اینجای کار شکل ندادن درست جامعه کامن ولث میباشد. این جامعه به هیچ عنوان به درستی به بیننده معرفی نشده است! با وجود تمام قسمتهای اضافی موجود در این نیم فصل حتی به درستی میلتونها و پس زمینه داستانی آنها تا اینجای کار توضیح داده نشده است! عملکرد درست پول در بطن این دنیای آخرالزمانی در کامن ولث برای بیننده شرح داده نمیشود! اینها باعث میشود وقتی سپاستین این ماموریت را به داریل و روزیتا میدهد کمی برایتان عجیب و بیاهمیت باشد! سپاستین میلتون که تقریبا تمام شهر در زیر دستان او و مادرش است دقیقا به چه دلیل به پول احتیاج دارد!؟ مگر کسی میتواند برخلاف خواستهی او عمل کند؟! چه چیز گرانبهایی در این دنیای آخرالزمانی وجود دارد که او میخواهد با پول بدستش بیاورد؟!
قسمت چهارده دست میلتونها را بیشتر برایتان رو میکند. سپاستین برای رسیدن به خواستههایش جان دهها نفر را به خطر انداخته و آنها را به کشتن داده است. دیگر اعتماد بازماندگان نسبت به قدرتهای کامن ولثی کمرنگتر از همیشه شده است. حتی در این قسمت میبینیم که مرسر نیز دل خوشی از آنها ندارد و به شدت از عملکر میلتونها مخصوصا سپاستین و اتفاقاتی که در جریان است خشمگین است. او میتواند شخصیت کلیدی قسمتهای آینده باشد! این پتانسیل در شخصیت مرسر و بازی مایکل جیمز شاو وجود دارد که تبدیل به ستاره سریال شود و این سازندگان هستند که باید بتوانند از این پتانسیل به درستی در جهت جذابتر کردن سریال استفاده کنند. در قسمت پانزدهم کمی بیشتر با دنیای درونی او آشنا میشوید. در اینجا سازندگان به درستی در حال شکل دهی این شخصیت هستند و امیدواریم این نوع بخشها در سریال به درستی ادامه داشته باشد!
در قسمت پانزدهم “لنس هورنزبی” را خطرناکتر از همیشه میبینیم. بعد از مرگ توبی او بیپرواتر از همیشه شده و به طور علنی در برابر بازماندگان میایستد. بعد از اینکه مگی دست رد به سینه او زد (در قسمت دوازده)، به نظر میرسد او میخواهد در این قسمت انتقام آن اتفاق را بگیرد. به خاطر همین یک درگیری علنی با هیل تاپ ایجاد میکند. در این قسمت به فلش فوروارد زده شده در قسمت نهم میرسیم و متوجه میشویم که منظور داریل از صحبتهای آن قسمت چه بوده است. در این قسمت میبینیم که لنس کمپ لیا را پیدا میکند و به او ماموریتی میدهد که مگی را از پیش رو بردارد. به نظر میرسد که در قسمت بعدی داریل، مگی و لیا را بار دیگر رو در روی هم خواهیم دید و این میتواند به جذابترین اتفاق این نیم فصل بدل شود… قسمتی که به نظر میرسد میتواند پلی مناسب بین نیم فصل دوم و سوم باشد و به هیجان انگیزتر شدن سریال کمک کند…
خطر اسپویل
بررسی فصل نهایی مردگان متحرک قسمت شانزده
نیم فصل دوم فصل نهایی “سریال مردگان متحرک” نیز به پایان رسید. در این نیم فصل بیشتر با اجتماع کامن ولث آشنا شدیم و دشمنیها و دوستیهای جدیدی بین بازماندگان و افراد جامعه کامن ولث شکل گرفت. نیم فصل دوم به قدرتمندی بخش اول نبود چراکه انتظاراتمان را تا حدود زیادی برآورده نکرد. در این نیم فصل انتظار ساخت اجتماع کامن ولث، به شکل عمیقتری را داشتیم و انتظار داشتیم حداقل یک آنتاگونیست قوی در داستان شکل بگیرد که به لطف روایت نه چندان جذاب این هشت قسمت هیچ کدام از این دو به درستی محقق نشد.
در این قسمت مگی بلاخره از هیل تاپ دل میکند و متوجه میشود این شهر ارزش نگهداری ندارد و بهتر است به اجتماعات دیگر بپیوندد. تعداد مردمی که درون شهر زندگی میکردند به شدت کاهش یافته بود و منابع کافی نیز برای زندگی وجود نداشت، پس بهترین گزینه ترک این محل بود. تغییر شکل زندگی بازماندگان شاید بتواند کمی جذابیت به داستان نیم فصل آخر اضافه کند. در انتهای این قسمت میبینیم که هیل تاپ، الکساندریا و اوشن ساید به تصرف کامن ولث در میآید و این میتواند بازماندگان را بیش از پیش برای مقابله با آنها متحد کند. از طرفی درون خود کامن ولث نیز یوجین با کمک استفانی اسنادی بدست آورده و منتشر میکند تا مردم را از اعمال پشت پرده خانواده میلتون بیشتر آشنا کند. در فصل بعدی به نظر میرسد بازماندگان به همراه تعداد زیادی از مردم کامن ولث که از سیاستهای این اجتماع خسته هستند، کنار هم جمع شوند و جامعهی جدیدی را تشکیل دهند!
رو به رویی داریل و لیا به بدترین شکل ممکن در این قسمت اتفاق میافتد! انتظارِ کشته شدن لیا توسط داریل را در انتها داشتیم اما اینکه او بدون هیچ حسی و بدون هیچ عکس العمل قابل توجهی لیا را بکشد نیز کمی دور از انتظار بود. پس هدف نشان دادن قسمتهای قبلی و ایجاد رابطه عاشقانه میان لیا با داریل دقیقا چه بود؟ اینکه او لیا را بدون کوچکترین احساسی از پشت بکشد و بدون گفتن واژهای از صحنه دور شود؟ دقیقا اگر به جای لیا یک زامبی یا حتی یک حشره در آن سکانس کشته شده بود باز فکر نکنم تفاوت زیادی در داستان و احساسات بیننده بوجود میآمد! چراکه سازندگان خودشان برای شخصیتی که خلق کردهاند ارزش قائل نیستند و لیا فقط آمده بود که در این صحنه از داستان کنار برود! مانند شخصیت توبی که خیلی زود از سریال حذف شد…
خبر ساخته شدن اسپین آف مگی و نیگان قبل از اتمام کامل سریال بعلاوه خبر ساخته شدن اسپین آف داریل و کارول هر دو به نوعی یک سپر نامرئی دور این شخصیتها کشیده و ما را مطمئن میکند که قرار نیست تا پایان سریال اتفاق خاصی برای این شخصیتها پیش بیاید، که این موضوع موجب قابل پیش بینیتر شدن سریال شده است. حتی لحظه مرگ شخصیتهای غیرمهم را نیز میتوانید به درستی و به موقع حدس بزنید! کشتن شخصیتی که به هیچ عنوان ساخته و پرداخته نشده چطور میتواند مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد؟ این در حالی است که بیش از نیمی از شخصیتهای سریال به درستی ساخته نشده و به نوعی اضافی هستند! در کل این نیم فصل به جز ناامیدی چیزی برایمان نداشت! امیدواریم در نیم فصل بعدی داستان به شکل بهتری روایت شود و اتفاقات هیجان انگیزتری در انتظارمان باشد…
…خطر اسپویل داستان…
بررسی فصل یازدهم سریال Walking Dead بخش سوم
بررسی فصل نهایی مردگان متحرک قسمت هفده
بعد از گذشت بیش از یک دهه “مردگان متحرک” در قدمهای پایانی خود به سر میبرد. داستان سریال بعد از سالها قرار است در چند قسمت آینده به پایان برسد. باید قبول کرد که این سریال افت و خیزهای بسیاری را در طول این سالها تجربه کرد. اما واقعیت این است که هماکنون سریال در مرحله بحرانی به سر میبرد. مرحله بحرانی زمانی است که دیگر اتفاقات و داستان سریال برای مخاطب یا حتی طرفدار سریال اهمیتی نداشته باشد. یعنی مرگ یک شخصیت اثری روی شما نمیگذارد یا یک اتفاق طوفانی مانند یک تلنگر بیثمر میماند! علت این امر حس کش آمدنی است که در داستان دیده میشود. سریال برخلاف آنچه انتظار داشتیم بیش از حد ادامهدار شد و اکنون میبینیم نه گروه عظیمی از زامبیها، نه شخصیتهای به ظاهر منفی و نه اتفاقات هولناک نمیتواند اثری روی مخاطب بگذارد. سریال باید خیلی زودتر به پایان میرسید و باید خیلی زودتر فکری به حال شخصیتهای بیهوده خود میکرد. اکنون واقعا برای نجات قدرتمند سریال دیر شده است (چرا دیر؟ چون آمار بینندههای سریال از بیش از ۱۷ میلیون در فصل هفتم به کمی بیش از ۲ میلیون در فصل یازده رسیده است!) ولی به شخصه به عنوان طرفدار سری WD، تا اتمام سریال با داستان آن همراهی خواهم کرد و امیدوارم سریال بتواند به اندازهای که از نام Walking Dead انتظار میرود به شکلی قدرتمند به پایان برسد.
یکی از نکات مثبتی که از قسمت هفدهم در سریال آغاز شد فلش بکهای کوتاه ابتدای هر قسمت با صدای جودیث است که خاطرات زیادی را برای طرفداران مردگان متحرک زنده میکند و میتواند به سریال شور ببخشد. در قسمت هفدهم داریل، مگی و بقیه بازماندگان با لنس هورنزبی و گروهی از سربازان کامن ولث درگیر میشوند. لنس هورنزبی میخواهد همه آنها را قتلعام کند ولی بازماندگان نیز به خاطر تجربه بالایی که در مبارزه دارند به راحتی از پا پس نمیکشند. بازماندگان نقشه میکشند که شخصی با نفوذ به کامن ولث خانوادههای باقی مانده بازماندگان در آنجا را از اخبار باخبر کند تا آنها بتوانند از کامن ولث فرار کنند. بدین منظور نیگان که قبلا وارد کامن ولث نشده مامور میشود تا به آنجا برود و بازماندههای درون شهر را از اخبار باخبر کند. نیگان با تجربهای که از زندگی کوتاه در کنار نجواکنندگان بدست آورده و با نقابی بین زامبیها مخفی میشود و با نقشه داریل و دیگر بازماندگان به سمت شهر کامن ولث میگریزد.
بعد از افشای اخبار فساد و کارهای مرگبار سپاستین توسط کلی و کانی مردم به نشانه اعتراض تجمع میکنند و شعار سر میدهند و خواستار عدالت هستند، سپاستین نیز خود را مانند موشی در اتاقی مخفی، پنهان کرده است. پاملا میلتون اما نمیخواهد بپذیرد که پسرش نقشی در ماجراهای منعکس شده در روزنامه داشته باشد و با صحبتهایش سعی در آرام کردن معترضان دارد. او نقشههایی برای سپاستین دارد و میخواهد او را فرماندار آینده کامن ولث کند. اما این اعتراضات وجهه او را در عموم تخریب کرده و به نوعی حنای او دیگر پیش مردم رنگی ندارد. پاملا میلتون که نمیخواهد به راحتی از مسند قدرت پایین بیاید، نقشهای میکشد و با تماس با تیمی که B14 معرفی میشوند گروهی از زامبیها را به سمت شهر راهی میکند! به نوعی با این طرح او میخواهد قرنطینه و حکومت نظامی ایجاد کند و به مردم فشار بیاورد تا به خانههایشان برگردند.
با ورود نیگان به کامن ولث، کارول به او پیشنهاد میکند که برای خروج از این مهلکه ضمانتی برای فشار به پاملا بیابند. آنها پس از پیدا کردن نقشههای ساختمان مرکزی اتاق مخفیای که سپاستین در آنجا پنهان شده را پیدا میکنند تا از این طریق روی پاملا میلتون برای قبول کردن خواستههایشان فشار بیاورند. پاملا هم که با مشکلات زیادی از جمله شورش در شهر دست و پنجه نرم میکند قبول میکند که تمام مشکلات را به گردن هورنزبی بیندازد تا بدین ترتیب هم پسرش را از اتهامهایی که برعلیهش است تبرعه کند و هم هورنزبی را برای آرام کردن مردم مجازات کند.
داریل، مگی و دیگر بازماندگان با فرار از دست نیروهای هورنزبی به زیرِ زمین فرار میکنند و در آنجا برای غافلگیر کردن نیروهای او برنامهریزی میکنند. اما این فقط آنها نیستند که در حال برنامه هستند بلکه هورنزبی نیز با حملهای غافلگیر کننده آنها را محاصره میکند اما در آخرین دقایق این داریل است که به پشت لنس هورنزبی میرود و او را گروگان میگیرد…
بررسی فصل نهایی مردگان متحرک قسمت هجده
قسمت هجدهم دقیقا با صحنه گیر افتادن لنس هورنزبی به دست داریل آغاز میشود. در همین لحظه نیروهای کامن ولث به همراه کارول سر میرسند و وقتی که داریل متوجه میشود که کارول با پاملا برای زنده ماندن هورنزبی قرار گذاشته است، فقط به مجروح کردن دست او بسنده میکند. طبق قراری که کارول با پاملا گذاشته، کامن ولث قرار است آذوقه لازم برای زندگی بازماندگان را فراهم کند و به بازسازی شهرهای نابود شده آنها نیز کمک کند. (طبق اتفاقی که در انتهای قسمت میفته فکر نکنم پاملا چنین کاری بکنه!) در عوض بازماندگان باید همه تقصیرها را گردن لنس هورنزبی بیندازند و به نوعی سپاستین را تبرعه کنند.
پاملا با قدرتنمایی در این قسمت هورنزبی را زندانی میکند، پاملا با اینکه به هورنزبی میگوید که تو هیچ وقت بازیگر این بازی نبودی اما خودش هم خوب میداند که او از قدرت و نفوذ زیادی در شهر برخوردار است اما به جز زندانی کردن او راه دیگری ندارد. با زندانی شدن هورنزبی مردم کمی آرام میشوند اما استفانی اصلا آرام و قرار ندارد. او از اینکه میبیند که سپاستین بدون اینکه محکوم شود قسر در رفته بسیار عصبانی است و به دنبال راهی است تا دست او را برای همه رو کند.
بازماندگان آماده خروج از کامن ولث و رفتن به پناهگاههای سابقشان هستند اما جودیث اصلا دوست ندارد شهر را ترک کند و به قول خودش به محلی مخروبه و ویرانه برود. او تفنگ پدرش را از داریل پس نمیگیرد و میخواهد به سبک مادرش مدتی از سلاح و مرگ و میر دور شود. این مشکلی است که داریل باید در این قسمت با آن دست و پنجه نرم کند و با اینکه او در این کار اصلا تبحری ندارد ولی با قلب مهربانش تمام تلاشش را میکند که جودیث را آرام و مجاب کند که او را همراهی کند. در همین قسمت نیز جودیث به این نتیجه میرسد که ترس و وحشت هنوز تمام نشده و باز اسلحه پدرش را در دست میگیرد…
بعد از معرفی شدن هورنزبی به عنوان متهم، آرامش نسبی به شهر کامن ولث و مردم بازمیگردد و همه برای مراسم سالگرد این شهر خود را آماده میکنند. پاملا با اسرار زیاد از سپاستین میخواهد که برای مراسم سخنرانیای که از قبل آماده کرده را حفظ کند اما استیفانِ لوس دلیلی برای سخنرانی و حرف زدن نمیبیند او خود را وارث فرمانداری در شهر میداند و دلیلی نمیبیند تا بخواهد خود را به کسی بقبولاند. پاملا با تمام بیلیاقتی که از پسرش سراغ دارد اصرار دارد تا او را تبدیل به کسی کند که نیست و از او وجه خوبی بین مردم ایجاد کند. استفانی که تمام این مسائل را میبینید نمیتواند بپذیرد که یک پسر احمق و خطرناک با گول زدن مردم در آینده فرمانده شهر شود پس او نقشهای میچیند تا او را رسوا کند.
در این بین افراد لنس هورنزبی در حال چیدن نقشهای برای فراری دادن او هستند. آنها با کشتن تعدادی کارگر بیگناه و تبدیل کردن آنها به زامبی میخواهند در شهر هیاهو بپا کنند و از این فرصت برای آزاد کردن هورنزبی استفاده کنند. استفانی (یا همون مکس مرسر) نیز با نقشهای صحبتهای جنون آمیز و بدون پرده سپاستین را ضبط میکند و در حین مراسم با کمک یوجین آن را پخش میکند. با پخش شدن این صحبتها دوباره شهر شلوغ میشود و سپاستین مجنون شده و به استفانی حملهور میشود. در همین لحظه کارگرانِ زامبی شده به شهر حمله میکنند، سپاستین نیز توسط یکی از همین زامبیها غافلگیر شده و توسط آن گاز گرفته میشود. اتفاقاتی که مسلما عواقب سنگینی برای شهر خواهد داشت و شهر را وارد هرج و مرج میکند، پاملا میلتون نیز با توجه به مرگ تنها پسرش مسلما بدون پرده و نقاب از قسمت بعدی خود واقعیش را به مردم کامن ولث نشان میدهد که برای هیجان انگیزتر شدن سریال کاملا ضروری است…
بررسی فصل نهایی مردگان متحرک قسمت نوزده
بعد از مرگ سپاستین، پاملا میلتون مادر او در شرایط بسیار سختی به سر میبرد، او میخواهد هرطور شده مقصر اصلی مرگ پسرش را مجازات کند. با اینکه مقصر اصلی این حادثه مکس مرسر است اما او هنوز هم با سیاست و هوشمندی به وقایع نگاه میکند. به خاطر اینکه مرسر ارشد سربازانش است و نمیخواهد قدرت و نفوذ او را از دست بدهد، با او قراری میگذارد که اگر یوجین را به عنوان مجرم اصلی این حادثه دستگیر کند میتواند خواهرش را از دردسر نجات دهد. این موضوع باعث میشود تمام سربازان کامن ولث برای یافتن مکس مرسر و مخصوصا یوجین بسیج شوند. یوجین در پناه داریل در کلیسا مخفی شده است. اما او با آن یوجین سابق که برای زنده ماندن به دیگران متکی بود و دست به هرکاری میزد بسیار فرق کرده است. او اکنون با چشیدن طعم عشق شجاعتر و از خودگذشتهتر از همیشه شده است. صحبتهای داریل در مورد شجاعت کاملا درست است. بدست آوردن شجاعت هم به شخصیت کلی ما در موقع تولد و مهمتر به اتفاقاتی که برایمان در طول زندگی میافتد بستگی دارد و اینطور نیست که شخصی از همان بدو تولد شجاع بدنیا آمده باشد. یوجین درست است که در بسیاری از لحظات سریال ترسو و متکی به دیگران خود را نشان داده اما بارها نیز به همه ما نشان داده که شخصیتی غیرقابل پیشبینی و شجاع است و در انتهای این قسمت میبینیم او برای نجات مکس حتی حاضر شد جانش را نیز به خطر بیندازد و خود را تسلیم کامن ولث میکند.
در این قسمت با آرون، لیدیا و چند تن دیگر از شخصیتهای واکینگ دد که در حال بازگشت به الکساندریا و بردن محمولهای به سمت اوشن ساید هستند همراه میشویم. نشان دادن این قسمت بدین دلیل برای سریال مهم است که این بخش شما را با نوع جدیدی از زامبیها آشنا میکند! زامبیهایی که باهوشتر هستند و میتوانند کارهای مختلفی مثل باز کردن در یا حتی بالا رفتن از بلندی انجام دهند. نشان دادن این مورد میتواند نبردهای آینده بازماندگان با زامبیها را جذابتر از قبل کند. البته به این شرط که در قسمتهای باقی مانده سازندگان بخواهند از برخی از شخصیتهای نه چندان بااهمیت خود بگذرند تا حداقل صحنهی غیرقابل پیش بینی و جذابی را برای مخاطبان بوجود بیاورند. نکته جالب دیگر این قسمت برخورد پاملا میلتون با هورنزبی بود. پاملا سپاستین زامبی شده را به جان هورنزبی میاندازد تا به او یادآوری کند که او از کسانی که مقصر اصلی کشته شدن پسرش هستند نمیگذرد. (حتی اگر آنها دارای قدرت و نفوذ در جامعه باشند.) (هرچند هورنزبی دستانش باز است و با سلاحی که در اختیار دارد به راحتی از پس زامبیها برمیآید!) در این قسمت میبینیم مرسر در دو راهیای بین انجام کار درست و انجام وظایفی که به او محول شده است، گرفتار است. همین موضوع میتواند آینده این شخصیت را مشخص کند.
در حالی که تنها پنج قسمت به پایان سریال واکینگ دد مانده جذابیت و هیجان در پایینترین سطح خود قرار دارد! یکی از مشکلات اساسی سریال شخصیتهای متعدد است به طوری که در هر چند قسمت یکبار ممکن است چند دقیقه به هر شخصیت قدرت عرض اندام برسد و در واقع به جایی میرسیم که با تعجب از خودمان میپرسیم این شخصیت دقیقا داستانش چی بود!؟ با این وجود باید صبر کنیم و ببینیم سازندگان در این پنج قسمت باقی مانده چه چیز متفاوتی را برایمان تدارک دیدهاند!
بررسی فصل نهایی مردگان متحرک بیست تا بیست و دو
در قسمت بیست میبینیم که بسیاری از بازماندگان و فرزندانشان توسط پاملا ربوده میشوند. گویی او بعد از مرگ پسرش میخواهد به شکل عملی با تمام بازماندگان مقابله کند و آنها را از ریشه بخشکاند. با این رفتار چهره واقعی او بیش از پیش در برای همه برملا شده است. از قضا کارول و داریل از این ماجرا قسر در میروند و میخواهند محل بازماندگان را پیدا کرده و آنها را نجات دهند. برای یافتن بازماندگان، آنها به درون زندان کامن ولث نفوذ میکنند اما به جای یافتن دوستانشان با هورنزبی (غرق در خون) رو به رو میشوند. هورنزبی به آنها میگوید که میتواند آنها را به محل دوستانشان برساند. کارول به همراه هورنزبی از شهر میگریزند و جلوتر میبینیم که داریل نیز به آنها ملحق میشود. هورنزبی در مورد قطاری صحبت میکند که برای حمل آذوقه و انتقال افراد مهم کامن ولث استفاده میشود. از طرفی سریال نشان میدهد که بازماندگان را با چشمانی بسته در حال منتقل کردن به مکانی نامعلوم هستند. در این قسمت هورنزبی بعد از یک تقلای بیخود توسط داریل کشته میشود و پروندهاش به راحتی و بدون اینکه حس خاصی را به مخاطب منتقل کند بسته میشود. عاقبت بسیاری از شخصیتهای منفی در این فصل دقیقا به همین شکل سطحی رقم خورده است…
در این بین پاملا به دنبال یک دادگاه صوری است تا خیلی زود یوجین را متهم کرده و او را به اشد مجازات برساند. یومیکو که از غیبت دوستانش به شدت عصبی است به پیش پاملا میآید اما پاملا با تهدید دوستان و برادرش از او میخواهد تا وکالت او را بر علیه یوجین برعهده بگیرد. یومیکو بعد از صحبت با یوجین به این نتیجه میرسد که بهترین کار این است که وکالت او را برعهده گرفته تا در مقابل پاملا قد علم کند. در این صورت شاید او بتواند تاثیری روی اذهان مردم بگذارد و واقعیت را برای آنها بیش از پیش برملا سازد.
قسمت بیست و یکم مگی، گابریئل و روزیتا را میبینیم که با هم از ماشینی که آنها را به مقصدی نامعلوم میبرد فرار میکنند. آنها از هم جدا شده و هرکدام برای بقا دردسرهایی را متحمل میشوند، فرزندان آنها توسط کامن ولث به مکانی ناشناخته منتقل شده و آنها به دنبال کودکان خود هستند. در طرف دیگر ایزیگیل و نیگان به همراه دیگر بازماندگان از طریق اتوبوسی به مکانی نامعلوم برده میشوند تا در آنجا به بیگاری گمارده شوند. مگی در طول مسیرش با یک پسر بچه زامبی رو به رو میشود، پسر بچهای که او را به یاد پسر مفقود شدهاش میاندازد و از کشتن او تفره میرود، به نظر میرسد او در فشار شدید روحی به سر میبرد. کارول و داریل بعد از کشتن هورنزبی در قطار کانی اسیر شده را میبینند و همین موضوع باعث میشود آنها به دنبال نقشهای برای متوقف کردن قطار و آزادسازی او باشند. در بین راه آنها با مگی و کمی بعد با گابریئل و روزیتا همراه میشوند و با کمک آنها به توقف قطار برای نجات دادن کانی دست میزنند. آنها با تغییر ریل ابتدا قطار را متوقف کرده و بعد به شکل غافلگیرکنندهای سربازان را سر به نیست میکنند و کانی را از خطر نجات میدهند. در این قسمت متوجه میشویم که یکی از فعالیتهایی که پاملا برای حفظ سلطنت خود انجام داده استفاده از زور و گروگان گرفتن خوانوادههای سربازان و کسانی است که در خدمت او هستند، بدین ترتیب آنها از ترس حتی حاضرند جان خودشان را بگیرند ولی به پاملا خیانت نکرده و برخلاف میل او رفتار نکنند…
ایزیگیل و نیگان به همراه دیگر بازماندگان به بیگاری در مکانی نامعلوم تحت نظر سربازان و نیروهای کامن ولث مشغولند. ایزیگیل به خاطر ماجراهایی که در گذشته با نیگان داشت و شرارتهایی که قبلا نیگان بر علیه او و دوستانش انجام داده بود هنوز از نیگان گلهمند است اما او میپذیرد تا با نیگان همکاری کند تا شاید آنها بتوانند راهی برای نجات خود و دیگران از این وضعیت پیدا کنند. آنها بدین نتیجه میرسند که برای رسیدن به اتحاد باید کینههای گذشته خود را دور بریزند. یکی از منابع تامین آذوقه برای پاملا برخلاف گفتههایش استفاده از بردههای انسانی و به زور کار کشیدن آنها برای تامین آذوقه افراد قدرتمند و پرنفوذ در جامعه کامن ولث است. در انتهای قسمت بیست و یک میبینیم که بازماندگان اسیر شده، به الکساندریا که هماکنون تحت کنترل کامن ولث است انتقال داده میشوند.
وقتی که نیگان در لحظات پایانی در این قسمت روی زانویش نشست و میخواست با فدا کردن خودش دوستانش را نجات دهد همه ما میتوانستیم حدس بزنیم که هیچ اتفاقی نخواهد افتاد!
قسمت بیست و دوم در دو بخش اصلی داستان را دنبال میکند. داستان دادگاه یوجین و همینطور داستان کارول، داریل، مگی و… که برای آزادسازی دیگر بازماندگان در الکساندریا در تلاش هستند. این قسمت باز ثابت میکند معرفی اسپین آفهای آینده دنیای واکینگ دد چه لطمهی بزرگی به حس کلی سریال در قسمتهای پایانی زده است. به وطور کلی وقتی که نیگان در لحظات پایانی در این قسمت روی زانویش نشست و میخواست با فدا کردن خودش دوستانش را نجات دهد همه ما میتوانستیم حدس بزنیم که هیچ اتفاقی نخواهد افتاد! وقتی مهمترین لحظات یک سریال توسط خود سازندگان قابل پیشبینی و بیاهمیت شدهاند دیگر چه توقعی باید داشته باشیم؟! در این قسمت میبینیم که نیگان تمام تلاشش را برای کمک به بازماندگان و مخصوصا همسر حاملهاش انجام میدهد، با اینکه ایزیگیل حرفهایی که بر علیه او میزند منطقی است اما نیگان به شدت نسبت به آن شخصیت دیکتاتور و بیرحم قبلیاش فاصله گرفته و اکنون حتی حاضر است جانش را برای نجات دیگران بدهد. در آخر میبینیم با فداکاری نیگان بازماندگان به داخل الکساندریا نفوذ میکنند و با تسلیم شدن سربازان کامن ولث، بازماندگان اسیر نجات پیدا میکنند. اما با اینکه مگی پسرش را مییابد اما محل کودکان دیگر بازماندگان هنوز مشخص نیست، از همین رو آنها باید محل نگهداری بچهها را پیدا کرده و به مقابله با پاملا بپردازند.
دادگاه یوجین در قسمت بیست و دوم برگزار میشود و تمام تلاشهای یومیکو برای نجات او (البته تلاش خاصی نمیبینیم!) بینتیجه میماند و قاضی برعلیه او رای صادر میکند. حرفهای یوجین در دادگاه تاثیرگذار بود و به نظر همین صحبتها روی مرسر اثر مثبتی میگذارد و میبینیم که او در دقایق آخر این قسمت حضور خود را برای مقابله و به قول خودش به فنا دادن پاملا میلتون اعلام میدارد! حال باید منتظر باشیم و ببینیم اتحاد مرسر، سربازان معترض، معترضان کامن ولث و بازماندگان برعلیه پاملا چه اتفاقاتی در دو قسمت پایانی رقم میزند…
…خطر اسپویل اتفاقات سریال…
بررسی فصل نهایی مردگان متحرک بیست و سه
واکینگ دد در قسمت بیست و سوم (و تنها یک قسمت مانده به پایان سریال) احساسی و هیجانانگیزتر از قسمتهای قبلی این فصل پیش میرود. در این قسمت نبرد نهایی پاملا و بازماندگان کلید میخورد. پاملا بعد از فرار یوجین (توسط مرسر) دستور تفتیش تمام خانههای شهر را صادر میکند، او حتی به مرسر نیز مشکوک شده و برای او بپایی میگمارد. پاملا از هرکاری برای سرپا نگهداشتن حکومتش استفاده میکند و اصلا برایش مردم و شخصی خاص اهمیتی ندارد. مردم نیز که خیلی وقت است ماهیت واقعی او را شناختهاند، به نشانه اعتراض به پنهانکاریها و دروغ گفتنهای مداوم او به خیابانها میریزند.
بعد از اینکه پاملا هرج و مرج و اعتراضات مردمی را میبیند برای قرنطینه و متفرق کردن مردم باز از زامبیها کمک میگیرد و گلهای از زامبیها را به سمت کامن ولث میفرستد. در بین همین گله زامبی، گروهی از بازماندگان با استتار در بین آنها در حال فرار از دست سربازان کامن ولث هستند، اما زمانی که میخواهند از این گله جدا شوند به دردسر افتاده و لیدیا توسط زامبیای گاز گرفته میشود، در ادامه تلاش آرون (که خودش قبلا در اتفاقی مشابه دستش را از دست داده) برای قطع کردن دست و نجات دادن جان لیدیا را شاهد هستیم.
از طرفی دیگر بازماندگان مانند نیگان، گابرئیل، ایزیگیل، کارول، مگی، جودیث و… بوسیله قطار میخواهند به شهر نفوذ کنند تا با کمک مرسر و دیگر سربازان مخالف و مردم معترض باعث سرنگونی حکومت فئودالی پاملا شوند. با نزدیک شدن زامبیها به شهر مرسر گروهی از سربازان کامن ولث را جمع کرده و به سراغ آنها میرود. او سربازان تونل اچ را نیز با خود میبرد و این موضوع شک پاملا را برمیانگیزد و به نوعی این موضوع دست مرسر را برای او رو میکند…
گلهی عظیم زامبیها به سمت دروازه و دیوارهای شهر نزدیک میشوند، بازماندگان از تونل به داخل کامن ولث نفوذ کرده و برخی از بازماندگان و در راس آنها آرون درون کاروانی در محاصره زامبیها گیر افتادهاند. در اینجا داستان به شکل همزمان این اتفاقات را دنبال میکند، بسیاری از اتفاقات قابل پیش بینی هستند اما سرگذشت شخصیتهای فرعی که ممکن است برای بینندگان مهم باشند، چیزی است که استرس و غیرقابل پیشبینی بودن داستان را پررنگ کرده است. حال حساب کنید اگر ما در مورد سرگذشت شخصیتهای اصلی نمیدانستیم چه لذت بیشتری از این قسمت و مخصوصا قسمت نهایی میبردیم!
بازماندگان در تلهای که پاملا برای آنها گذاشته گرفتار میشوند و مرسر و دیگر سربازان معترض نیز دستگیر میشوند. پاملا هوشمندانه قصد دارد نقشههای مخالفانش را نقش برآب کند. بازماندگان زیر بارانی از تیر گیر افتادهاند اما وقتی یکی از بازماندگان اصلی حتی زخمی هم نمیشود متوجه میشوید رویهی محافظت از شخصیتها که یکی دو فصل است باعث شده هیچ اتفاق مهمی در سریال نیفتد همچنان ادامه دارد! اما ناگهان تیری که از قضا از سلاح پاملا شلیک شده به جودیث برخورد میکند… از آن طرف نیز زامبیها به دیوارهای شهر رسیدهاند و از آن بالا میروند و دروازه شهر به شکل ناگهانی باز میشود. حتی با وجود نفوذ زامبیها به شهر پاملا حاضر نمیشود سربازانش را برای محافظت از مردم به خطر بیندازد و فقط دستور میدهد از او در برابر زامبیها محافظت شود! در آخر میبینیم که بازماندگان در میان گلهی عظیمی از زامبیها گرفتار میشوند و راه فراری ندارند، در این بین داریل به سختی جودیثِ زخمی را به سمت درمانگاه میبرد تا شاید بتواند دختر دوست و برادرش ریک را که به مانند دختر خودش دوست دارد را نجات دهد…
قسمت ۲۳ نشان داد که هنوز هم میتوان از دیدن سریال واکینگ دد لذت برد. این یکی از بهترین قسمتهای فصل یازدهم بود… ولی هفته دیگر قرار است قسمت نهایی سریال منتشر شود و انتظار داریم با تمام اشتباهات فاحشی که سازندگان در این فصل و حتی چند قسمت نهایی فصل دهم مرتکب شدند، با یک پایان جذاب و خاطرهانگیز با واکینگ دد وداع کنیم…
بررسی فصل نهایی مردگان متحرک بیست و چهار (قسمت نهایی)
با اینکه انتقادهایی به فصلهای آخر سریال داشتیم و داریم اما دلیل نمیشود که نگوییم واکینگ دد یکی از بهترین سریالهای تاریخ است!
واکینگ دد در یک بیمارستان با چشم باز کردن “ریک گرایمز” آغاز شد و اکنون در قسمت آخر در بیمارستانی در محاصره زامبیها و البته بدون ریک لحظات آخرش را به پایان رساند. وداع با سریالی که بیش از ده سال آن را دنبال کردیم بسیار سخت است. هرچند نمیتوان گفت همیشه از دیدن این سریال در طی سالها و در فصلهای مختلفش لذت بردیم اما بلاخره مردگان متحرک همیشه لحظات خاص خودش را برایمان به ارمغان آورد. زامبیهای خاص، دنیای آخر الزمانی منحصر به فرد، شخصیتهای دوست داشتنیِ بیشمار، داستانها و دیالوگهای ماندگار همه و همه در کنار هم به واکینگ دد معنا بخشیدند. اکنون در قسمت آخر قرار است آخرین دقایق را با شخصیتهای دوست داشتنیاش سپری کنیم. (حداقل تا قبل از انتشار اسپینآفهای متعدد مرتبط با این دنیا!)
در کنار تغییر و تحولاتی که شخصیتهای سریال در این سالها تجربه کردند، زامبیها نیز با گذشت زمان رفتارهای غیرقابل پیش بینیای از خود بروز دادند! بروز اینگونه رفتارها باید زودتر در زامبیها رخ میداد تا آنها خیلی سریعتر از یک سری دشمن فرعیِ بیآزار به اصل ماجرا بدل شوند! اما بلاخره سازندگان دست به کار شدند تا زامبیهای هوشمندتری را به بیننده معرفی کنند. زامبیای را میبینیم که میتواند به بلندی برود و زامبی دیگری نیز با سنگ به جان شیشه افتاده تا راه ورود را باز کند! دلیلی برای این رفتار زامبیها ذکر نشده ولی بلاخره آنها به هر دلیلی رفتارهای متفاوتی را بروز میدهند و این به هر حال برای دنیای واکینگ دد ثمرهی بهتری خواهد داشت… اما زامبیهای باهوشتر اگر نتوانند چالشی برای شخصیتها ایجاد کنند واقعا بدرد سریال نمیخورند. همینطور که در این قسمت هم دیدیم در آخر فقط به خاکستر بدل شدند و اثر آنچنانی روی داستان نگذاشتند و فقط از نظر بصری تاثیرگذار بودند.
ترس از ورود زامبیها به درون بیمارستان، ترس از کشته شدن جودیث، ترس از کشته شدن رزیتا، ترس از حرکات احمقانه پاملا از مهمترین بخشهای قسمت آخر محسوب میشد. اما سوال اصلیای که برایتان بعد از اتمام این قسمت پیش میآید این است که آیا شخصیت رزیتا در حد و اندازههایی بود که بخواهد بارِ اصلیِ درام قسمت آخر را به دوش بکشد؟ اینجاست که با خودتان فکر میکنید حقیقا یک چیزی در سریال در قسمتهای آخری کم بود، و به نظرم مهمترین مشکل فصل نهایی تلاش نکردن سریال برای به چالش کشیدن بیشتر شخصیتهای کلیدی داستانش بود! تعدد شخصیتهای فرعی سریال دود از سرمان بلند کرد و باعث بروز حس نامتعادی در سریال شد. همین مسائل باعث شد که قسمت آخر آنطور که باید و شاید برایمان دلچسب و به یادماندنی نباشد و نتواند لحظات ماندگاری را برایمان به ارمغان بیاورد.
درست است که دوست داشتیم در آخرین لحظات سریال ریک و میشون و تمام آن شخصیتهای دوست داشتنی پیش هم باشند و داستانشان به بهترین شکل ممکن به سرانجام برسد اما بلاخره داریم در مورد واکینگ دد صحبت میکنیم… مردگان متحرک محدود به یک کاراکتر و یک داستان نمیشود، در اینجا دنیایی آخرالزمانی داریم که درسهای بزرگی برایمان به یادگار گذاشت. اینکه انسان در هر زمانی و در هر شرایطی برای زنده ماندن و بهتر زندگی کردن باید در تلاش باشد و در هر شرایطی دست از زنده ماندن و زندگی کردن نکشد. اگر همین یک مورد هم این سریال در وجود ما تقویت کرده باشد بسیار ارزشمند است. با اینکه سریال به پایان رسید اما دنیای واکینگ دد هنوز تمام نشده است. علاوه بر Fear the Walking Dead سه اسپین آف در آینده در این دنیا رخ خواهد داد. اولی در مورد داریل، دومی داستان مگی و نیگان و سومی که البته مهمترین آنها، مینی سریال ریک و میشون است که میتواند در حقیقت پایان اصلی سریال برایمان باشد…
سخن آخر
امتیاز سریال Walking Dead (کلی)
در طول سالها واکینگ دد به بخشی از زندگی ما بدل شد. دقایق تلخ و تاریک سریال در آخر همیشه با یک اتفاق خوش و شیرین به پایان رسید و امید زندگی را در وجودمان تقویت کرد. با اینکه انتقادهایی به فصلهای آخر سریال داشتیم و داریم اما دلیل نمیشود که نگوییم واکینگ دد یکی از بهترین سریالهای تاریخ است. سریالی که توانست در طول یازده فصل شخصیتهای مختلفی را برایمان زنده کند… و شرایط هولناکی را برای تک تک آنها بوجود بیاورد… شخصیتهایی که هیچگاه از خاطرمان بیرون نخواهند رفت. در مورد منفورترین شخصیت سریال نیگان صحبت میکنیم که نشان داد حتی بدترین انسانها نیز میتوانند تغییر کنند، در مورد موتور سوار دوست داشتنی و فداکار داریل صحبت میکنیم که همه چیزش را فدای دوستانش کرد و تبدیل به یکی از محبوبترین کاراکترهای تمام دوران شد. البته در مورد شخصیت ضعیف و شکنندهای به نام کارول صحبت میکنیم که تبدیل به قدرتمندترین کاراکتر سریال شد و بسیاری از شخصیتها که هرکدام اثری رویمان گذاشتند و خاطراتشان هیچگاه از ذهنمان بیرون نمیرود چراکه به بخشی از ما تبدیل شدهاند…
امیدواریم از “بررسی فصل یازدهم سریال Walking Dead ” لذت برده باشید تا بعد…
تا فصل سه بی نظیر چهار و پنج قابل تحمل بعدش ماست مالی من که ولش کردم
باید بیشتر بود تا دریل ریک و میشن رو پیدا کنهههه
به نظر من از فصل ۱ تا ۵ عالی بود از ۵ تا ۱۱ هم بد نبود خوب بود ولی ای کاش ریک و میشون حداقل دو قسمت اخر بر میگشتن
دریل هم خوبه دوسش دارم ولی ریک یچیز دیگه بود🥲❤
5 دقیقه اخر قسمت پایانی واقعا قشنگ بود
قبول دارم اینو خاطره انگیز بود
با سلام.
تا فصل ۳ بینهایت عالی و درجه یک بود. تا فصل ۵ خوب بود. از اون به بعد ریدمان کامل بود.
سلام..فقط خواستن تموم کنن.سو استفاده از تماشاگران..افتضاح
سلام قبول دارم آخرش سرهم بندی بود :))
لطفا یکی بگه رزیتا چرا مرد؟
سرطان …. گرفت طفلکی
عزیزم احتمالا شما سانسور شده دیدی. اما اون قسمت که رزیتا از ساختمون افتاد پایین و بعد بلند شد و رفت روی ماشین، شونشو گاز گرفت زامبی و بعد که به یوجین نشون داد زخمشو تو نسخه سانسور شده نبود.
سریالی که از فصل ۵ به بعد به شدت کسل کننده شد خیلی از قسمت ها ریتم نداشت هارمونی سریال کاملا از دست رفته بود سکانس های تویجی افتضاح و این که در قسمت آخر ما هیچی ندیدم یعنی رسماً هرچی دیدیم دری وری بود واقعا تا فصل ۵ شاهکار بود سه فصل اول که بی نظیر بود چون امضای دارابونت عزیز پای سریال بود
فصل آخر که یه کثافت به تمام معنا بود جوری تموم شد که واقعا تماشاچی میگه خب الان که چی چیشد بلاخره و واقعا باید فصل ۱۲ هم ساخته بشه تا این کثافت هایی که زدن به داستان سریالو جمش کنن بره
موافقم باهاتون مخصوصا با فصل آخر که خیلی وضعش خراب بود بارها در بررسی به این موضوع اشاره شده
امتیازی هم که دادین کلیه یعنی شامل فصلهای اولم میشه
کلا وقتی یه سریال تموم میشه امتیاز آخری که میدیم برای کل سریاله نه فقط فصل آخر یا یه قسمت آخرش
دمت گرم بابت کامنت ⚘
آخر سریال یه سر هم بندی ناقص و بدون جذابیت بود
کلی شخصیت فرعی بدون اهمیت که زنده و مردشون هیچ اهمیتی نداشت.
حالا باید صبر کنیم ببینیم سریال ریک و میشون چطوری میشه.
انگار 11 فصل ما رو سر کار گذاشته بودن!
آخری سریال به گوه کشیدن. دوستانی که میگن جای ریک خالی هست تو قسمت آخر اینو بگم که احتمال داره ریک و میشون ببرن تو سریال Fear The Walking Dead ادامه اون فصلی که دختره خبرنگاره و اون دوست دخترش که تو ارتش مشترکی که ریک رو با هلیکوپتر نجات دادن پیش بره .
خب اگه برن توی اون یکی سریال بازهم هم چه فرقی داره برا سریال اصلی. ما منتظر بودیم ریک بیاد پیش بچه هاش و بقیه. به چه دردم میخوره میخوان یه سریال چند قسمتی از داستان ریک درست کنن
یعنی چی از دیوار بالا میرن؟یعنی پیشرفت می کنن؟
دیدن سریال یکنواخت شده یکدفعه دست به تغییر در رفتار زامبیها زدن و دلیل منطقیای هم براش نیاوردن!
تنها یه قسمت مونده که سریال تموم بشه و اینکه در فصل۹ ریک گرایمز رفت واقعا سریال جذابیتشو از دست داد همچنین قابل پیشبینی بودن داستان،کارگردانی ضعیف رسما گند زد به این ۱۰فصل قبلی.دیشب تو تیتراژ پایانی قسمت۲۳ فصل۱۱ تریلر قسمت آخر رو دیدم و اصلا از ریک و میشون خبری بود نه یه جمعبندی درست و حسابی برای سریال.
یکی از مشکلات این سریال رفتن ریک گرایمز بود
با رفتن ریک از فصل ۹ اونم اوایل فصل قسمت ۵ کلن فیلم درهم ریخت دیگه جذابیتی نداشت
اصن اینکه فیلم درمورد زامبیه رو فراموش کردن فقط دشمن میفرستادن
جای خالی ریک گرایمز کاملن حس میشه هیچکس نمیتونه جاشو بگیره
اولاش عالی بود رفته رفته خراب شد ولی حداقل تا فصل ۱۰ قابل تحمل بود بعدش داستان کلن از دستشون در رفت یه عالمه داستان اضافه کردن جوری که میشد دو فصل دیگه بسازن ولی ول کردن یه داستان دیگه شروع کردن خودشم پر وقت تلف کردن من کل فصل ۱۱ رو تو نصف روز نگاه کردم و اخرشم چیزی نبود که از دست داده باشم
این نیم فصل اصلا جذاب نبود
امید زیادی دیگه ندارم به انتهای داستان 🙁
نقد و بررسی قسمت 14 یادتون رفت
سلام یکم عید وقتمون کمه ولی با قسمت بعدی حتما اضافه میشه
قسمت ۱۱ فصل ۱۱ یکی از ضعیف ترین قسمت های فصل بود و واقعا نمیدونم چرا همش دارن الکی قسمت هارو با چرت و پرت پر میکنن و یکی دو قسمت اخر یچیز خوب ازش در بیارن
باهات شدید موافقم
خیلی مسخره بود اصلا جاش نبود تو فصل آخر یه قسمت رو برای این موضوع بزارن. یعنی ۵ دقیقه هم واسش زیاد بود.
کلا توی این قسمت ها کارگردان کاراکترهارو میفرسته دنبال نخود سیاه ، بعد دوباره به هم میرسونه!
کاملا هویداست که سریال داره دست و پا میزنه!
دمت گرم نخودسیاه خوب اومدی
ممنون از متن زیباتون
فقط امیدوارم زودتر نیگان هم بیاد تو داستان و یک خط داستانی برای خودش داشته باشه
من اوایل طرفدار این سریال بودم، ولی بعد از فصل 5 رفته رفته جریان های تکراری و رفت و برگشتی پیدا کرد، البته همچنان جذابیت های زیادی داشت ولی ماجرای مواجهه با فرماندار، ساکنین ایستگاه راه آهن، نیگان و نجوا کنندگان میتونست یک ماجرا باشه ولی حالا هم همون داستان با کامن ولث داره تکرار میشه، در مواجه با این دشمن ها جزئیاتی تغییر میکنن ولی کلیت داستان همینه، فکر میکنم اگر همه این ماجرا ها یک بار اتفاق می افتاد شاید سریال تو 6 یا 7 فصل تموم میشد ولی به یکی از بهترین سریال های تاریخ تبدیل میشد.
اگر برکینگ بد این سبک رو داشت فکر میکنم میتونست 20 فصل ادامه بده.
حق با شماست روند مواجهه با اتفاقات تکراریه. همیشه یک گروه هستن که برای بازماندگان مشکل ایجاد میکنن
با این حال جزئیات داستانی هر فصل متفاوت بوده و طعم خاص خودش رو داشته
اما قبول دارم اگر در 6 یا 7 فصل تموم میشد میتونست خیلی جذابتر و خاطره انگیزتر تموم بشه الان تقریبا میشه اتفاقات آینده رو پیش بینی کرد که اصلا خوب نیست برای سریال.
با این حال امیدوارم فصل آخر خوب تموم بشه تا حداقل ارزش این همه زمانی که برای سریال گذاشتیم رو داشته باشه و یه خاطره خوش ازش تو ذهنمون باقی بمونه.
ممنون از نظرت
احتمالا ریک رو پیدا کنن یا پیداش بشه! با اون خانم زباله گرد و در مجموع شخصیت های گم گشته داستان مثل مورگان و میشون هم بهشون ملحق بشن
و بین دو جبهه کامن ولث و ریک ، درگیری شدید ایجاد بشه!!!
اره واقعا فقط ریک رو کم دارن برینن تو کامن ولث. هر جا هم میرن اون مکان دیگه قد راست نمیکنه. الکساندریا رو داغون کردن کامن ولث رو هم سه سوته نابود می کنن
صدا ورودی فیلم
عالی بود هم سریال هم متن